اما بعد:
باید این عادات بدبینانه خودمان را کنار بگذاریم! به قول خواجه شیراز: «منم که دیده نیالودهام به بد دیدن» (آنجا که «حافظ» خود را شهره شهر به عشق ورزیدن یاد میکند.) اگر از شر این بدبینیها و عادات بدگویی خلاص شویم و واقعبینانهتر نگاه کنیم؛ آنچه در مدیریتهای فرهنگیمان در طول این سالها داشتهایم و داریم، «نقاط ضعف» نیست... فاجعه و جنایات است! این دوستانی که عادت کردهاند به سیاهنمایی شاید برای این صبح تا شب از مدیریتهای کلان فرهنگی کشور ایراد میگیرند و نقاط ضعف برایش درمیآورند که این وسط و در این قیلوقالها ثابت کنند چیزی به اسم مدیریت فرهنگی داریم که نقطه ضعف و عیب و ایراد داشته باشد یا نداشته باشد! یعنی چیزی را که نیست سیاهنمایاندن. ما چه دلمان خوش است به این کنایات ادبی و خوشمزگیها... بگذریم.
1 - سالهاست نه یک رماننویس در سطح جهانی داریم، نه یک شاعر بینالمللی. از یکی- دو تا خرسنقرهای و چدنی که بگذریم این سینما هنوز آنچنان که باید مخاطب داخلی ندارد، چه رسد به فراملی و این حرفها؟ یعنی این معدود جوایز جهانی برای ما جای حافظ و مولوی را که نمیگیرد، هیچ، خودشان کلی حرف و حدیث دارند. خلاصه کلام اینکه گذشت آن روزها که میگفتند، هنر نزد ایرانیان است و بس؛ امروز همین که نمیگویند «هنر نزد ایرانیان نیست و بس» خودش جای کلی شکر دارد. بچههای خودمان هم این روزها مانی، بهزاد، نکیسا، باربد، درویشخان، رضا عباسی و... را نمیشناسند. فراموش کردهایم که روزگاری از مصر و اردن گرفته تا یمن و هند عرصه جولان معماری ایرانی بود و دایره نفوذ شعر و ادبیات و واژههای فارسی. سالهاست نه سهروردی و ملاصدرا به جامعه بشری تحویل میدهیم، نه قصههای هزارویک شب و سمکعیار. نه با رباعیات حکیم عمرخیام نهیلیسم و کمونیسم را در اروپا رونق میدهیم نه با غزلیات شمس مرزهای فرهنگی جهان اسلام و معارف دینی را در ماوراءالنهر و اروپای شرقی پاس میداریم.
2 - بگو گذشتهها گذشته و بیاییم به دهههای اخیر. کیست فراموش کرده باشد که آخرین انقلاب کبیر جهان، یعنی انقلاب اسلامی ایران پیش و بیش از آنکه مثل اغلب انقلابهای کبیر ماهیتی سیاسی داشته باشد یا اجتماعی و اقتصادی، یک انقلاب تمام عیار دینی و فرهنگی بود و... هست اگر بعضیها بگذارند! جای دیگر نیز گفتهام که آن روزهای آغاز انقلاب، وقتی در این «آرماگدون» یا «هرمجدون» مقدماتی (آن جنگ جهانی معروف آخرالزمانی در پیشگوییهای تاریخی) داشتیم با استکبارهای شرق و غرب جهان معاصر سرشاخ میشدیم، گمان میکردیم نقاط ضعف و آسیبپذیری ما اقتصاد و تسلیحات نظامی و دیپلماسی بینالمللی است و مطمئنترین برگ برنده و نقطه قوتمان عرصههای فرهنگی و معرفتی. اما امروز کارمان به جایی رسیده که با غنیسازی اورانیوم، داریم ماده را به انرژی تبدیل میکنیم؛ موشکهای دوربردمان اروپا و آمریکا را هدف گرفته و پنجمین ارتش جهان (البته ارتش جهود جهانی!) برایمان شده نخستین لقمه چپدست به نقد؛ کم مانده با سلولهای بنیادی برای قلب و کلیه و کبد لوازم یدکی تولید کنیم و با نانوتکنولوژی تحریمهای اقتصادی را ریز میبینیم و آپولو به فضا میفرستیم و ناو جماران و سدهای خاکی و... خدا را صدهزار مرتبه شکر! اما به عرصههای فرهنگ و هنر که میرسیم آن وضع سینما و تئاترمان است و این اوضاع شعر و ادبیات! وقت تنگ است و فرصت نیست که در این بند بگوییم هرچه در عرصههای نظامی، اقتصادی، علمی، صنعتی و... مدیریتهایمان بسیجی و مقاومتیتر میشد عرصه مدیریتهای فرهنگیمان اشرافیتر و فشلتر.
