شاید هیچوقت دیگری این پنج تن، به این ترتیب، از خانه تا حاشیهی شهر نرفته بودند. ترکیب این گروه را خداوند مهربان برای مأموریتی ویژه برای روزی مثل فردا (42 ذیالحجه) تعیین کرده بود.
بیش از 1380 سال پیش، همین روزها گروهی به نمایندگی از بزرگان نجران برای دیدار با حضرت محمدص به مدینه آمده بودند. سرپرستی گروه برعهدهی این سه نفر بود: «ابوحارثه»، اسقف اعظم، «عبدالمسیح» مردی که به عقل و تدبیر و کاردانی شهره بود و «اَیهَم» که فردی کهنسال بود و از شخصیتهای محترم منطقه بهشمار میرفت.
«نجران» منطقه باصفایی بود در جزیرهالعرب یا همان شبه جزیرهی عربستان. این منطقه با 70 دهکده، در مرز حجاز و یمن قرار داشت. سالها پیش از بعثت حضرت محمدص، مردم این منطقه از بتپرستی دست کشیدند و به دین مسیحیت گرویدند.
آن سالها که تازه اسلام در جزیرهالعرب گسترش مییافت؛ نجران تنها منطقهی مسیحینشین حجاز بود. پیامبر خدا ص آن زمان که به سران دولتها و بزرگان مراکز مذهبی جهان نامه نوشت؛ نامهای هم خطاب به «ابوحارثه»، اسقف اعظم نجران نوشت.
رسول اکرمص نامهاش را «به نام خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب» شروع و اهالی آن منطقه را به اسلام دعوت کرد و از مردم نجران خواست که به جای ولایت بندگان خدا، به ولایت خداوند یکتا روی آورند و فقط او را بپرستند.
درکتابهای تاریخ آمده که وقتی نامهی پیامبر خداص به دست اسقف نجران رسید، نامه را به دقت خواند و برای همفکری با گروهی از بزرگان و شخصیتهای مهم منطقه، شورایی تشکیل داد. اعضای شورا به این نتیجه رسیدند که گروهی از افراد فهمیده، زیرک و توانای خود را به مدینه بفرستند. اعضای این گروه قرار بود از نزدیک اوضاع را بررسی کنند و بهطور مستقیم و رودررو به گفتوگو با حضرت محمدص بپردازند.
نقل است که اعضای این گروه، ابتدا با لباسهای تجملی و مزین به طلا و جواهرات به مسجد مدینه رفتند. شاید به این گمان که بتوانند مسلمانان و رسول خداص را تحت تأثیر زرق و برق دارایی خود قرار دهند. اما پیامبر خداص چندان گرم و صمیمانه که انتظار داشتند از آنان استقبال نکرد. بار دوم پس از مشورت با امیر مؤمنان علیع ، با سر و وضعی ساده و بدون زر و زیور به مسجد رفتند. این بار، پیامبر خداص بهطور ویژهای به آنها احترام گذاشت.
در این دیدار، پس از صحبتهای اولیه و پیش از آن که مذاکرهی جدی اعضای گروه با حضرت محمدص شروع شود؛ آنان به رسول خداص گفتند که وقت نمازشان رسیده است. پیامبر خداص گفت که همین جا میتوانید نماز خود را بخوانید و آنان در مسجد مدینه، رو به مشرق نماز خواندند.
از مذاکرهی نمایندگان نجران و پیامبرص چنین نقل میکنند که حضرت محمدص آنان را به توحید و پرستش خداوند یکتا فراخواند. آنان گفتند: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه است؛ ما پیش از این به او ایمان آوردهایم. پیامبرص گفت که اسلام واقعی نشانههایی دارد، چگونه میگویید خدای یگانه را میپرستید، درحالیکه برای خدا فرزند قائلید و او را نیز خدا میدانید و ...؟
نمایندگان نجران گفتند: ما او را خدا میدانیم، چرا که او مردهها را زنده میکرد و بیماران را شفا میبخشید و... که حضرت محمدص در جواب آنها گفت: او آفریده و بندهی خداست و این قدرت و توان را هم خدا به او داده بود. او این کارها را با اجازه و خواست خدای یکتا انجام میداد.
