طرح تدوین فرهنگ جبهه‌‌های ایران در جنگ تحمیلی، موضوع کلی مجموعه گفتار، نوشتار و رفتار رزمندگان از سراسرکشور در دوران دفاع مقدس (1367 ـ 1359) است.

 هدف طرح، جمع آوری، تدوین و تکثیر مظاهر فرهنگ مذکور در انواع و عناوین بیست و چندگانه‌ اصطلاحات و تعبیرات، شعارها و رجزها، نام ها و نشانی ها، شوخ طبعی ها، کلمات قصار، حاضرجوابی ها، مکاتبات، یادگار نوشته ها، خلاقیت ها، بازی ها، اوقات فراغت و ... در قطع و قالب کتاب است. در زیر گلچینی از این کتاب که در مجله همشهری پایداری منتشر شده را می خوانیم.

شوخ طبعی‌ها

جان جهان دوش کجا بوده‌ای
در مواقعی که آب برای استحمام حکم سیمرغ و کیمیا را داشت،گاهی می‌شد که ماه به ماه در خط پدافند رنگ تمیزی و نظافت را نمی‌دیدیدم. این بود که اگر کسی دستی به سر و روی خود می‌کشید و کمی ترگل و ورگل می‌شد، بچه‌ها به شوخی می‌گفتند:«جان جهان دوش کجا بوده‌ای!؟»
عشقی نرو
در مهدیه‌ی لشکر مراسم دعای توسل بود:«یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله.» دو سه نفر مداح آورده بودند، یک ساعت، دو ساعت، نخیر، انگار از صدای خودشان خوششان می‌آمد. بچه‌هایی که بی‌حوصله‌تر بودند تک‌تک بلند شدند. درآن تاریکی پایشان را کجا می‌گذاشتند با خدا بود، ما که نزدیک در نشسته بودیم دل و روده‌هایمان داشت می‌آمد بیرون چون این دوستان از روی دست و پا و شکم و سر ما رد می‌شدند. برادری که کنار ما نشسته بود با همان لهجه و آهنگ « یا وجیها عندالله » و در ادامه‌ آن با آخ و ناله می‌گفت: « عشقی نرو، ایوالله! »
سلام علیکم
برای اصلاح موی سر به سلمانی گردان رفتم. بالاخره نوبتم شد. آقا ! چشم‌تان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی‌اختیار از جا کنده می‌شدم. از بس کثیف و کند شده بود. هر بار که تکان می‌خوردم به آینه نگاه می‌کردم و سلام می‌دادم. برادر سلمانی وقتی متوجه حرکت من شد، پرسید: « با خودت حرف می‌زنی؟» گفتم: « نه با پدرم حرف می‌زنم.» با تعجب پرسید: « با پدرت؟» توضیح دادم:« بله، شما هربار که ماشین را داخل موهایم می‌کنی طوری آن‌ها را می‌کشی که پدرم جلوی چشمم می‌آید و من به احترام بزرگ‌تر بودن ایشان سلام می‌دهم! »
محاسن بغل دستی
ایام رجب المرجب بود و مناسب دعای « یا من ارجوه لکل خیر .» اوایل، خیلی با انواع دعاها آشنایی نداشتیم، مثلا اینکه مناسبت‌ها را بشناسیم یا جزئیات رازونیازها را بدانیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می‌دادکه وقتی به عبارت « یا ذالجلال و الاکرام » رسیدید، که در ادامه‌ آن جمله‌ « حرم شیبتی علی النار » می‌آید با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه‌ دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید. هنوز حرف حاجی تمام نشده که یک بچه بسیجی شیطان از انتهای مجلس برخاست و گفت: « اگر کسی محاسن نداشت چه کار کند؟» روحانی هم که اصولا در جواب نمی‌ماند، گفت: «محاسن بغل دستی‌اش را بگیرد. چاره‌ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد ! »

