از یک سو جماعت روزنامهنگار به بهانههای مختلف سراغ این سوژه رفتهاند و گزارشهای پر آب و تاب، با کلی کلمات قلمبه سلمبه نوشتهاند و از سوی دیگر همایش زنان نانآور هر ساله با بودجههای آنچنانی با وعدههایی درباره بهبود وضعیت آنها برگزار میشود و درباره افزایش تعداد این زنان، آمار و تحلیلهایی ارائه میدهند و به چند زن سرپرست خانوار که معلوم نیست طبق چه معیاری انتخاب شدهاند هدایایی تعلق میگیرد. در نهایت، نتیجه نامشخص باقی میماند و آن را به جلسهای با هزینه هنگفت دیگر حواله میکنند. اما باید اعتراف کنیم که این جلسات و مقالات برای این قشر، نه کرایه خانه عقب مانده میشود، نه هزینه تحصیل بچهها و نه گوشت و مرغ. در این گزارش برخی از مشکلات و آسیبهایی را که تهدیدکننده یک زن سرپرست خانواده است به نقل از یکی از آنها بازگو میکنیم.
بد نیست یکبار هم که شده زنانی را ببینیم که در فضاهای عمومی، خیابان، مترو و... به مشاغل پایینمرتبه و آسیبپذیر اشتغال دارند و با مشکلاتی از قبیل ناامنیهای شغلی، مالی و جانی دست و پنجه نرم میکنند و با سیلی صورت خود را سرخ نگاه میدارند و در مقابل شرایطی که به آنها تحمیل شده است سوختن و ساختن را در پیش گرفتهاند.
فقیرترین فقرا
اگر پای درددل کسانی که در اتوبوس، مترو یا تاکسی همسفرمان میشوند، بنشینیم مجبوریم گوش شنوایی برای گله و شکایت آنها از گرانی و نداری باشیم. اما نداری آنها با نداری زنی که مسئولیت یک زندگی را بهعهده دارد اندازه فاصله زمین تا آسمان توفیر دارد. زنی که تا قبل از آنکه بهطور رسمی سرپرست خانواده شناخته شود بیشترین زمان خود را در خانه و با خانهداری میگذراند حالا مجبور ا ست منبع درآمد خانواده باشد؛ بیشترشان نه سواد خاصی دارند و نه تخصص ویژهای. تنها کاری که از عهده او ساخته است پختوپز و بشور و بساب است. حالا این زن باید در بازاری که فوق لیسانس آن در جستوجوی کار است، دنبال شغل باشد. ناگفته پیداست کاری که نصیب او میشود حرفهای پایینرتبه با درآمدی ناچیز است اما او مجبور است با همان درآمد ناچیز خرج خورد و خوراک و پوشاک خودش و فرزندانش را تأمین کند و در رأس همه هزینهها کرایه خانه هم بدهد. طبیعی است که همه این هزینهها بهصورت نصفه نیمه پاسخ داده میشوند.
