روزبه کمالی: شخصیت‌ها و داستان‌های فیلم میگرن متعدد هستند.


 در چنین آثاری داستان‌ها باید آن اندازه فشرده شوند که در بازه‌های زمانی کوتاه بگنجند چون زمان فیلم باید میان داستان‌های مختلف تقسیم شود. تنوع شخصیت‌ها و محیط میگرن کمابیش تا اندازه‌ای جذابیت ایجاد می‌کند اما مشکل اینجاست که تقریبا همه این داستان‌های متعدد ایستا به‌نظر می‌رسند. شاید هم حرکت میان داستان‌ها و شخصیت‌های متعدد، فرصت بسط درام و شخصیت‌پردازی بی‌لکنت را گرفته است. مادربزرگ(گوهر خیراندیش) و حسن(افشین هاشمی) و کنش و واکنش‌های طنزآمیز میان آنها از بخش‌های مفرح و نسبتا متحرک فیلم است که گاهی ملال ناشی از ساکن بودن پیرنگ‌ها را قابل تحمل می‌سازد. اما به‌نظر می‌رسد تعادل میان سویه‌های کمیک و جدی شخصیت گوهر خیراندیش و تاحدودی افشین هاشمی برهم خورده است. آنها آنقدر مشغول خنداندن‌هستند که جنبه‌های دردناک محرومیت‌هایشان پنهان می‌ماند و مخاطب مشکلات آنها را چندان جدی نمی‌گیرد.

انگار حضور این آدم‌ها در کنار یکدیگر، در مقایسه با شادی و خنده ناشی از آن، بیشتر سبب سرگرمی است تا علت مشکلات جدی. برخی ابهام‌ها در شناساندن انگیزه‌های کنش‌ها و ویژگی‌های روانی شخصیت‌ها نیز به اثر لطمه زده و پرسش‌های مهمی بی‌پاسخ می‌مانده است: چرا این آدم‌ها نمی‌توانند مشکلاتشان را حل کنند؟ مانع روانی دارند؟ چه نوع مانعی؟ چرا؟ چرا این همه احساس ضعف می‌کنند؟ چرا از دیگران کمک نمی‌گیرند؟ چرا حسن که میوه‌فروشی دارد یک خانه مستقل نمی‌گیرد؟ کدام مانع بزرگ در برابر اوست که درفیلم تشخیص‌پذیر باشد؟ مشکل درماندگی پانته آ بهرام حتی برای آموختن ای‌میل زدن چیست؟ از نظر دراماتیک اشکالی ندارد که او درمانده باشد اما سبب راز درماندگی او چیست؟ چرا مادر او و خودش درباره اصرار همسرش(هدایت هاشمی) به مهاجرت با خانواده‌اش صحبت و مشورت نمی‌کنند؟ چرا هنگامه قاضیانی نمی‌رود با پدر و مادرش زندگی کند؟ به این ترتیب برخی شخصیت‌ها آنقدر ناتوان و دلایل ضعف آنها مبهم به‌نظر می‌رسد که دیگر همدلی برانگیز نیستند (پانته‌آ بهرام‌). برخی نیز آنقدر انگیزه‌هایشان پنهان می‌ماند (هنگامه قاضیانی) که تماشاگر در تحلیل رفتار‌های آنها سردرگم و کلافه می‌شود.