تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۲

صدای موتور را از بیرون خانه شنیدم و سه متر به هوا پریدم. در اتاق را باز کردم تا اگر پستچی بود خودم بروم و نامه را تحویل بگیرم.

سالومه نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت.

- باز صدای موتور اومد، تو رفتی تو رؤیا؟!

- تو چی‌کار به من داری آخه؟ حاضرم باهات شرط ببندم که تو این هفته واسه‌ام نامه می‌آد.

- لازم نکرده. می‌بازی، حال و حوصله‌ی گریه‌هات رو ندارم.

- آره، تو که راست می‌گی! خودت هم می‌دونی که خواب‌های من همیشه واقعیت دارن.

- حالا چون یه بار خواب دیدی من تو کنکور قبول می‌شم و این‌طوری شد، همیشه خواب‌هات حقیقت دارن؟!

- واسه‌ی تو که همیشه خواب‌های خوب می‌بینم. قضیه‌ی خواستگاری که یادت نرفته...

- خوبه، خوبه، حالا تو هم!

بحث که تمام شد رفتم پشت میزتحریرم نشستم و شروع به نوشتن کردم. هی نوشتم و هی مچاله کردم. دو روز بعد که در خیال نامه به‌سرمی‌بردم،‌ صدای موتور آمد. این‌بار دقیقاً جلوی در خانه‌ی ما ایستاد. صدای زنگ که آمد، سالومه و مامان به من نگاه
کردند.

چادرم را برداشتم و به طرف در رفتم. وارد خانه که شدم نامه‌ای در دستم بود. مامان و سالومه با تعجب نگاهم می‌کردند.

پاکت نامه را بالا گرفتم.

- دیدی بالأخره پستچی اومد سالومه‌خانوم!

نامه را باز کردم. دست‌خط خودم را خوب می شناختم.

محدثه عابدین‌پور، 17 ساله

خبرنگار افتخاری هفته‌نامه‌ی دوچرخه از چهاردانگه

منبع: همشهری آنلاین