مشکلات روانی، دنبالهروی فقر
رابطه نزدیک فقر و مشکلات بهداشت روانی یکی از مسائل تعریف شده در مباحث آسیبشناسی روانی است. در واقع درآمد پایین همراه با موقعیت نازل اقتصادی- اجتماعی با میزان بالای اختلالات روانی در ارتباط مستقیم است. زنان فقیر بیش از جمعیت عمومی، اتفاقات و وقایع پرخطر و غیرقابل کنترل را تجربه میکنند و بیش از سایر گروهها در معرض جنایت، خشونت و بیماری قرار دارند. علاوه بر این، تغییرات ناخوشایند، سریع و غیرقابل کنترلی که هر روز با آنها روبهروهستند مانند ناامنی اقتصادی، اجرای نقشهای سریع متعدد و گاه متعارض، خود عاملی برای بروز مشکلات روانی است. روانشناسان معتقدند که سطح درآمد یکی از عوامل تعیینکننده بروز افسردگی در زنان سرپرست خانواده است، چرا که سطح درآمد، میزان جوابگویی به مسائلی مثل مشکلات مالی، مشکلات مراقبت از فرزندان و مشکلات آموزشی و بهداشت روانی را تعیین میکند. زمانی که سطح درآمد به میزان لازم فراهم نباشد مشکلات مالی، آموزشی و روانی به درستی پاسخ داده نمیشود و عزت نفس و سلامت روانی این خانوادهها تحتتأثیر قرار میگیرد و در نتیجه این خانوادهها، به شکل فزایندهای (از نظر روانی) فقیرتر میشوند. جدا از بحث خانواده، این زنان در مقایسه با سایر زنان مشکلات روانشناختی بیشتری را تجربه میکنند و بیشتر از سایرین آسیبپذیر میشوند. عمدهترین عوامل پیشبینیکننده مشکلات روانی و بهخصوص افسردگی در زنان سرپرست خانواده شامل بیکاری و فشارهای اقتصادی، سلامت جسمانی ضعیف، حمایت اجتماعی ضعیف و عملکرد ضعیف نقشی است که بهدنبال تعارض نقش در این زنان ایجاد میشود.
تعارض نقش در زنان
تفاوت دو جنس در تحمل فشارها و مشکلات روانشناختی، تنها جنبه تفاوت فردی یا تفاوت در خلقت آنها ندارد بلکه تفاوت نقشهای مورد انتظار از زنان و مردان یکی از عواملی است که منجر به پیامدهای متفاوت روانشناختی میشود. معمولا از زنان انتظار میرود نسبت به نیازهای سایرین پاسخگو بوده و از هر لحاظ حامی اعضای خانواده، همسر، فرزندان و بزرگسالان خانواده باشند. علاوه بر این بیشترین بخش اداره منزل که شامل خرید، نظافت، آشپزی، مراقبت از فرزندان و رسیدگی به مسائل بهداشتی، تربیتی و تحصیلی فرزندان میشود بهعهده زن است. وظایف و کارهایی که زن در خانه انجام میدهد، ساختار منظم و مشخصی ندارد و ساعت شروع و خاتمه آن مشخص نیست و پاداشی به دنبال آن دریافت نمیشود. مجموعه این عوامل منجر به تجربه فشارهای دائم برای زنان میشود، درحالیکه نقشهای مردان، ساختار مشخص و تعریفشدهای دارد و شروع و ختم آنها دارای ساعت مشخصی است و در ازای انجام کار و فعالیت خود پاداش دریافت میکنند. بهنظر میرسد دلیل این امر که افسردگی و اضطراب در زنان، بهخصوص مادرانی که سرپرست خانوادهاند، بهطور معنیداری بیش از مردان است، به فشار نقشهای چندگانهای مربوط باشد که زنان باید به دوش بکشند. از آنجا که زنان سرپرست خانواده بهدلیل داشتن چند نقش مختلف بهطور همزمان مانند اداره امور خانه و تربیت و مراقبت از فرزندان به تنهایی و کار در خارج از خانه با دستمزد کمتر، فشار و مسائل و مشکلات روانی بیشتری را تجربه میکنند اضطراب مضاعفی بر آنها حاکم است. در نتیجه میزان آسیبپذیری آنان در قبال مشکلات روانی افزایش مییابد و مستعد اختلالات روانی میشوند. این فشارها بیشترین تأثیر را بر زنان سرپرست خانوار دارد و موجب افزایش ابتلا به افسردگی در آنان میشود.
