همشهری آنلاین - ترجمه: سمیرا مصطفی نژاد: عبارت "بر‌اساس یک داستان واقعی" به اندازه هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند توجه بیننده یک فیلم را به خود جلب کند؛ فیلم‌های تاریخی نیازی به ثبت این عبارت ندارند اما تعداد کمی از این فیلم‌ها هستند که می‌توانند منتقدان تاریخ‌شناس خود را قانع کنند.

براساس گزارش هاواستافورکز، تاریخ مملو از شخصیت‌ها و چهره‌ها و رویداد‌های مهم است که توسط فیلم‌نامه نویسان دست‌چین شده و گاه منجر به ساخته شدن فیلم‌های بسیار موفقی می‌شوند.  با وجود تلاش فراوان فیلم‌سازان،‌ این افراد به ندرت می‌توانند گذشته را به شکلی به تصویر بکشند که بتواند منتقدان را راضی نگه دارد.

یک فیلم می‌تواند فرصتی مناسب برای تبدیل کردن یک رویداد یا شخصیت تاریخی به پدیده‌ای قابل هضم‌تر و قابل درک‌تر باشد. برخی از تاریخ‌دانان در کنار تمامی انتقاداتی که به فیلم‌های تاریخی وارد می‌کنند، تلاش کارگردانان این فیلم‌ها را به خاطر اینکه توانسته‌اند بسیار بهتر از کتاب‌های تاریخی توجه عموم را به تاریخ جلب کنند، تحسین می‌کنند.

کارگردانان اغلب خطاهای خود را درباره صحت رویداد‌های تاریخی که به تصویر کشده‌اند،‌ می‌پذیرند اما ادعا دارند که چکیده‌ای از آنچه در حقیقت رخ داده را برای ساخت فیلم مورد استفاده قرار داده‌اند. با این وجود زمانی که یک کارگردان یک شخصیت تاریخی دوست‌داشتنی یا یک رویداد تاریخی احساسی را به نادرست و با جزئیات اشتباه به تصویر می‌کشد، متخصصان به سرعت این اشتباهات را آشکار می‌کنند.

 

در ادامه به برخی از فیلم‌هایی که از نظر منتقدان از بعد درستی و دقت تاریخی غیر قابل تحمل و گاه حتی خنده‌دار هستند،‌اشاره می‌شود:

پوکوهانتس:

بازنویسی داستان پوکوهانتس توسط شرکت دیسنی انتقادات فراوانی را به دنبال داشت. دیزنی در سال 1995 نسخه‌ای متفاوت از داستان پوکوهانتس را به تصویر کشید، داستان رابطه احساسی که میان یک دختر سرخپوست به نام پوکوهانتس و یک مهاجر بریتانیایی به نام جان اسمیت به وجود می‌آید و در اوج این داستان، پوکوهانتس برای نجات جان اسمیت جان خود را به خطر می‌اندازد. گستاخی دیزنی در بی‌توجهی به حقیقت به سرعت انتقاد افرادی که با واقعیت این داستان مشهور آشنایی داشتند را برانگیخت. اسمیت واقعی گفته بود که پوکوهانتس برای نجات جان وی مداخله کرده بود اما در آن زمان او تنها 10 یا 11 سال سن داشته است،‌و در این سن و سال هیچ احساس عاشقانه‌ای نمی‌توانسته میان این دو وجود داشته باشد. اسمیت حقیقی در آینده رابطه دوستانه‌اش را با این دختر سرخپوست حفظ کرده و وی همواره برای دیدن اسمیت به جیمز‌تون سفر می‌کرده است. پوکوهانتس در نهایت با مردی بریتانیایی ازدواج کرده،‌که البته نام وی جان رالف بوده‌است.