آداب سفره

آنچه آداب سفره و خوردن و آشامیدن - سیره معصومان - است و امروز به بخشی از آن بهداشت تغذیه می‌گویند، در جبهه نیز بسیار رعایت می‌شد. از لقمه کوچک گرفتن و خوب جویدن غذا و خوراک و نوشیدنی داغ ننوشیدن تا ندمیدن نفس بر آب و مزه مزه کردن و به سه نوبت آشامیدن آن؛ از شروع کردن طعام به نام خدا و شکر نعمت او گفتن در هر لقمه تا شستن دست قبل و بعد از غذا؛ از ابتدا و انتهای طعام به نمک کردن تا نخوردن سیر و پیاز مخصوصا شب‌ها؛ از سخن نگفتن هنگام غذا خوردن تا پر نکردن معده از غذا و به همین ترتیب دیگر آداب و سنن و جریمه « شهردار» آن روز قرار دادن برای فرد خاطی.
بهداشت غذا
در خوردن و آشامیدن، همه قبل از هر چیزی مواظب حلیت و حرمت، نجس و پاکی لقمه بودند. اگر احیانا درشرایطی واقع می‌شدند که غذا مشکوک بود، ابدا دست به آن نمی‌زدند. البته بچه‌ها با این مسئله در مواقع خاصی‌ روبه‌رو بودند، مثلادر نقل و انتقال‌ها و جابه‌جایی‌ها و عبور از شهرها یا اسیر کردن دشمن و به غنیمت گرفتن وسایل او یا بعد از عملیات که نیروها پراکنده می‌شدند و از جمع خود دور می‌افتادند و روزهای متوالی گرسنه و تشنه بودند و باید رضا به داده می‌دادند و هرچه گیرشان می‌آمد، مصرف می‌کردند.

کشتی

در جبهه روزهایی که هوا خیلی گرم نبود و منطقه نسبتا آرام بود و می‌شد رفت بیرون سنگر، گوشه‌ خلوتی پیدا می‌کردیم و مشغول بازی می‌شدیم.
بعضی‌ها گل یا پوچ بازی می‌کردند، بچه‌های قوچانی هم با هم کشتی می‌گرفتند. هر کس برنده می‌شد باید از همه‌ کسانی که آنها را ناخواسته و ندانسته در حین بازی ضرب و شتم کرده بود، معذرت‌خواهی می‌کرد و با اظهار خشوع از دلشان درمی‌آورد.

شطرنج

روایت اول
بعد از اینکه حضرت امام شطرنج بدون برد و باخت را جایز شمردند ما در جبهه هر وقت فرصت پیدا می‌کردیم با بچه‌ها شطرنج می‌زدیم. با کاغذ و مقوا صفحه‌ شطرنج را به همان ترتیب سیاه و سفید می‌کشیدیم. به جای مهره‌ سرباز از پوکه‌ کلاش، به جای اسب از پوکه دوشکا، به جای وزیر از پوکه ضد‌هوایی 57 میلی‌متری و به جای شاه از پوکه ضد هوایی تک لول استفاده می‌کردیم. حالا صفحه‌ این شطرنج را با اقلام ذکر شده در نظر بگیرید! شطرنج در جبهه دو نفره نبود، اغلب سه، چهارنفره یا بیشتر بود. بعضی چفیه یا دستمال مربع شکل نخی را صفحه شطرنج می‌کردند . به این ترتیب که تعدادی از مربع‌های آن را برابر صفحه‌ شطرنج واقعی سیاه می‌کردند.
روایت دوم
در جبهه با چاشنی مین ام-14 و یونولیت برای خودمان شطرنج می‌ساختیم و هر وقت امکان داشت بازی می‌کردیم، تیر رسام ژ- سه شاه ما بود و تیر مشقی ژ- سه حکم وزیر را داشت و بقیه مهره‌ها از تیرهای عادی یا دوشکا تهیه می‌شدند.