یکی از اعضای گروه، موضوع دیگری را مطرح کرد و گفت: ما مسیحع را فرزند خدا میدانیم؛ چون مادرش (حضرت مریمس) بی آنکه با کسی ازدواج کرده باشد او را به دنیا آورد و چون فرزند را پدر باید، پس ناگزیر پدر او، باید همان خدای جهان باشد.
پیامبر خداص کمی تأمل کرد و در پاسخ دادن شتاب نکرد تا فرشتهی وحی فروآید و این آیه را بر او بخواند که «پیش خدا، وضع عیسی مثل وضع آدم است که او را از خاک آفرید» تا چنین پاسخ دهد که اگر بدون پدر به دنیا آمدن حضرت عیسیع بتواند نشانهی فرزند خدا بودن او باشد، حضرت آدمع از این نظر اولویت دارد که بدون پدر و مادر آفریده شد؛ اما هیچگاه کسی دربارهی او، چنین ادعایی مطرح نکرده است.
خلاصه بعد از گفتوگویی طولانی و رد و بدل شدن پرسشها و پاسخها، اعضای گروه نمایندگان نجران قانع نشدند. آنها همچنان بر مدعای خود اصرار میورزیدند و مجادله میکردند. نمایندگان مردم نجران حاضر نشدند سخن حضرت محمدص را بپذیرند و کار به مرحلهی تکرار حرف خود و لجبازی رسید.
در این مرحله خداوند باز هم فرشتهی وحی را فرستاد تا از پیامبر خود بخواهد که آنان را به مباهله دعوت کند. مباهله آیین و روشی است که در آن وقتی دو نفر یا دو گروه در گفتوگو دربارهی حق و باطل، به نتیجه نمیرسند؛ با هم توافق میکنند که در جا و زمان مشخصی، همزمان دعا کنند و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستند و از خدا بخواهند تا دروغگویان را رسوا کند و آنان را از رحمت خود دور سازد.
دو طرف، مباهله را پذیرفتند و قرار گذاشتند در جایی بیرون از شهر مدینه، در دامن صحرا به مباهله بپردازند. زمخشری، یکی از مفسران بزرگ قرآن کریم، در بارهی این واقعه چنین مینویسد: ... پیامبر از میان مسلمانان و بستگان خود، فقط چهار تن را برگزید که در این حادثهی تاریخی شرکت کنند. این چهار تن، جز علی بن ابیطالبع و فاطمهس دختر پیامبرص و حسنع و حسینع، نوههای پیامبر خدا نبودند؛ زیرا درمیان تمام مسلمانان جانهایی پاکتر و ایمانهایی استوارتر از ایمان این چهار تن وجود نداشت.
نقل است که وقتی نمایندگان مردم نجران، پیامبر خدا ص را دیدند که چنین ساده و بیتکلف و با چنین همراهانی به محل مباهله آمده است؛ چند لحظهای با بهت و حیرت به یکدیگر نگاه میکردند تا اینکه اسقف اعظم نجران به سخن آمد و گفت: من چهرههایی میبینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از خدا بخواهند بزرگترین کوهها را از جای خود بکند، فوراً دعای آنان مستجاب خواهد شد. بنابر این، درست نیست با چنین کسانی مباهله کنیم.
نمایندگان نجران دست از مباهله کشیدند و با پیامبر خداص به توافق رسیدند که در ازای پرداخت مالیاتی که جزیه نام داشت در حمایت رسول خداص و مسلمانان باشند و در صلح و دوستی به سر برند. حضرت محمدص در پیمانی که با آنان بست، علاوه بر پرداخت مالیات تعیین شده و اینکه اگر از ناحیهی یمن جنگی با مسلمانان درگرفت، با دادن تعدادی زره و اسب و شتر بهصورت قرض ضمانت شده با مسلمانان همکاری کنند؛ چیز دیگری از آنان نخواست و تنها شرط برقراری و اعتبار این پیمان و تداوم حمایت پیامبر و مسلمانان از آنان را این نوشت که از آن پس، از هرگونه رباخواری خودداری کنند.*
* این مطلب براساس متن کتاب «تاریخ پیامبر اسلام» تألیف دکتر محمدابراهیم آیتی، انتشارات دارالفکر، تابستان 1386 نوشته شده و همهی نقل قولها چه بهطور مستقیم و چه بهصورت نقل به مضمون، از این کتاب است.