هفت روز پیش کسی از میان ما به ملکوت اعلی پر کشید که در آسمانها شناخته شدهتر بود تا زمین. بارها و در سالهای طولانی گفته و نوشته بودم که حضرت شیخنا الاستاد آیتالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی قدس الله نفسه الزکیه، جهانی است بنشسته در گوشهای. و حالا به یکباره همه آن جهان خوبیها از دست ما رفته است و چه دشوار است نوشتن از او؛ در حالی که «زگریه مَردم چشمم نشسته در خون است».
من به لطف خدا در نوشتن خیلی هم ناتوان نیستم، ولی وقتی اول صبح روز چهارشنبه سیزدهم دی ماه 1391 آوار سهمگین مصیبت ارتحال استاد بر سرمان فرو ریخت، تازه مفهوم عجز و ناتوانی را با تمام وجود لمس کردم. سه نفر بیشتر نبودیم و حالا میخواستیم ببینیم چگونه باید این خبر اندوهبار را به مردمی بدهیم که چند هفته است در هراسی هولناک از شنیدن آن هستند؛ خصوصاً که اخیراً و مرتباً سفارش میکرد: «مراقب باشید که برای من مردم را به زحمت نیندازید».
قبل از رفتن به بیمارستان هم وقتی آخرین وصایا را به من میفرمود تاکید میکرد که حتی برای محل دفن هم جایی را تعیین نمیکنم و کسی را به زحمت نمیاندازم، هر طور تصمیم گرفتید مانعی ندارد، ولی فقط حاج خانم را راضی کنید.
حالا ما باید چه میکردیم؟ هر قدر به خودم فشار میآوردم که زودتر متنی آرامبخش تهیه کنم تا پاسخ تلفنها و پیامکهایی را بدهیم که از فاجعه بو برده بودند کمتر موفق میشدم تا اینکه سرانجام نوشتم:
« ... در آستانه اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، روح شیدا و بیقرار فقیه عارف و مجاهد سالک حضرت آیة الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی به ملکوت اعلی پیوست. این مرجع عظیمالشأن که از برجستهترین شاگردان مکتب فقهی، عرفانی و فلسفی امام خمینی (قدس سره الشریف) بود عمری را به تدریس و تربیت و تهذیب نفوس گذراند، و اهتمام تمام به اقامه عزای خامس آل عبا و تبیین معارف اسلامی و سلوک عاشورایی داشت و تقدیر چنان شد که در همین ایام نیز در جوار رحمت بی انتهای الهی عزادار فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد؛ یومٌ عَلَی آلِ الرَّسولَ عظیمٌ ... ».
نمیدانم چطور خبر این قدر سریع منتشر شد، و نمیدانم چگونه میتوان به کمک واژهها چهره وحالت شاگردان، مریدان و همسایگانی را ترسیم کرد که ناباورانه و با چشمانی اشکبار باز هم میپرسیدند: آیا درست است که ...؟! چارهای نبود. هر طور شده باید واقعیت را به آنها میگفتیم....
به همان سرعت که بلا نازل شده بود ساعتها میگذشت و ما باید مقدمات تجهیز و تشییع و تدفین را آماده میکردیم تا همانطور که خود استاد خواسته بود در اربعین برود. درباره تغسیل شبانه، تکفین عاشقانه و تشییع جانانهای که شد و درباره چگونگی تدفین و حاشیههای درسآموز این روزها گفتنیها فراوان است. اما حالا نه وقت آن را دارم و نه حالش را. خدا کند که خود استاد اذن دهد که هر کس هر چه دیده است، بگوید و من نیز هم، از ابتدا تا آخرین بوسهای که در آرامگه ابدی از پیشانی مبارکش گرفتم.