والیبال

برای رفع خستگی از گشت روزانه‌ عملیات خیبر، یک بازی ترتیب دادیم. در محوطه‌ای خاکی و پر از چاله‌چوله دو قطعه چوب و چند تکه طناب را به هم گره زده تور والیبال درست کردیم. بیشتر اوقات سرگرمی ما والیبال بود،آن‌هم با امکانات اندک. بعضی وقت‌ها وضع از این هم بدتر بود. از پوکه‌ به جای میله و چوب و از ملحفه سوراخ سوراخ به جای تور استفاده می‌کردیم.

باستانی

روایت اول
در تیپ زرهی 20 رمضان قبل از عملیات والفجر در «جفیر» برادران برای اولین بار با پوکه‌ توپ به شماره‌ها و اندازه‌های مختلف میل ورزش باستانی درست کردند. این ورزش تا حد لشکر و قرارگاه توسعه یافت.

روایت دوم
در اوضاع و احوالی که سخت نیاز به تحرک بود، کاستی‌های لوازم ورزشی نمود نداشت.بعضی باستانی کار می‌کردند در حالی که قابلمه غذا ضربشان بود و تفنگ میل تخته‌ شنای‌شان و قبضه آر.پی.جی کباده‌شان. از پوکه توپ 106 میل درست می‌کردیم، دسته‌ای به آن جوش می‌دادیم و اگر قابلمه‌ غذا نبود، منبع آبی را که با ترکش ضدهوایی آبکش شده و بلااستفاده بود طبل می‌کردیم و به هر ترتیب، خودمان را حرکت می‌دادیم.

فوتبال

روایت اول
برای بازی فوتبال یک تیم ایرانی می‌شدیم، یک تیم عراقی. به محض اینکه دروازه‌ دشمن گلباران می‌شد،‌همه با الله اکبر تشویق می‌کردند و به هیجان می‌آمدند. در ضمن بازی نیروهای عراق(فرضی) را مسخره می‌کردیم و به عربی شکسته بسته به آنها متلک می‌گفتیم، اما وقتی عراقی‌ها به ما گل می‌زدند همه عصبانی می‌شدند. یکی می‌گفت: «آن دروازه را از جلوی چشم من بردار تا با توپ زیر و رویش نکردم» و از این حرف‌ها. گاهی آنقدر قضیه را جدی می‌گرفتیم که امر به خودمان هم مشتبه می‌شد که نکند ما واقعا جزو نیروهای بعثی هستیم!
روایت دوم
وقتی بنا به هر دلیل زمین‌بازی یا توپ و کفش در اختیار نداشتیم یا در فاصله‌ای از خط بودیم که امکان هیچ‌گونه تحرک و فعل و انفعالی نبود و کم‌ترین سر و صدایی باعث لو‌رفتن موقعیت می‌شد، با بچه‌ها‌یی که آلوده فوتبال بودند، بی‌صدا بازی می‌کردیم؛ فوتبال بدون توپ و دروازه (مثل پانتومیم)؛ هرکدام در
جای خود بازی را با حالات و حرکات به خصوص نمایش می‌دادیم که واقعا دیدنی بود.
روایت سوم
توپ بازی ما، بعضی اوقات چیزی جز پارچه‌های مندرس و لباس‌های کهنه‌ای که با طناب به هم پیچیده بود، نبود. حتی وقتی توپ پلاستیکی داشتیم، درون آن پر بود از همین قماش‌ها. مواقعی حتی همین هم نبود و مجبور بودیم کفش‌های کهنه و لت و پاره را ببندیم و آن را بیندازیم زیر پا . بماند که چند دفعه در حین بازی اجزای این توپ‌ها از هم جدا می‌شدند و همه چیز در گرماگرم بازی به هم می‌ریخت!
روایت چهارم
پشت خاکریز فوتبال بازی می‌کردیم . بیشتر نوعی تفریح و سر‌گرمی بود تا مسابقه. موقع بازی به کسانی که خوب می‌درخشیدند و درست و حسابی بازی می‌کردند، نسبت شهید می‌دادیم. مثل شهید اول، شهید دوم ، شهید سوم. جالب اینکه اغلب هم درست از آب درمی‌آمد و اگر عملیاتی در پیش بود بدون شک سهمیه‌ای هم از شهدا به آنها اختصاص داشت.