نبود آموزش، کمبود مدیریت
در برخی مواقع زنان مجبورند تلاش بیشتری کنند تا بتوانند حق خود را از بیعدالتیها و تبعیضها بستانند. زنانی که از حمایت خانوادگی، دولتی و ... برخوردار نیستند قطعا با مشکلات متعددی در حوزه مدیریت خانواده مواجه خواهند شد. معمولاً بهخاطر نبود انسجام در خانواده، فرزندان این خانوادهها نیز در برابر آسیبهای اجتماعی بیدفاع هستند و امکان دارد به انواع ناهنجاریها گرایش پیدا کنند. وقتی به چهره یکی از این زنان نگاه میکنید زنی غمگین و پژمرده را میبینید که تمام زندگی و عمر خود را صرف آسایش و رفاه فرزندان خود کرده و هیچچیز از شادابی و جوانیاش برای او باقی نمانده است. این در حالی است که کمبود یا نبود برنامههای آموزشی بهمنظور توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، عامل دیگری است که باعث میشود این زنان نتوانند آنطور که باید و شاید خانواده و فرزندان خود را مدیریت کنند.
باورهای سنتی در مورد فعالیت زنان
در محیط همسایگی و محلی مهمترین آسیبها شامل نگرشها و نوع برخوردهای اجتماعی است که نسبت به چنین خانوادهها و سرپرستهای آنها وجود دارد. این برخوردها همراه با نوعی ذهنیت بدبینانه نسبت به سلامت رفتاری و کرداری برخی از زنان سرپرست خانوار است. همچنین برخی افراد سودجو هستند که ممکن است از شرایط زندگی زنان بیسرپرست سوءاستفادهکنند. پایین بودن میزان اعتماد بهویژه در جنبههای اخلاقی و رفتاری برای مشارکت زنان سرپرست خانوار در محیط بیرون از خانه از دیگر زمینههایی است که گریبانگیر این دسته از زنان است. از سوی دیگر وجود باورهای سنتی در مورد نقش زنان در جامعه از دیگر موانع فراروی زنان سرپرست خانوار است. کلیشههای جنسیتی در ارتباط با نقشپذیری زنان در جامعه، باعث میشود که حتی زنانی که ناچارند با انجام فعالیت اقتصادی از عهده تأمین زندگی تحت سرپرستی خود برآیند، با مشکل مواجه باشند. این وضعیت تا حدودی ناشی از ضعف نهادینهسازی ارزشها و هنجارها برای مشارکت زنان در جامعه است که زمینه را برای فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی ضروری زنان سرپرست خانوار کاهش میدهد.
نبودن متولی مشخص
مطالعه خانوادههای زنسرپرست نشان میدهد که این خانوادهها بسته به نوع ساختار خانواده و همچنین بومیشناسی دارای آسیبها و مشکلاتی هستند که تاحدودی ممکن است متنوع باشد. زنان مناطق شهری که از امکانات اقتصادی و اجتماعی بیشتری بهویژه در زمینه اشتغال نسبت به مناطق عشایری و روستایی برخوردارند، بیشتر با آسیبهای رفتاری و اخلاقی روبهرو هستند. در مقابل زنان مناطق روستایی و عشایری که در جریان تحولات اقتصادی و اجتماعی قرار نداشته و امکانات و فرصتهای اقتصادی و کاریابی زیادی برای خود در مناطق یادشده ندارند، با دو دسته از آسیبها روبهرو هستند؛ محدودیت فرصتها و منابع اقتصادی برای فعالیت اقتصادی و تأمین معاش زندگی و کلیشههای سنتی در ارتباط با فعالیت اقتصادی بیرون از خانه که معمولا در مناطق روستایی و عشایری بیشتر نمود دارند. اما آنچه در مورد هر دو دسته صدق میکند نبود متولی مشخص در جامعه برای رسیدگی و نظارت بر وضعیت زنان سرپرست خانوار و خانوادههایی است که تحت سرپرستی آنها هستند. وجود دستگاههای موازی در ارتباط با زنان سرپرست خانوار و ناهماهنگی موجود میان آنها موجب میشود که پوشش کامل حمایتی و نظارتی که به توانمندسازی آنها منجر میشود، شکل نگیرد.