نمای اول:
ماشین روشن شد و از خانه زدیم بیرون. فکر میکنم همسایهها و حتی غریبهها، توی خیابان با چشمان از حدقه بیرونزده زُل میزدند به ما. خب، حق داشتند بندههای خدا! ما با آن موها و آن نگاه، هیچ فرقی با آدمی نداشتیم که درست همین چند لحظه پیش از خانهی ارواح فرار کرده!
بعد از کلی حرص خوردن توی راهبندان رسیدیم سر کوچهی مدرسه و من پیاده شدم. ولی نگران بودم بابا توی این ساعت کجا میتواند ماشین را پارک کند. البته نگرانیام خیلی طول نکشید. یادم افتاد که اینجور وقتها چهکار میکند و حدس زدم امروز هم همان کاری را بکند که بارها انجام داده. خودش میگوید که از شانس خوب ِ اداره یا از شانس بدِ بیمارستان، ادارهی ما کنار یک بیمارستان است و بهخاطر اینکه کسی جلوی بیمارستان پارک نمیکند همیشه جا برای پارک کردن داریم. ماشین را همانجا پارک میکنیم و مثل جن میپریم بیرون. [پایان این فیلم باز است. شما هرطور که مایلید آخرش را تصور کنید!]
دوستانهتر: بله، جلوی آتشنشانیها و بیمارستانها همیشه جای خالی هست. ولی خالی ماندن این جاها، به این معنی نیست که آن قسمت را محترمانه برای ما خالی نگهداشتهاند! آنجا را برای رفتوآمد اضطراری نگه میدارند! یعنی پارک نکن عزیز من!
نمای دوم:
صبح یک روز دیگر دوباره ساعت اعلام میکند که خواب ماندهایم. دوباره دکمههای لباسمان را بالا-پایین میبندیم و با همان چشمهای پف کرده و نگاه وحشتزده میرویم سمت پارکینگ. بابا ماشین را روشن میکند تا از خانه بزنیم بیرون. ولی...
وای! این هم شانس است که ما داریم؟ چی؟ نه، ماشین خراب نشده. یک رانندهی محترم، ماشینِ شاسی بلندِ عزیزش را درست جلوی در خانهی ما پارک کرده.
خب، میگویند از هر دست که بدهی از همان دست هم میگیری. در نمای اول بابا رفت در فضای جلوی بیمارستان پارک کرد و به وضعیت و نیاز کلی آدم توجه نکرد، حالا هم یک نفر دیگر میآید جلوی پارکینگ خانهمان راه ما را میبندد و به وضع ما توجه نمیکند. حالا میتوانیم راحت بنشینیم پشت فرمان، یک موسیقی ملایم گوش کنیم و هر کداممان قیافهی خودش را تصور کند وقتی دیر میرسد.
دوستانهتر: جلوی پارکینگ مردم پارک نکنیم. بله، ممکن است، کسی تا شب هم از آن خانه بیرون نیاید، ولی این که دلیل نمیشود. یادمان باشد که از هر دستی بدهیم... بله دیگر از همان دست هم میگیریم. اگر پارک کردی فردا - پسفردا منتظر گیر افتادن خودت باش.
نمای سوم:
بابا میگوید که اصلاً شهری مثل تهران جان میدهد برای پارک دوبله. چرایش را از خودش بشنوید: «هیچوقت جای پارک پیدا نمیشود و وقتی آن همه راننده میگردند دنبال جای پارک و پیدا نمیکنند، خب، عاقلانهتر این است که ما دوبله پارک کنیم . خب، چیکار کنیم؟ میبینید که جا نیست! همین جوری هی بگردیم دنبال جای پارک و هوا را آلوده کنیم خوب است یا اینکه برویم به کارمان برسیم؟!» البته توی این مرحله بابا با یک لبخند ملیح از کنار ماشین میگذرد.
دوستانهتر: خوب است یادمان بماند از این بهانهها نیاوریم. تازه همین حالا هم میتوانیم از بزرگترها بخواهیم که عجله داشتن و جای پارک پیدا نکردن و ... را بهانه نکنند و کمی هم به مشکلاتی فکر کنند که برای دیگران پیش میآورند.خوب است ما هم به خودمان و هم به بزرگترها یادآوری کنیم که همه باید به حقوق همدیگر احترام بگذارند و توجه کنند که مشکلات زندگی شهری مثل کمبود جای پارک و... مشکل یک نفر نیست که برای حل آن دنبال یک راه حل آنی و فردی بگردد.
خود ما میتوانیم به جای اینکه انتظار داشته باشیم بزرگترها ما را به مدرسه و کلاس مؤسسهی... برسانند از اتوبوس و مترو و... استفاده کنیم. درست است که وسایل حملونقل عمومی هم مشکلات خودشان را دارند، ولی آیا مشکل رفتوآمد با ماشینهای شخصی آنهم در این وضعیت ترافیک و نبود جای پارک و جریمههای نجومی کم است؟!
نمای چهارم:
این دیگر از آن کارهاست، پارک کردن توی کوچههای تنگ! یک ماشین این طرف کوچه، یک ماشین آن طرف کوچه. بعد چه میشود؟ صدای مردم در میآید و گاهی هم کار به پلیس 110 و کلانتری و پنچری چهار چرخ و این جور واکنشها میکشد.
دوستانهتر: چه بگوییم؟ اصلاً چه میتوان گفت؟!
نمای پنجم:
پارک در جای پارک همسایهها هم از مشکلاتی است که خانوادههای چند ماشینه درست میکنند (این اتفاق اغلب از پیامدهای هدیهی قبولی دانشگاه و احیاناً خرید قسطی و... بهشمار میآید!) و از آن مهمتر اینکه صبح کلهی سحر صدای روشن شدن ماشینهای توی پارکینگ سر ساکنان طبقهی بالای پارکینگ را میبرد. خب، البته رانندهها هم حق دارند و باید ماشینهایشان را گرم کنند. ولی خداییاش هیچ راهی برای کم کردن این مشکل پیدا نمیشود؟
دوستانهتر: در مورد مشکل آخر شاید نشود کاری کرد. این دیگر «جزو لاینفک» زندگی آپارتمانی است. باید قبولش کنیم. ولی مشکلات اول و دوم برمیگردد به فرهنگ خودمان و همان احترام به حقوق دیگران که توی نماهای دیگر هم نقش پررنگی داشت. بهتر است بهجای غر زدن، کمی منطقی باشیم؛ دنبال راه برطرف کردن یا دستکم سبک کردن مشکلات بگردیم و دست آخر، اگر واقعاً بههیچوجه، هیچ راهی نیست برای تحمل آنها چارهای بیندیشیم یا یک جوری سعی کنیم با این مسایل کنار بیاییم. اینجوری خیلی بهتر است، مگر نه؟