ادبیات ایران به هالیوود راه پیدا میکند؟
تا امسال عنوان اقتباسی ادبی در سینما، فقط و فقط یادآور هوشنگ مرادی کرمانی بود. اما امسال یک خبر غافلگیرکننده داشتیم: «پیشنهاد به فیلمسازان هالیوودی برای ساخت فیلم از روی رمان احمد دهقان.»
احمد دهقان که متولد 1345 است، بعد از پنج سال حضور در جبهه، سال 69 در کتابی با عنوان «ستارههای شلمچه»، خاطرات عملیات کربلای5 را نوشت. بعد از آن، رمان «سفر به گرای 270 درجه» و «من قاتل پسرتان هستم» را از او دیدیم. «سفر به گرای 270درجه» امسال به انگلیسی ترجمه شد و در آمریکا فروخت. بقیة ماجرا را از خود دهقان بشنوید:
- مترجم را از قبل میشناختید؟
نه، من قبلاً شناختی از پل اسپراکمن نداشتم. برایم جالب بود که این آدم یهودی است ولی به جای اسرائیل، به ایران علاقه دارد.
- میدانید چرا کتاب شما را برای ترجمه انتخاب کرد؟
خودش میگفت مدت زیادی دنبال کتابی از ایران معاصر میگشته و بعد از جستوجوهای زیاد، به کتاب من رسیده.
- از فروش کتاب در آمریکا خبر دارید؟
میدانم مورد استقبال قرار گرفته. آنجا ابتدا بازار را تست میکنند. یعنی چاپ اول را با 500 تا 1000 تا تیراژ میروند، بعد اگر کار گرفت، در تیراژهای بالا چاپ میکنند. میدانم که کتاب وارد این مرحله شده.
- فکر میکنید دلیل این استقبال چی بوده؟
این را باید از خودشان بپرسید. اسپراکمن که میگفت از فضای انسانی کتاب خوشش آمده.
- کتاب در کشورهای دیگر هم توزیع میشود؟ ناشر برای این کار برنامهای دارد؟
بله. این کتاب در سایت آمازون قرار گرفته.
- قضیه اینکه جورج کلونی قرار است از روی کتاب شما فیلم بسازد، صحت دارد؟
از اول که قرار نبود از روی کتاب فیلم ساخته شود. اسپراکمن خودش رفته بود پیش جورج کلونی و پیشنهاد داده بود. از بقیة ماجرا خبری ندارم.
- بالاخره قرار است فیلم ساخته شود یا نه؟
واقعاً نمیدانم. خودم بعید میدانم که هالیوود از جنگ ما فیلم بسازد.
- عوضاش فیلم پاداش سکوت از روی کتاب «من قاتل پسرتان هستم»، ساخته شد. خودتان فیلم را دیدهاید؟
بله. توی جشنواره دیدم.
- فیلم چطور بود؟
به هر حال در کشور ما اقتباس خیلی انجام نمیشود. حالا هر کاری ممکن است نقاط ضعفی داشته باشد ولی من از کل کار راضی هستم.
مولانا ایرانی است
اولش اسم مولانا هم در ردیف 61 فهرست قطعنامة بزرگداشت بزرگان علم و فرهنگ جهانی یونسکو بود. میگفتند: «یونسکو هیچ سالی را به نام شخص نمیزند، چه شکسپیر، چه بتهوون یا ارسطو و چه مولانا.»
میگفتند: «یونسکو فقط هر دو سال بزرگداشت تعدادی از این دست بزرگان را میگیرد. سال 2007 هم نوبت بزرگداشت 65 نفر از آنهاست.» اسم مولانا هم در لیست بود و ما هم دلمان را به همین خوش کرده بودیم.
اولش خواستیم به روی خودمان نیاوریم و فکر کردیم یونسکو پیشنهاد ترکیه را نمیپذیرد. ولی اینبار ترکیه برای مال خودکردن یک شخصیت تاریخی و ایرانی، مصممتر از این حرفها بود. از مدتها قبل هم داشت زمینهسازی این کار را میکرد.
از همان موقعی که جشن و سماع میگرفت و ما را هم مهمان خودش میکرد. از همان موقعی که ترکها به مهمانان خارجیشان مثنوی معنوی هدیه میدادند. درست از همان موقع، ترکیه بازی را مال خودش کرده بود.