JFK (جان.اف.کندی): درپی ترور جان اف کندی،‌رئیس جمهور آمریکا نظریه‌های توطئه درباره این موضوع همه‌جا را فراگرفتند. اما اصلی‌ترین جنجال زمانی آغاز شد که الیور استون، فیلم JFK را در سال 1991 منتشر کرد،‌فیلمی که یکی از نظریه‌هایی که درباره ترور کندی وجود داشت را به حقیقت تبدیل کرده‌بود. در این فیلم استون، جیم گاریسون بازپرس قضایی نیو‌اورلئان را در طول تجسس‌هایش دنبال می‌کند. بر اساس داستان این فیلم، ارتش،‌ FBI، و سازمان سیا در قتل کندی دست داشته‌اند و هدف آنها نیز متوقف کردن وی برای خروج از ویتنام بوده‌است. از نظر تاریخ‌دانان،‌فیلم JFK یک فیلم کاملا تخیلی است. به گفته منتقدانی مانند پاتریشیا لمبرت، استون رویداد‌هایی را مصور کرده که حقیقت را نقض می‌کنند. برای مثال در فیلم نشان داده شده که دیوید فری،‌یکی از مظنونان گاریسون به دست داشتن در ترور اعتراف می‌کند،‌اما در حقیقت این فرد اتهاماتش را انکار کرده و برای اثبات حرفش درخواست داده تا تست دروغ‌سنجی از او گرفته شود. همچنین حذف برخی حقایق از قبیل اینکه شهادت و مدرک کلیدی گاریسون با استفاده از مسموم کردن و هیپنوتیزم به دست آمده را به باد انتقاد گرفته‌اند. تندترین انتقاد وارد شده به این فیلم از جانب دو نفر از اعضای کمیسیون وارن که لی هاروی را تنها عامل ترور کندی اعلام کرد بوده‌است. این دو فیلم JFK را بی‌حرمتی به یاد کندی و جعلی فریبکارانه از حقیقت توصیف کردند.

شکسپیر عاشق:

مردم از اینکه تاریخدانان تا چه‌اندازه از یکی از مشهورترین نمایشنامه نویسان انگلیسی زبان تاریخ،‌ویلیام شکسپیر،   اطلاعات کمی در اختیار دارند شگفت‌زده می‌شوند. برخی از نویسنده‌های عاجز از این کمبود اطلاعاتی، تصمیم به افراط در خیال‌پردازی گرفته و شکاف‌های اطلاعاتی که از زندگی این نویسنده مشهور وجود دارد را با حدس و گمان و افسانه‌سازی پر می‌کنند. یکی از بهترین نمونه‌ها برای این خیال‌پردازی های افراطی فیلم شکسپیر عاشق محصول سال 1998 است. در این فیلم شکل‌گیری احساس عاطفی میان شکسپیر جوان و دختری که سودای هنرپیشه‌شدن در سر دارد، الهام‌بخش نمایشنامه رومئو و ژولیت می شود.

اما تاریخ‌دانان هیچ دلیلی برای اثبات اینکه چنین رویدادی منجر به شکل‌گیری یکی از مشهورترین نمایشنامه‌های جهان شده در دست ندارند. در حقیقت شکسپیر این نمایشنامه‌ را از دیگر منابع اقتباس کرده‌است از این رو این ایده که شکسپیر  نمایشنامه را به تدریج تکمیل کرده و زمانی که آن را به نیم رسانده،‌هنوز تصوری برای پایان نمایشنامه نداشته از احتمال بسیار کمی برخوردار است. یکی از ایراد‌های دیگری که به این فیلم وارد شده،‌استفاده نکردن از شخصیت‌های سیاه‌پوست در فیلم است زیرا در آن دوران بخش بزرگی از جمعیت لندن را سیاه‌پوستان تشکیل می‌داده‌اند. این فیلم همچنین مملو از جا‌به‌جایی‌های زمانی آشکار است.

پل رودخانه کوای:

این فیلم با اینکه تصویری مجذوب‌کننده از اسرای جنگی که در جنگ جهانی دوم توسط ژاپنی‌ها اسیر شده‌اند را نمایش داد، اما درعین حال بی‌حرمتی بزرگی به یک افسر بریتانیایی خوش‌نام بود. مرکزیت این فیلم برروی شخصیت فرمانده بریتانیایی،‌کلنل نیکولسون با بازی الک گینس است،‌نقشی که برای هنرپیشه‌اش اسکار بهترین بازیگر مرد را به ارمغان آورد. نیکولسون در داستان فیلم وارد کمپ اسرای جنگی می‌شود که در آن ژاپنی‌ها اسرا را وادار به ساختن پلی کرده‌اند که برای حملات نظامی آنها بسیار حیاتی به‌شمار می‌رود. وی مسئولیت این پروژه را در کمپ به عهده می‌گیرد و اسرا را وادار می‌کند تا پلی خوش‌ساخت و مستحکم بسازند. وی تا پایان فیلم به اشتباهش در کمک به دشمن در دوران جنگ پی نمی‌برد و در پایان نیز پل را تخریب می‌کند. شخصیت حقیقی که برای نوشتن فیلمنامه این فیلم از وی الهام گرفته شده بود، کلنل فیلیپ توسی بوده‌است، فردی که مسئولیت ساخت راه‌آهن تائی-برمه را به عهده داشت و افرادی که از این داستان حقیقی آگاهی دارند فیلم را خدشه‌ای به اعتبار شرافتمندانه توسی می‌دانند. دغدغه فکری توسی در زمان جنگ ساخته شدن‌پل نبود بلکه زنده‌ نگه‌داشتن نیروهایش بود و تمامی تلاشش را انجام داد تا نیروهایش را بدون اینکه به ژاپنی‌ها کمکی برساند،‌در ایمنی و سلامت حفظ کند.

