زیتا ملکی: هوا ابری است و خاکستری. باد تندی از پنجره‌ی بازمان می‌آید تو. دور اثاثیه‌ی خانه می‌وزد و بیرون می‌رود. از خیابان صدای شعر خواندن می‌آید. تندی می‌روم کنار پنجره.

عابری می‌بینم با سبیل‌هایی پرپشت و کلاهی بامزه. از آن بالا، از آن دور می‌شناسمش. او «ریچارد براتیگان» است که خیلی راحت و آزاد در باد قدم می‌زند و شعر می‌خواند.

براتیگان قدم می‌زند و بلند بلند شعر می‌خواند. داد می‌زنم: «خوش به حالت... خوش به حالت که این‌قدر با شعر دوستی. توی باد قدم می‌زنی و شعر می‌خوانی.»

می‌خندد. سبیل‌های پرپشتش می‌جنبند. می‌گوید: «من هفت سال شعر گفتم تا یاد گرفتم چه‌طور یک جمله‌ی درست بنویسم. دوستی کردن با شعر کار راحتی نیست. زمان می‌برد تا هم‌دیگر را بشناسید...» او می‌خندد و دور می‌شود. باد می‌وزد و برگ‌ها را بلند می‌کند و من دیگر نمی‌بینم که او به کوچه‌ای فرعی می‌پیچد یا به سمت خیابان‌ اصلی می‌رود.

برای این‌که او را که صاحب چشم‌های براق، کفش‌های چرم، سبیل پرپشت و عینک شیشه‌گرد است، بهتر بشناسم باید به عقب برگردم. مثلاً به زمستان 1935. همان موقعی که ریچارد در امریکا به دنیا آمد. پدرش خانه را ترک کرده بود و ریچارد در خانواده‌ی فقیر «براتیگان» بزرگ شد. دوره‌ای سخت که او همیشه سعی کرد خاطراتش را یک جای تاریک و دور از دسترس قایم کند و کسی دردسرهایش را، ترس‌هایش را دل‌نگرانی‌ها و بی‌پولی‌هایش را نفهمد. برای همین هنوز کسی دقیقاً نمی‌داند کودکی‌اش چه شکلی بود و او چه‌طوری بزرگ شد. احتمالاً در خانواده‌ی آن‌ها کسی فکر نمی‌کرد ریچارد آواره، در آینده تبدیل به نویسنده‌ا‌ی بزرگ شود، شعر بنویسد و ترانه‌هایی بگوید که خواننده‌های معروف آن‌ها را بخوانند.

ریچارد از این شهر به آن شهر می‌رفت و می‌نوشت. کسی نوشته‌های او را جدی نمی‌گرفت. بیش‌تر وقتش را در انجمن‌های ادبی می‌گذراند و در بیست‌و‌یک سالگی اولین مجموعه شعرش را منتشر کرد. ریچارد سال بعدش ازدواج کرد. سالی سخت که او مجبور بود با همسرش در چادری کنار رودخانه زندگی کند. رودخانه دست‌هایش را باز کرد و به او ماهی داد. ریچارد یاد گرفت چه‌طوری می‌تواند قزل‌آلا صید کند و بعد، از تجربه‌های صید قزل‌آلا بنویسد. تجربه‌هایی که بعداً کتاب «صید قزل‌آلا در امریکا» از دل آن‌ها متولد شد و ریچارد را نجات داد. آن سال‌ها سال‌هایی بودند که ریچارد حتی نمی‌توانست شکم خودش و خانواده‌اش را سیر کند، اما با چاپ این کتاب و محبوبیت ناگهانی‌اش میان کتاب‌خوان‌ها، از فقر مطلق نجات پیدا کرد.

براتیگان شعرهای زیادی گفته و رمان‌های زیادی نوشته است. شعرهای او کاملاً راحت‌اند و خودمانی و حرف‌های قلنبه سلنبه در گلویشان گیر نکرده است. براتیگان از مناطق پایین شهر حرف می‌زند، از عشق می‌گوید و از زندگی، و شعرهایش را هروقت که فکر می‌کند دیگر حرف زدن کافی‌است به پایان می‌رساند. آخرین کتاب براتیگان «پس باد همه‌چیز را با خود نخواهد برد» کتابی است که شخصیت نوجوانش می‌تواند خواننده را با خود همراه ‌کند. خواننده با او غصه می‌خورد، با دوستانش چرخ می‌زند و وقتی ناخواسته برایش اتفاق بدی می‌افتد قلبش درد می‌گیرد و حتی ممکن است چشم‌هایش از زور گریه قرمز ‌شود.

ریچارد روایت‌گر خوبی است. ساده و خودمانی حرف می‌زند و طنز مخصوص به خودش را دارد. طنزی که در اوج نگرانی و پادر هوا بودن شخصیت‌داستان‌، خواننده را می‌خنداند و به زندگی امیدوار می‌کند. کتاب‌های زیادی از او به فارسی برگردانده شده است. شما می‌توانید با یک جست‌وجوی ساده در کتاب‌فروشی «در رؤیای بابل»، «در قند هندوانه»، «عاشقانه‌های یک شاعر گمنام»، «یک زن بدبخت» و ... را پیدا کنید و از خواندن داستان آدم‌هایی معمولی با دغدغه‌هایی ملموس، لذت ببرید. ریچارد در تصویر کردن موقعیت داستان‌ها هم موفق عمل می‌کند. طوری‌که وقت خواندن داستان فکر می‌کنید شما هم در همان فضا حضور دارید و دارید اتفاقات را از نزدیک می‌بینید.

هوا ابری است و خاکستری. باران می‌آید و او تنها عابری است که حال و حوصله‌ی دیوانه‌بازی زیر باران و شعر خواندن دارد. می‌گویم:«کی دست از زندگی کردن کشیدی؟»

می‌خندد، به سبیل‌هایش دست می‌کشد و می‌گوید: « اگر اشتباه نکنم سال 1984 بود. پاییز بود و باد تندی می‌وزید.»

می گویم:«باد تند می‌وزید! همه‌چیز را با خودش می‌برد الا تو را! برای همین هنوز هم زنده‌ای و به زبان ما شعر می‌خوانی!»

دست تکان می‌دهد و در باد دو بار تکرار می‌کند: «همین است! پس باد همه‌چیز را با خود نخواهد برد...»


«درخت کریسمس  در گورستان»

پایین شهر

آخر شب‌ها

به درخت کریسمسی می‌ماند

در گورستان1

«چیز جدیدی نیست»

زیر آسمان

چیز
جدیدی نیست

به جز

من و تو 2

 

1.«عاشقانه‌های شاعر گمنام»، نشر مروارید، ترجمه‌ی علیرضا بهنام

2. «کلاه کافکا»، نشر مشکی ، ترجمه‌ی علیرضا بهنام

منبع: همشهری آنلاین