دستآخر هم یونسکو سال 2007 را به مناسبت هشتصدمین سالروز ولادت مولوی، به نام «سال مولانا» اعلام کرد. سندش هم خورد به نام برادرهای مصری و افغانی و ترکی. چه اشکالی دارد؟ مهم این است که همهمان باهم دوستیم، برادریم، خوبیم! اینکه یک مسؤول ترک گفته میخواهیم مثنوی را به همة زبانهای زندة دنیا ترجمه کنیم و اسم فارسی را هم آورده، عیب اوست،نشانة بیعرضگی ما که نیست!
من فقط یک نفرم
یکی از کابوسهای سال 85، خبرهای گاه و بیگاه بدی حال، بیماری و بستری شدن احمدرضا احمدی بود؛ شاعری که شاید بشود گفت حق مطلب را دربارة او، آثار و نقش و طرحی که در ادبیات معاصر ایران داشته، دوستان و یاران دیرینش،
«برگزیده امسال بنیاد جلالی، شاعری است که علاوه بر فعالیتهای سازنده و چشمگیر در عرصة ادبیات کودک، موسیقی و سینما، انتشار نخستین مجموعه شعرش در سال 1341، تزلزلی جدی در نوع شعر پس از کودتا ایجاد کرد؛ شعرهایی که به رغم تهمتها، سنگباران و محاکمات و تحقیر، باعث تردید در ادامه شعر مکرر نهادگرای رومانتیک گلهگزارانه و اندوهبار دهه سی شد.»
احمدرضا احمدی، امسال بهجز بیماریهای متعدد و سخت و نیز دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری، از یک بابت دیگر هم خبرساز شد؛ در هیاهویی که برخی روشنفکران علیه جشنواره شعر فجر به راه انداخته بودند، احمدی اعلام کرد که حتماً در این جشنواره شرکت و از گسترش جوایز و جشنوارههای ادبی – چه دولتی و چه خصوصی – استقبال میکند.
این شاعر کرمانی در آستانه 67 سالگی، کارنامة پرافتخار و پررنگی از 38 اثر در دو حوزة شعر و ادبیات کودک دارد و علاوه بر ادبیات، ردپای او را میشود در فعالیتهای فرهنگی دیگری چون موسیقی و همکاری در فیلمهایی مثل «نار و نی»، «بانوی اردیبهشت» و «پستچی» دید.
به علاوه، احمدی به دلیل روحیة مهربانش، با جمع فراوانی از چهرههای ادبی و هنری معاصر آشنا و صمیمی است و به نوعی، حافظة شفاهی تاریخ ادبیات معاصر هم حساب میشود.
خودش گفته است: «من نه آخرینم / نه حوصله شرح و توضیح دارم / من فقط یک نفرم / که راه خانهام را گم کردهام.»
آسمان کتاب، زرد است
دیماه 85 وزارت ارشاد فهرستی را منتشر کرد که باعث برانگیختن بحثها و اعتراضهای متعدد شد. این اعتراضها البته نه به خاطر خود فهرست، بلکه به خاطر حقیقت آزاردهندهای بودکه به یاد کتابخوانها آورد.
عامهپسندها، کتابهای زرد، پاورقیهای مجلات قدیمی، کتابهای ترمینالی و اتوبوسی و عاشقانههای گل درشتی که روی جلدشان حتما میشود یک دختر و پسر غمگین با مژههای بلند را دید، حجم زیادی از این فهرست را به خود اختصاص داده بودند.
بامداد خمار نوشته حاج سید جوادی با 38 دوره چاپ، صدر جدول را به خود اختصاص داده بود و بیشترین تعداد کتاب پرفروش را فهیمه رحیمی و مرتضی مؤدبپور با 8 و 7 کتاب در این فهرست داشتند. (بماند که بامداد خمار، بعد از انتشار این فهرست، یک چاپ دیگر هم خورد.)
وجود نامهایی مثل مدیر مدرسه، کلیدر، سو و شون، بار دیگر شهری که دوست میداشتم و قصههای مجید هم نتوانست دل کسی را خنک کند. خیلیها به این فهرست اعتراض کردند، ولی حقیقت به هیچ وجه قابل انکار نبود. بازار کتاب هم بهخوبی طرفداری خوانندگان از عامهپسندها را تایید میکرد.
