نیما بهدادی‌مهر: عقبه و پیشینه هر فیلمسازی در ارتباط مستقیم با جریاناتی است که ماهیت شکلی و فرمی آثار یک کارگردان را به سمت و سوی تابوشکنی و بازی با خطوط قرمز یا یک روایت کلیشه‌ای بی‌آزار و خنثی از زندگی شهری سوق می‌دهد.

این مسیر بسته به نوع نگاه کارگردان تعریف می‌شود و تداوم یا حذف وی را در یک بازه زمانی، مشخص می‌کند. کارگردانی چون سامان مقدم از معدود افرادی است که در کارنامه فیلمسازی خود تمایلی وافر به بازی با خطوط قرمز نشان داده است. این بازی با خطوط قرمز که نوعی راه‌رفتن روی یک طناب باریک است بسته به شرایط اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جامعه ایران، بازخوردها و نتایج متفاوتی را به‌دنبال داشته است. بازخوردها گاه چنان مثبت و غافلگیر‌کننده بود که این کارگردان جوان را به ادامه مسیر امیدوار می‌ساخت و گاه چنان فضایی از یاس و ناامیدی، مقدم را در حصار می‌گرفت که او را در ساخت اثر بعدی‌اش مردد می‌کرد. در این میان گاه شرایط سومی پیش می‌آمد ممیزی اثرش، وی را وارد دوران خلأ می‌کرد؛ دورانی که پیامدش در کار آخر این کارگردان یعنی یک عاشقانه ساده آشکار شده است. در ادامه مروری بر کارنامه سینمایی مقدم داریم.

سیاوش:

مقدم در اواخر دهه هفتاد چندان جدی گرفته نمی‌شد و صرفا همکاری با مسعود کیمیایی را به‌عنوان یک تجربه کاری قابل اعتنا در کارنامه‌اش داشت. همین تجربه همکاری با کارگردان بزرگ سینمای ایران به کمکش آمد و مجال ساخت نخستین کار سینمایی‌اش را به‌وجود آورد اما او می‌خواست بماند و به همین دلیل خیلی سریع مسیر را پیدا کرد. اگرچه در سیاوش مولفه‌های اجتماعی نشأت گرفته از ویژگی‌های یک تفکر خاص بسیار پررنگ بود ولی نکته مهم این فیلم ساختار نسبتا منسجم روایت آن بود که در کنار بهره‌بردن از حضور ستاره زن تازه‌ظهور‌کرده آن دوران(هدیه تهرانی) در نقش اصلی، امتیازی برای فیلم محسوب می‌شد.

پارتی:

اشاره صریح و شعاری به مسئله انعکاس مسائل پشت‌پرده در مطبوعات، این اثر مقدم را به یک بیانیه تصویری انتقادی تبدیل کرد. البته رویکرد انتقادی این فیلم، باز هم به نوعی شعارگرایی پهلو می‌زد که با وجود تلاش در طرح عمیق مسائل، رویکردی نسبتا سطحی و عامیانه را در جهت انتقال پیامش به‌کار گرفته بود.این فیلم نیز در فضای آشفته سیاسی دوره اصلاحات سعی داشت به فراخور روز، بیانیه‌های سیاسی-اجتماعی ارائه دهد.

مکس:

بهترین و فکورانه‌ترین ساخته مقدم، این کارگردان را به یک نام قابل اعتنا بدل کرد. مکس همه‌جوره فیلم قابل دفاعی بود. نقدهای آن بجا بود، شوخی‌های متنی خوبی با دو طیف و جریان سیاسی غالب ایران داشت و کارگردان، مولفه‌های اجتماعی آن سال‌ها را با هوشیاری به بستر روایت خود تبدیل کرد. فیلم علاوه بر کارگردانی سرپا و حساب‌شده مقدم، جایگاهی برای قدرت نمایی پیمان قاسمخانی و فرهاد آئیش محسوب می‌شود. دیالوگ‌های آهنگین و سکانس‌های ترانه‌خوانی مکس نقاط ثقل این کمدی موزیکال به شمار می‌آید. به‌ویژه سکانس ابتدایی و انتهایی اثر نمونه‌ای ناب از یک فضای کمدی ایرانی است که عنصر موسیقی در شکل‌گیری‌اش نقشی غیرقابل انکار دارد. انیمیشن ارسال نامه برای مجید و نیز تیتراژ پایانی نوآورانه مکس، نام این فیلم را در تاریخ سینمای ملی جاودانه کرد.

