تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۶

زهرا عزیزمحمدی: نمی‌تواند تصمیم بگیرد این مبل اضافه آمده را کجای اتاق بگذارد. من حساب تمام جاهایی را که امتحان کرده و نپسندیده، دارم. همین الآن دارم با چشمم مسیر مبلی را که خانم همسایه‌ی بالایی برای قرار دادنش در یک گوشه‌ی اتاق به نتیجه نمی‌رسد، روی سقفمان دنبال می‌کنم.

بنده‌ی خدا که نمی‌تواند هر بار بلندش کند، باید آن را روی زمین بکشد و خب، ما ناچاریم صدای گوش‌خراشش را تحمل کنیم. ما با همه‌ی همسایه‌هایمان زندگی می‌کنیم. پدر خانواده‌ی واحد بغلی در بالکن ایستاده؛ بوی سیگارش این‌جاست، در اتاق من. همین الآن که من روی تختم دراز کشیده‌ام و به خیال خودم در خانه تنها هستم، از سقف یک صدا و از دیوار هم صدایی دیگر می‌آید. دستشان درد نکند، حتی از این پنجره‌ی پشتی هم نمی‌گذارند خدای نکرده کسی احساس تنهایی کند. ما با همیم. دعوای زن و شوهر واحد روبه‌رویی را به قضاوت می‌نشینیم، قربان صدقه‌ی جیغ‌ و خنده‌ی بچه‌های مردم می‌رویم که عصرها توی حیاط و کوچه جمع می‌شوند؛ حتی اگر تلفنی رودربایستی‌دار به خانه‌مان شده باشد و یا احیاناً سرمان درد بگیرد.

خلاصه که ما با شادی و غم‌ همسایه‌های عزیزمان بر اساس یک قانون نانوشته شریکیم. این توفیق اجباری به لطف دیوارهای نازک، لوله‌های هواکش و حقوق شهروندی کودکانی نصیب ما شده که بازی کردن حق مسلم آن‌هاست.

بچه‌ها که نمی‌توانند در این چهاردیواری‌های آپارتمانی جیغ بزنند و بازی کنند! شاید آقای همسایه چاره‌ای جز سیگار کشیدن در بالکن نداشته باشد، تازه بابا چه‌قدر از دست به خیر بودنش تعریف می‌کند! همسایه بالایی هم زن محترمی است، همیشه توی راه‌پله‌ها با خوش‌رویی و مهربانی احوال همه را می‌پرسد،خب، با این حساب کی می‌تواند به این همه بلاتکلیفی در انتخاب جای مناسبی برای مبلش اعتراض کند؟ اگر به خانم و آقای روبه‌رویی حرفی بزنیم شاید خجالت بکشند. مگر خودمان خوشمان می‌آید یکی بیاید دم در و بگوید صدای دعواهای من و برادرم سر کانال‌های تلویزیون روی مخشان رفته؟

***

تا کمر از پنجره خم شده‌ام و سر بچه‌ها داد می‌زنم:« بروید زیر پنجره‌ی خانه‌ی خودتان جیغ بکشید!»

در می‌زنم. آقایی 50 ساله در را به رویم باز می‌کند و قبل از این‌که حرفی بزند می‌گویم:« ببخشید، یک نفر در این خانه همه‌ی سیگارهایش را در بالکن می‌کشد و بالکن ما را پر از دود می‌کند.»

تلفن همسایه‌ی بالایی را می‌گیرم...

و منتظر می‌شوم واحد روبه‌رویی کمی آرام بگیرد تا...

***

نه. من این‌جایم. روی تختم خیره به سقف. تنها نیستم. صداها هستند و بوی تمام‌نشدنی سیگار هم هست. کتابم همین‌طوری باز مانده و حتی یک صفحه هم جلو نرفته. درست سر این نقل قول از ارسطو:« انسان خوب بودن و شهروند خوب بودن همیشه با هم یکی نیستند.»*

ما هم که همه آدم‌های خوبی هستیم. فقط دارم به این فکر می‌کنم که کی از آن‌یکی بهتر است؟

* برگرفته از «کتاب کوچک فلسفه» ـ نشر اختران

منبع: همشهری آنلاین