در این میان خبری از خسرو ناقد، مترجمی که در آلمان زندگی میکند هم جالب توجه بود. ناقد عنوان کرد که خوانندگان آلمانی آثار ایران هم بیشتر زردها را میپسندند و ترجمه بامداد خمار در آلمان، فروش بسیار بیشتری از دیگر کتابها داشته و در مقابل، خواننده آلمانی اصلا کتابهای گلشیری را تحویل نگرفته است! ظاهرا در آلمان هم وضع همینطور است.
تنها کتابی که توقیف شد
رسانههای غربی امسال مدام از سانسور کتاب در ایران میگفتند. اما تنها کتابی که واقعا در سال 85 توقیف شد، کتاب پرماجرای «راز داوینچی» بود که آن هم وزارت ارشاد در 21 تیر 85 اعلام کرد به درخواست سه روحانی مسیحی توقیف شده؛ چیزی که هرگز در همان رسانههای غربی انعکاس پیدا نکرد.
«راز داوینچی» با موضوع حساسی که داشت، یعنی نقب زدن به زندگی حضرت مسیح(ع) و مطرح کردن حدسهایی در مورد زندگی این پیامبر، در بسیاری از کشورهای جهان سروصدا به پا کرد. در ایران هم کلیسای نوسازان، جوابیة، مفصلی به این کتاب داد و آخر سر هم که کتاب توقیف شد.
اما عجیب این که کتابی که در ایران هفت چاپ خورده بود، چند هفتهای بعد از توقیف، دوباره سروکلهاش در کتابفروشیها پیدا شد. محمد حسینزاده مدیر نشر زهره (ناشر کتاب) از این موضوع اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید: «دارند کتاب را با کیفیت نازل و بدون در نظر گرفتن حق و حقوق ناشر و مترجم، توی بازار زیرزمینی کتاب دست به دست میکنند.»
اما ظاهر قضیه که چندان هم زیرزمینی به نظر نمیرسد. کتاب روی پیشخوان کتابفروشیها دیده میشود و این «راز داوینچی» را تا پایان سال 85 هم به صورت پدیده نگه میدارد.
عامیانهای برای همه
بنیامین عید سالی که گذشت را در ماشینها و خانههای شما گذراند .طبق معمول بازارگرمکنیهای موسیقی که مخفی کاری یکی از اسرار موفقیت است. بعدهم مدتی در نشریات مختلف دربارة آهنگها و زندگیاش حرف زد و به کلی شک و شبهه پاسخ داد تا کسی دربارة نام واقعیاش، آهنگهای قدیمیاش، مداحیکردن یا نکردنش و خیلی سؤالات دیگر در تردید نماند.
بعد هم یک راست رفت روی بیلبوردهای تبلیغاتی شهر و آگهیهای تبلیغاتی اول مجلههای مختلف و بنا به شنیدهها حدود 150 میلیون تومان هم نصیب خود و تهیهکنندهاش کرد.
بعدهم برای یک فیلم سینمایی سه تا آهنگ آرام ساخت و دوباره پایش به روی بیلبوردهای فراوان آبیرنگ شهر باز شد. اولش که خواستند شما را غافلگیر کنند، جلوی «باصدای» نقطهچین گذاشتند، اما بعد از اینکه فهمیدند همه شما میدانید این نقطهچین باید با چه کلمهای پر شود، برچسبهای بنیامین را خیلی باسلیقه چسباندند روی نقطهچینها! خب، هم پول خوبی نصیب خواننده و شرکت شد و هم سهتا آهنگ جور شد برای کنسرت هلند. حالا بنیامین میتوانست برای یک کنسرت یک ساعته، به اندازة کافی آهنگ داشته باشد.
او به کنسرت هلند رفت و کلی موردتوجه قرار گرفت و بعدش هم برگشت و عکسهای جدید گرفت. در این مدت تا دلتان بخواهد از ترانهسرای کارهایش تعریف کرد و تا جایی که جا داشت از تنظیمکننده آلبومش چیزی نگفت. بعد کاشف به عمل آمد که دوستان قدیمی به تیپ هم زدهاند و دیگر نمیتوانند با هم کار کنند.