شجاع‌دل: زمانی که این فیلم در سال 1995 بر پرده‌های سینما به نمایش درآمد، با موفقیتی آنی مواجه شد. مل‌گیبسون که کارگردانی و بازی در این فیلم را به عهده داشت شخصیت قهرمانی به نام ویلیام والاس را به تصویر کشید و توانست بیننده‌ها را مسخ کرده و پنج اسکار برای فیلمش به ارمغان بیاورد. فیلم اسکاتلند را در قرن 13 میلادی نمایش می‌دهد،‌زمانی که والاس به زادگاهش بازگشته و شاهد ظلم و چپاول آن توسط ادوارد اول است. پس از کشته شدن همسرش توسط سربازان انگلیسی،‌والاس قیام کرده و برای سرنگونی پادشاه،‌رهبری شورشیان اسکاتلندی را به عهده می‌گیرد. تاریخ‌دانان به فرهنگ خاص فرماندهان انگلیسی در قبال مردم اسکاتلند،‌لباسی که شورشیان اسکاتلندی در این فیلم به تن دارند و همچنین رابطه احساسی که میان والاس و ایزابلا، دختر‌خوانده ادوارد اول به وجود می‌آید انتقاداتی وارد کرده‌اند. به گفته آنها اسکاتلندی‌ها در آن دوران دامن های مخصوص خود را به تن نمی‌کرده‌اند و همچنین در آن دوران ایزابلا یک کودک بوده‌است. همچنین ادوارد دوم در این فیلم یک فرد بالغ نشان‌ داده‌شده درحالی که به گفته تاریخ‌دانان وی در آن دوران 13 سال سن داشته‌است. علاه بر این دیالوگ‌های فیلم روابط میان انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌ها را بسیار اغراق‌شده و نادرست نشان می دهد.

گلادیاتور: ریدلی اسکات به گفته خودش برای ساخت این فیلم از تاریخ‌دانی کاردان و معتبر کمک گرفته تا بتواند فیلم گلادیاتور،‌محصول سال 2000 را تا حد امکان موثق و قابل قبول بسازد. البته این تلاش وی شخصیت ماکسیموس را شامل نمی شود،‌زیرا این شخصیت کاملا تخیلی است. تاریخ‌دانان نکات زیادی در این فیلم را به استهزا گرفته‌اند، به ویژه این مطلب را که پادشاه مارکوس در فیلم می‌خواسته روم را به حالت جمهوری قدیمی‌اش بازگرداند. همچنین در فیلم دوره 13 ساله سلطنت کومودوس به دوره‌ای کوتاه و کمتر از دو سال تبدیل شده‌است. کمودوس در حقیقت جوانتر و سالم‌تر از شخصیتی بوده که در فیلم از وی نمایش داده شده‌است. وی ازدواج کرده‌بوده و پدرش را برخلاف آنچه در فیلم دیده می‌شود، به قتل نرسانده است. علاوه بر تمامی اینها،‌فیلم تصویرگر رویدادهایی خلاف تاریخ است: نبردهایی که هرگز اتفاق نیافتاده‌اند، منجنیق‌هایی که در آن دوران در نبردهای باز استفاده نمی‌شده‌اند، دسته‌هایی از سگ‌های ژرمن‌شپرد که در آن دوران وجود نداشته‌اند و متون لاتینی که دارای غلط‌‌‌‌های دستوری فراوانی هستند. برخی از منتقدان نیز به این موضوع اشاره‌کرده‌اند که افسران رومی به سربازانی که تیر و کمان در دست دارند دستور "آتش" می‌دهند.

