تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۱ - ۰۷:۳۱

نصرالله حدادی: در روزگار قاجار اسامی عجیب و غریبی داشت؛ لولئین‌خانه، جایی، مبال، خلا... و در روزگار بعد، مستراح؛ یعنی محلی که می‌شود در آنجا استراحت کرد! و بعدتر، آبریزگاه... و بعد که «فکلی شدیم» اسمش شد توالت و امروز نام ناشریفش سرویس بهداشتی است.


هنوز دو، سه دهنه (این روزها به غلط به آن چشمه می‌گویند) در سرپل امیربهادر، چهارراه‌سیروس و طرف‌های میدان هفتم‌تیر باقی‌مانده و پشت سفارت انگلیس را با آهن‌کشی تبدیل به یک دژ تسخیرناپذیر کرده‌اند و از آن که در میدان توپخانه بود، گویی خبری نیست و بقیه هم که اصلا نبودند و نباید راجع به آنها حرف زد؛ می‌ماند سرویس‌های بهداشتی مساجد که بیشتر، ظهرها و عصرها کارراه‌انداز هستند و چه می‌کشند بیماران دیابتی و دچار چه عذابی می‌شوند آن‌دسته از بیمارانی که دچار «تکرر ادرار» هستند که رنج و عذابشان طاقت‌فرساست.

متاسفانه پرداختن به این موضوع چندان در جامعه ما رسم نیست درحالی‌که اگر اهمیت آن بیشتر از نفس‌کشیدن، خوردن و خوابیدن نباشد، یقینا کمتر نیست، به خصوص که بحث «نجاست و نجس شدن و بودن» در این مهم مستتر است؛ پس نگاهی می‌اندازم به تاریخچه آنچه امروز به آن می‌گوییم سرویس بهداشتی؛ پس محبت کنید و با دیده اغماض و عفو به نگارنده و نوشته‌اش بنگرید و اجازه دهید که بقیه مطلب را قلمی کنم. هرچند می‌دانم شاید موافق طبعتان نباشد اما با اجازه و آن هم مجددا!

زنده‌یاد جعفرشهری، در معرفی مغازه به مغازه خیابان ناصرخسرو در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر، بعد از معرفی دوچرخه‌سازی «حسین‌آقاشیخ» در این خیابان می‌نویسد: «مجاور دکان حسین‌آقاشیخ پس از مستراح‌های مساجد و حمام‌ها، تنها مستراح عمومی شهر،‌ به نام خلای رئیس بود که سبب احداثش را اینطور تعریف می‌کردند» و بعد تعریف می‌کند که صاحب‌منصبی، ازجمله گزمگان و داروغگان عهد و عصر قجر به جرم تقصیری، اخراج از نوکری دولت شده و از آنجا که خوش‌اندام و «خوش برم و بازو» بوده، زنی را به حباله نکاح خود درمی‌آورد و از آنجا که همسر، صاحب مال و منال بوده، خوردن و خوابیدن را نپسندیده و سرمایه از او گرفته و قطعه‌زمینی را خریده و اولین سرویس نه‌چندان بهداشتی تهران را راه‌اندازی می‌کند و باعث می‌شود تا ضرب‌المثل «پس من اینجا چکاره‌ام؟» از آن روز به روزگار ما برسد. اما قضیه چه بود؟

آن‌وقت‌ها، آب لوله‌کشی که در کار نبود و باید با «آفتابه» ازاله نجاست می‌شد که نام دیگر آن لولئین بود. این وسیله، از جنس گل پخته بود و یک لولئین دومنی، دو لیتر آب می‌گرفت و این جناب رئیس برای آنکه از دوران امر و نهی‌اش در داروغه‌خانه دور نشود، لولئین‌ها را به رنگ‌های مختلف رنگ‌آمیزی کرده بود و درحالی که روی تختی تکیه زده بود و چوب بلندی در دست داشت، به واردین به لولئین‌خانه، می‌گفت «تو اون قرمزه رو بردار، تو زرده رو، تو هم اون آبیه‌ رو» و وقتی از جناب رئیس پرسیدند «اینها که همه به یک اندازه آب می‌گیرند؛ چرا اون قرمز، این یکی زرد و من آبی؟» گفت: پس من اینجا چکاره‌ام؟! و این لولئین یا لولهنگ، همان است که‌برای بعضی‌ها آب بیشتری می‌گرفت و به گفته رزم‌آرا، عرضه ساختنش را نداشتیم! مساجد از قدیم‌الایام، هم دارای آب فراوان بودند و هم مردم نجس و پاکی‌سرشان می‌شد و از «این‌جور جاها» زیاد داشت که تمام روز و شب هم‌ باز بود، اما روزگار تغییر کرد و برای آنها یک‌ «بپا» گذاشتند و یک عدد سوراخ روی در اینطور جاها تعبیه کردند تا معتادجماعت در آنجا بیتوته نکند و تازه اگر رفتی و کارت طول کشید، یک ضربه به در آهنی- اگر به سروکله‌ات نخورد- و یک ‌خطاب نه‌چندان محترمانه به تو می‌گوید: بیرون! و چنین شد که مشکل عمومی رخ نمود.