جرأت هم چیز خوبی است
چندماهی گذشت تا ملت باور کنند آلبوم «سیروان» آلبوم خوبی است. با تنظیمهای عالی. اولش گرم بودند و باورشان نمیشد. همه فکر میکردند فقط خودشان از این آهنگها خوششان آمده، اما کمکم رویشان شد به همه از آلبوم جدید محبوبشان بگویند، فهمیدند که نه، تنها نیستند، خیلی از جوانان ایرانی، آلبوم سیروان را شنیدند و از اینکه میتوان در داخل کشور، چنین آهنگهای خوبی ساخت، تعجب کردند.
ظاهرا اول اصلا قرار نبوده که خودش بخواند، اما چون کسی را پیدا نکرده که بتواند آنطور که آهنگساز دوست دارد، بخواند، خودش تصمیم گرفته ایثار کند و این مسؤولیت خطیر را قبول کند! سیروان اما با آلبومش تحرکی به بازار موسیقی راکد کشور داد و باید بدون ترس و خیلی شجاعانه بگوییم که سبک جدیدی را وارد موسیقی پاپ داخلی کرد.
موفقیت آلبوم سیروان، باعث شد سیل پیشنهادات همکاری به سوی او سرازیر شود. او تفاوتش با دیگران را ثابت کرده بود و حالا خیلیها به سراغ او آمده بودند تا با صدای دیگری موفقیت او را تکرار کنند. اما با وجود تفاوت آلبومهای جدید با بازار موسیقی، آنها کمتر مورد توجه قرار گرفتند.
ظاهرا سیروان فوت آخر را خوب یاد نداده بود. سیروان در مدت کمتر از یک سال برای آلبومهای ردههای پارت و واران، آهنگ ساخت و تمام آهنگهای «ماه دودی» علیرضا تهرانی را هم خودش ساخت. دو آهنگ برای طوفان را هم به آنها اضافه کنید تا سال پرکار این آهنگساز 25 ساله را کاملا درک کنید.
امضای سیروان پای تمام این آهنگها هست. اما او معتقد است باید منتظر آلبوم جدید خودش باشیم که تفاوت در ملودی و تنظیمها را حس کنیم. تا یادمان نرفته درباره تکخال سیروان برای آقای مشکیپوش هم بگوییم. آهنگ و تنظیم ترانه «وایسا دنیا»ی رضا صادقی را هم سیروان انجام داده تا نشان دهد کسی مثل رضا صادقی هم بدون گیتار و با سمپل کامپیوتری میتواند یک آهنگ خیلی خوب و متفاوت بخواند و آن را هم به عنوان بهترین آهنگ آلبوم، به عنوان ترانه شماره یک در صدر آلبومش قرار دهد.
همین مسأله اصلا باعث شده خیلیها که چندان از مشکی پوشیدن خوششان نمیآید، آلبوم «وایسا دنیا» را بخرند!
مشکی دیگر بس است
سالها پیش بود. وقتی CD و mp3پلیر اینقدر همهگیر نشده بود. یک کاست بین بچهها دست به دست میشد با خوانندهای که هیچکس، اسمش را نمیدانست.
یک آهنگش در ذهنم مانده؛ «کلاغ قار قاری» خوب گیتار میزد، ولی معروف نبود. چند سال گذشت تا فهمیدیم یک خواننده مینابی سالهاست که برای هرمزگانیها میخواند و برای خودش کلی برو بیا دارد، اما فقط در محدودة خلیجفارس و بس.
آن خواننده مینابی حالا، یک چهره سرشناس و البته پرطرفدار در موسیقی پاپ ایران است.
گواه این پرطرفداری هم وبلاگها و وبسایتهای بیشماری است که علاقهمندان او، برایش ساختهاندیک آلبوم مجاز به نام «پیرهن مشکی» هم از رضا صادقی منتشر شد تا جشن مجاز شدن خوانندة معروف و محبوب اعلام شود.
پیرهن مشکی که به بازار آمد، سیل آلبومهای غیرمجاز با صدای رضا صادقی هم منتشر شد. اعضای شبکه زیرزمینی پخش گسترده این آلبومها، هر شب به جان رضا صادقی دعا میکردند و برایش قدرت افزونتر ملودیسازی آرزو میکردند تا هر ماه یک آلبوم جدید آماده کند و آنها هزاران نسخه از آن را در سرِگذر به ملت بفروشند.