اما اکنون، و در هفتمین روز فراقش، تنها اشارهای میکنم به برخی سرفصلهای اخلاق و منش و رفتار او که از بس شیرین و جذاب بود سایر ابعاد وجود مبارکش را تحتالشعاع قرار داده بود. دعا کنید که این سرفصلها روزی تشریح شود و اگر در زمان حیات دنیوی اذن انتشار نمیداد، و بلکه در موارد متعددی منع و تحریم صریح میکرد، حداقل پس از عروجش به محضر خداوند متعال و اولیای خاص او، پردهای از پردههای ضخیمی که بر چهره خود میافکند برداشته شود. قبلاً هم گفته بودم که حاج آقا مجتبی به من نشان داد که پری رخهایی هم هستند که تاب مستوری دارند. بارها شده بود که وقتی به طور تصادفی از چیزی مطلع میشدم که نمیخواست، قسم میداد که آن را ننویسم و میفرمود گفتن این را بر تو حرام میکنم. اما هر چه او میخواست ناشناختهتر بماند تشییع حیرتآور مردم تهران نشان داد که به قول خودش، «العبدُ یُدبِّر والرَّبّ یُقدّر»!
امتیاز و مشخصه اصلی شیخنا الاستاد همان بود که در تلویزیون گفتم؛ تکلیفگرای شهرتگریز. جز به انجام تکلیف الهی نمیاندیشید. اما مهمتر از عمل به تکلیف، تکلیفشناسی کمنظیری بود که از روی احتیاط نمیگویم: بینظیر بود. میگفت این را از استادم، حضرت امام رضوان الله علیه، آموختهام. تجربه مکرر نشان داد که به معنای واقعی کلمه «مومن» است و «ینظر بنور الله». در همان حال که «بود»ی موثر داشت، جهد بلیغی میکرد تا «نمود»ی نداشته باشد. دلسوز همه بود و امین نظام و رهبری؛ به جوانان عشق عمیقی داشت و اعتمادی عجیب. هیچ کاری را از تربیت انسان مهمتر و موثرتر نمیدید.
گفتههایش صواب بود و سکوتش حکمت. رفتارش تواضع بود و فروتنی. زندگیاش زهد بود وسادهزیستی. توصیهاش مردم بود ومردم. غم وغصهاش فقرا بود و نیازمندان. همتش آخرت بود و آرزویش لقای حق. این اواخر حداقل دو بار به من فرمود: «خیلی مشتاقم که بروم ببینم آن طرف چه خبر است». باور کنید که بهشت را میدید و همین جا هم در آن میزیست. جهنم را میدید و از آن میترسید. بارها از دو لب مبارکش شنیده بودم که میگفت من آدم ترسویی هستم و قیامت هم ترسناک! هرگاه مدحی میشنید جدّاً، و نه از روی تعارف، برمیآشفت. حتی در ساعات آخر و در حالی که «یا الله» و «یا ابا عبدالله» میگفت و صدایش دیگر جوهرهای نداشت، وقتی با حسرت تمام و حرصی بیانتها دستش را میبوسیدم و ... صدایش درآمد و ضمن ملاطفت، دو بار با صدای بلند گفت: «استغفرالله» و مرا از آنچه به گفته پیامبر خدا حقش بود، منع کرد. همین جا لازم است که از سوی بیت و دفتر معظم له از افراد و رسانهها درخواست کنم که در نقل خاطرات و مطالب احتیاط کنند. صورت او چنان تابناک و سیرتش چندان جذاب است که «در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی».
اگر به مدد خدایی، روزی مجموعه درسهای معارف اسلامی و اخلاقش که چندین هزار جلسه است، منتشر شود، به شما خواهم گفت که همه آنها تنها بخشی از شرح حال اوست؛ چراکه تا به چیزی عمل نمیکرد، نمیگفت ... فعلاً بماند تا دلنوشته بعدی ...
سلامٌ علیه یومَ وُلِدَ و یومَ ارتَحَلَ و یوم یُبعَثُ حیَّاً ...
منبع : پایگاه اطلاع رسانی شخصی دکتر محسن اسماعیلی