(1)
کوچه و خیابان برایمان دست تکان میدهند و ماشینها پشت خط صف میکشند تا ما افتخار بدهیم و از خیابان رد شویم. اما روزهایی که حالمان خوش نیست، همهچیز رنگ دیگری میگیرد، روزمان خاکستری میشود و شبمان رنگ قیر به خودش میگیرد. حس میکنیم خس و خاشاک شدهایم و کسی به ما اعتنایی ندارد. کوچهها به رویمان تنگ میشوند و مغازهها بسته. ماشینها برای ندیدن ما با هم مسابقه میگذارند و گذشتن از خیابان برایمان دشوارترینِ کارها میشود.
شاید هم راست میگویند، یعنی خیلیوقتها آدم حس میکند این حرف خیلی هم دور نیست، واقعاً حال شخصیِ هر کدام از ما روی آنچه میبینیم و آنچه به سرمان میآید تأثیر میگذارد. اما روزهایی هم هست، که هرکارشان کنی، اصلاً از صبح که بلند میشوی، انگار غم و غصه، مثل یک هدیه میآید و آسمانت را ابری میکند. فرقی نمیکند بهار باشد یا پاییز. این روزها از آن دست روزهایی است که حالا تو باید رنگشان را بپذیری. حالا تو باید سکوت کنی و ببینی برایت چه میآورد، کوچهها و خیابانهایش برایت چه دارد و ماشینها وقت عبور از خیابان به تو چه میگویند.
(2)
هنگامی که
گریهام بر من عارض شد
قدر و منزلت اندوه را دانستم1
اندوه، شأن دارد، قدر و منزلت دارد، شاعر این را به مناسبتی دیگر گفته است، اما روزهایی که پیش رو داریم، چه خوب این قدر و منزلت را به ما میفهماند، چه خوب میتوانیم ببینیم احترام اندوه را. انگار شادی، با همهی رنگارنگی، تنوع و سبکیاش، از این احترام و قدر برخوردار نیست که اندوه. انگار اندوه با همهی مناسک و آیینهایش، هدیهی روزهایی است که پیش رو داریم. روزهای محرم که با خودشان نه فقط در و دیوار، کوچه و مغازه و خیابان که دل هرکدام از ما را هم ابری میکنند و باز انگار همه، نه فقط من و توی اهل نوشتن، نه فقط هنرمند و نویسنده که اهل داد و ستد و بازار، کارگر و نجار و آهنگر و... را هم قانع میکنند به رعایت حرمت اندوه. روزهایی که اندوه کشتهی اشکها، به رمزی تبدیل میشود برای ماتمزده کردن مردم نه فقط در یک کشور. این روزها در جای جای این کرهی خاکی، رنگ عزا دیوارهایی را تسخیر میکند و بوی ماتم، با طعم حلوا و شربت و غذای نذری، به خانه خانهی اهالی سر میزند.
(3)
فرهنگی که برای اندوه، روزهای ویژهای از سال را اختصاص میدهد، فرهنگی که موضوعی برای گریستن دارد، ماجرایی آنقدر دردناک که سال به سال، جماعتی میلیونی را سیاهپوش به خیابانها میکشاند، فرهنگ ویژهای باید باشد. اهالی این فرهنگ، باید بسیار بیش از فرهنگهای دیگر، با اندوه خو گرفته باشند، باید توانسته باشند در پس چهرهی عبوس و اخمآلود اندوه، شکلی از فهم، صورتی از دانایی را یافته باشند که عمیقتر از خود اندوه، آرام آرام در فرهنگ رسوب کرده و بیش از اندوه با جان اهالی آن فرهنگ آمیخته است. اندوهی که از جان فرهنگمان میآید از امشب باز به مهمانی سالانهاش آمده است، برای پذیرفتنش آمادهایم؟
(4)
اینها را گفتم که بگویم، به جز محتوای اندوهی که در روزهای ابری ماه خونین محرم، ما را سوگوار میکند، یعنی حماسهی تماشاییِ کربلا، شکل این اندوهپیشگی هم حرفهایی برای ما دارد. خانهی فیروزهای، میتواند به سوگوارهی کربلا بپردازد و خواهد پرداخت، اما در کنار آن، شکل این اندوه، عظمت آیینی این سوگواری جمعی هم، میتواند برای خانهی فیروزهای و اهالی آن مهم باشد. این وحدت و یکپارچگی در بزرگداشت غم، این همصدایی در نشان دادن سوگواری، همهی ما را با هم آشناتر و دیوارهای روحمان را به هم نزدیکتر میکند. انگار همسایههایی هستیم دیوار به دیوار که جز یک فکر، یک صدا و یک نگاه نداریم و هر آنچه در توانمان بوده، برای یک هدف به کار گرفتهایم؛ برای بزرگداشت اندوه و تجلیل از قدر و منزلت اندوه.
1. احمدرضا احمدی