در همین اثنا فرزاد حسنی، مجری عجیب و غریب سیما هم که رفاقتی اساسی با صادقی داشت، یک آهنگ از او با ترانهای از خودش را برای تیتراژ برنامه کولهپشتی انتخاب کرد و راه را برای ظهور رضا صادقی هموارتر کرد. یک آهنگ برای تیتراژ سریال «ارث بابام» و برنامه «مهتاب» را هم به کوله پشتی اضافه کنید تا تلویزیونیشدن رضا صادقی کاملا برایتان جا بیفتد.
آلبوم «وایسا دنیا» هم بعد از تمام این پرکاریها ساخته و ارائه شد که آن هم با فروش خوبی همراه بود. خیلیها میگفتند کارهای رضا صادقی خیلی آماتوری است و نمیتوان نام حرفهای روی آنها گذاشت. به همین دلیل هم، خواننده مشکیپوش در این آلبوم سعی کرد هر چه حرفهای دور و برش دارد، دعوت به همکاری کند و «وایسا دنیا» را حرفهایتر از تمام آهنگهای تک نفرهاش به بازار بدهد.
خودش هم بارها گفته که خودش را موزیسین و خواننده حرفهای نمیداند و آهنگسازی و خواندن را وسیلهای برای بیان حرفهایش میداند.
چاووشی اینجا، چاووشی آنجا...
در نظر بگیرید یک موزیسین و خواننده مدام درحال تولید آهنگهای جدید است و کلی هم طرفدار پیدا کرده و تعداد زیادی وبلاگ درحال رقابتاند تا خودشان را به چاووشی نزدیکتر نشان دهند. داستان این وبلاگها هم خیلی جالب است.
هرکدام خودشان را وبلاگ رسمی طرفداران چاووشی معرفی میکنند و علیه هم مدرک جمع میکنند تا پته هم را روی آب بریزند. بعد هم آهنگهای استاد را میگذارند روی وبلاگشان تا ملت هم از این آهنگها لذتش را ببرند.
اصلا هم مهم نیست که این بابا برای تهیة این آهنگها، کلی وقت گذاشته و کلی هزینه کرده. چرا نباید بقیه از این آهنگها لذت ببرند؟ پس همه دست به دست هم میدهند تا محسن چاووشی همچنان غیرمجاز باقی بماند.
شاید فقط یکی دو نفر دیگر مثل او، چهرههای محبوب و مشهوریاند ولی نتوانستهاند وارد شبکه موسیقی رسمی کشور شوند. محسن چاووشی اکنون یک چهره مهم در موسیقی پاپ کشور است. حتی اگر آلبومش منتشر نشده باشد، اما برای خیلیها، آهنگ ساخته و خیلی پیشنهادها، حتی از آن سوی آبها هم به او رسیده است.
اما مهمترین پیشنهاد از طرف داریوشخان مهرجویی، کارگردان روشنفکر سینمای ایران به او ارائه شد. داستانهای فراوانی از پروسة ساخت آهنگهای فیلم سنتوری از طرف محسن چاووشی منتشر شده و حالا خیلیها میدانند که او برای تماشای فیلم در جشنواره، بلیتی از طرف عوامل نگرفته است.
خیلیها هم میدانند که او از مهرجویی پیشپرداختی هم نگرفته تا آهنگها را بسازد و با جیب خالی و با هزار مشقت آهنگها را ساخته است. محسن چاووشی بچه خیابان خوش که وقتش را بیشتر با گیتاریست و ترانهسراهایش میگذراند، هیچوقت علاقهای به عکاسها نداشته و کمتر عکس باکیفیتی از او میتوان یافت.
او اینروزها البته دلیل دیگری هم برای عکسنگرفتن دارد؛ محسنخان که هیچوقت به قاعده بازار به رنگ جماعت درنیامده، اینبار خرق عادت کرده و دماغش را عمل کرده است. نگران نباشید.
هیچ تغییری در صدای گرفته او ایجاد نشده و بازهم با آن صدای گرفته و بم برایتان میخواند. بیشتر هم سعی میکند آهنگهایی به سبک سنگ صبور بخواند تا هواداران راضیاش را راضیتر کند.
سید احسان بیکایی- مرضیه قاضیزاده- مجید رئوفی - مریم دهخدایی