آنها چکمه به پا مردند: این فیلم که در سال 1941 ساخته شده‌است،‌ مملو از اشتباهات تاریخی درباره جنگ‌‌های داخلی آمریکا و قهرمان جنگی،‌جورج آرمسترانگ کوستر است. در این فیلم درباره تعداد جنگهایی که جورج آرمسترانگ کوستر در آنها حضور داشته اغراق شده و ترفیع درجه وی در ارتش به اشتباه به یک اشتباه اداری نسبت داده شده‌است. به علاوه در فیلم الکلی شدن قهرمان داستان در سال 1865 نیز به نادرست به تصویر کشیده شده زیرا وی در حقیقت پس از اتفاق ناگواری که در سال 1862 برایش رخ داد،‌ سوگند خورده و برای همیشه نوشیدن الکل را کنار گذاشت. اصلی‌ترین ایرادی که از جانب تاریخدانان به این فیلم وارد شده در ارتباط با رویداد‌هایی است که آغازگر نبرد بیگورن کوچک شد. در فیلم انگیزه‌های کوستر برای ورود به این نبرد نادیده گرفته شده و رفتار وی با بومیان آمریکا بسیار دوستانه نمایش داده شده و در نهایت نیز وی در این نبرد جان خود را فدا می‌کند. تاریخ‌دانان برخلاف آنچه در فیلم نمایش داده شده، معتقدند کوستر نه‌تنها بسیار متکبرانه و عجولانه وارد این نبرد شده، بلکه کوچکترین توجهی به بومیان آمریکایی نداشته‌است.

نبرد بالژ:

در جنگ جهانی دوم، این نبرد رویارویی سرنوشت‌سازی بود که در سال 1944 میان نیروهای متفق و آلمان‌ها در جنگل آردن در بلژیک رخ داد. پیروزی شکوهمند متفقین در این نبرد به موضوع بسیاری از فیلم‌سازان هالیوودی تبدیل شد. فیلم نبرد بالژ محصول سال 1965 دوران پس از تهاجم نورماندی را به تصویر می‌کشد، زمانی که متفقین وارد فرانسه و بلژیک شده‌اند. آلمان‌ها که در انتظار شرایط بد آب‌و‌هوایی هستند تا کمک‌رسانی هوایی متفقین فلج شود، تهاجمی ناگهانی را آغاز می‌کنند و متفقین در ا ین نبرد شکست خورده و همه‌چیز را از دست می‌دهند، تا اینکه کلنل کیلی متوجه می‌شود منابع سوخت آلمانها رو به پایان است و از این رو تانک‌های آلمان‌ها  را زمانی که برای جمع‌آوری مخازن سوخت متفقین نزدیک می‌شوند، به آتش می‌کشند. با وجود اینکه فیلم تنها 20 سال پس از نبرد واقعی ساخته‌ شده‌است، کارگردان فیلم جزئیات مهمی را درباره این رویداد تاریخی فراموش کرده است. تلاش فیلم‌سازان برای نمایش دادن زمستان‌های سرد بلژیک چندان موفق از آب درنیامده‌است و نتوانسته‌اند زمین پردرخت و پرفراز و نشیبی که نبرد واقعی در آن رخ داده را نمایش دهند. علاوه بر این، این نبرد در واقع نبرد میان تانک‌ها بوده اما در این فیلم نوع اشتباهی از تانک‌ها با رنگی نادرست استفاده شده‌است.

پرل هاربر: این فیلم با تکیه بر رویداد حمله ژاپنی‌ها به ایالات متحده که منجر به ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم شد، تصویری ناواضح از این رویداد به نمایش گذاشته‌است. به گفته تاریخ‌دانان این فیلم شباهت بسیار کمی به حقیقت دارد. دو شخصیت اصلی فیلم که دو خلبان جوان هستند، نسبت به واقعیت تاریخی به تعداد بیشتری از هواپیماهای ژاپنی‌ها شلیک می‌کنند. همچنین هیچ خلبان جنگنده‌ای به عنوان خلبان بمب‌افکن به توکیو اعزام نشد. نمایش بلند شدن روزولت،‌رئیس‌جمهور آمریکا از روی صندلی چرخ‌دار نیز در این فیلم چندان نزدیک به واقعیت به نظر نمی‌آید.

منبع: همشهری آنلاین