صد سال به این سال‌ها:

پس از کش‌وقوس‌های فراوان بالاخره فیلم بعد از سه سال در جشنواره28 فیلم فجر امکان نمایش محدود برای اصحاب رسانه را پیدا کرد؛ فیلمی که موضوع، حاشیه‌ها و جمع بازیگرانش همگی باعث می‌شد کنجکاوی برای دیدنش زیاد باشد اما در یک سوم دوم آن، قصه تحلیل رفته و در یک سوم پایانی کاملا از نفس افتاده‌است. سامان مقدم در صد سال به این سال‌ها اگرچه در مقدمه‌چینی داستان و شخصیت‌پردازی کاراکترهای اصلی‌اش در نیمه اول فیلم کاملا موفق نشان داده اما در جمع‌بندی کار آنقدر ناموفق و مبتدیانه عمل کرده که انگار فیلمسازی غیر از او یک سوم پایانی فیلمش را جمع و جور کرده است. او درست زمانی که پرویز پرستویی را در یک سوم پایانی کار دوباره وارد داستان می‌کند تیر خلاص را به فیلمش می‌زند. شخصیت نچسب «امین» در دوران پیری با آن نصیحت‌های گلدرشتش درباره وطن‌پرستی آنچنان فیلم را به زمین می‌کوبد که جز بهت و حیرت چیزی برای تماشاچی باقی نمی‌گذارد. در این میان برخی اعتراضات از سوی بدنه مذهبی جامعه نسبت به این فیلم وجود داشت و با ‌همه اینها در مقطعی معاونت سینمایی تصمیم گرفت که این فیلم نمایش داده شود اما در نهایت این فیلم به اکران عمومی نرسید.

یک عاشقانه ساده:

یک عاشقانه ساده با بازی مهناز افشار، مصطفی زمانی و احمد مهرانفر (که این روزها بسیار پر کارند) شاید می‌توانست مخاطب را راضی از سینما بیرون بفرستد اما نه‌تنها کمترین بار مفهومی و موضوعی ندارد بلکه شباهت تمام و کمالش به رمان‌های عامه‌پسند و داستان‌های مجلات خانوادگی باعث حیرت بیننده می‌شود. اگرچه با همین موضوع پیش از این خسرو سینایی، عروس آتش را ساخته بود که به موفقیت بالایی دست یافت ولی متأسفانه سر و شکل این فیلم چنان دم‌دستی و بدون کمترین دقت و اهمیت درست شده که بعید است کار مقدم باشد؛ مقدمی که در نخستین اثرش، سیاوش،بالاتر از انتظارات ظاهر شده بود.

کافه ستاره :

کافه ستاره از نظر ساختار سینمایی در سینمای ما تحولی مثبت است. این فیلم سه‌شخصیت خوب زن دارد با سه زن ایرانی از نسل دیروز و امروز. سالومه‌اش خیلی خوب از کار درآمده و مردان فیلم نیز همگی اینجایی‌ هستند و باورپذیر، با روابط درست انسانی و نگاه از روبه‌رو و همدلانه فیلمساز به آدم‌هایش که اکثرا خاکستری‌اند، بازی‌ها، فیلمبرداری، طراحی صحنه و تدوین درخشان است. کافه‌ستاره که اقتباس از یک اثر نجیب محفوظ محسوب می‌شود ، فیلم سخت و تلخی است که سختی و تلخی‌اش را به رخ نمی‌کشد و به دام پیچیده‌نمایی روشنفکرانه نمی‌افتد. کافه، فیلمی خودمانی است که به مخاطبش احترام می‌گذارد و با وجود برخی کاستی‌ها در مسیر درست سینمایی حرکت می‌کند.