3 - مدیریت فرهنگی یک جنس مدیریت کریمانه است. کریمانه مدیریتکردن با اسراف و ریختوپاش و حیفومیل کردن بیتالمال از زمین تا آسمان فرق دارد. نهادهای فرهنگی ما یا نمیتوانند همان مختصر بودجه سازمانی خود را (نسبت به کل بودجه کشور) تا سر سال مالی خرج کنند، یا تازگیها که راهش را یاد گرفتهاند، یا همایشهای بیخاصیت برگزار میکنند، یا کارمند بایگانی و ترابری استخدام میکنند (برای حملونقل جناب مدیر و خانواده و سالی دو قطعه عکس و فتوکپی شناسنامه گرفتن از معاونین و آبدارچیهای ایشان) یا مسافرت خارجی میروند (برای زیارت فستیوال کن از نزدیک) یا پوسترهای انتزاعی چاپ میکنند، یا مهمان خارجی دعوت میکنند، یا... اما چند نفر هنرمند، نویسنده، شاعر و فیلسوف بااستعداد، بانبوغ، دردمند، عاشق و سینهسوخته را فهرست کنیم که در طول این سالها اجارهنشین به دنیا آمدهاند، زیستهاند و مردهاند؟! (درصد قابل توجهیشان در سنین 40تا 50سالگی).
الغرض، مدیریت فرهنگی بنابر هزار و یک دلیل منطقی و عقلی گرفته است تا مستندات روایی از سیره عملی معصومین(ع) یک جنس مدیریت کریمانه است؛ همانطور که در مدیریتهای صنعتی، نظامی و آموزشی در همه جای دنیا نسبت به پروژههای علمی و تحقیقاتی نوآورانه دست و دل باز عمل میکنند، در مدیریتهای فرهنگی دو عنصر و مؤلفه پژوهش و نوآوری در متن و بطن قضیه است و همیشگی است و هزینهکردن در این دو بخش هیچ وقت غیراقتصادی نیست. (یک فیلم خوب و یک رمان شاهکار را میشود سالها و بارها دید و خواند) الغرض، در این بند نیز فرصت نیست که توضیح بدهیم، حداقل تا وقتی فرهنگ و کلیدواژههای انقلاب اسلامی جهانی نشده، ما مجبوریم به هنر و ادبیات یارانه بدهیم، وگرنه «هریپاتر» و «بریکدنس» برای انتشار در جامعه راهشان سراشیبی است و نیازی به حمایت و پشتیبانی ندارند.
4 - بیلان کاری دادن در مدیریتهای فرهنگی نه معنایی دارد، نه خاصیتی. بیلان کاری آشکار مدیران فرهنگی ما اوضاع حجاب در جامعه و حجم انبوه پروندههای طلاق است.
مدیر فرهنگی فقط کافی است بفهمد انقلاب اسلامی ایران یعنی چه
همانطور که چخوف ، مارکز و شکسپیر دستپرورده مدیریت فرهنگی نیستند، حافظ ، کمالالملک و درویشخان هم از هیچ سیستم مدیریت فرهنگی کلان یا متوسطی بیرون نیامدهاند. سلطان محمود همینقدر که با حماقتهایش حکیم توس را دار نزد؛ به فرهنگ و ادبیات جهان خدمات مورد انتظارش را رساند. یک روزنامه باید یک صفحه جا به یک نفر بدهد که مطلب را به مدیران فرهنگی امروزمان هم حالی کند. یعنی به حضرات تفهیم کند که ما نهادهای فرهنگی داریم و این نهادها نیز مثل هر سازمان یا اداره دیگری بالاخره یک نفر مسئول لازم دارند که معاون مالی و حسابداری داشته باشند و بودجههای فرهنگی را از خزانه مملکت تحویل بگیرند. اما اساسا چیزی به اسم مدیر فرهنگی نداریم. مثلا فرهنگ یعنی عرفان محیالدین و فلسفه ابنسینا و نبوغ هنری خیام و سعدی. مدیر عرفانی، مدیر فلسفی، مدیر نبوغ هنری یعنی... شما بفرمایید یعنی چه؟! پس مدیر فرهنگی یعنی یک خدمتگزار، یک پادو، یک مدیر پرسنلی برای یک عده کارمند که به یک عده هنرمند خدمت کنند. یعنی یک آدم با توان چانهزنی بالا نسبت به مدیران سیاسی و دولتی برای بودجهگرفتن و قدرت تشخیص اینکه جشنواره کن با سیاستگذاری خودش فقط به درد هنرمندان فرهنگ خودشان میخورد. مدیر فرهنگی فقط کافی است بفهمد انقلاب اسلامی ایران یعنی چه. بفهمد یک نویسنده کافی است که واقعا انقلابی باشد و مسلمان و ایرانی؛ فقط یک نویسنده گاهی کافی است که فرهنگ یک کشور و ماهیت یک انقلاب را به سرزمینهای مختلف، در نسلها و عصرهای مختلف معرفی کند و بشناساند. یک سینماگر، یک نقاش، یک موسیقیدان و یک... یک خرده تیزهوشی کافی است که این «یک نفرها» را پیدا کرد و نسبت به آنها پادویی و خدمت کرد، نه مدیریت و ریاست.