بهتر است از خود بپرسیم چگونه میتوان نسلی خودکفا تربیت کرد که بتواند روی پای خودش بایستد، حرف بزند، اظهار وجود کند و تصمیم بگیرد؟ اولین جوابی که به نظر میرسد این است که باید به بچهها مجال داد تا فکر کنند، راه حل پیدا کنند و برای خواستههایشان تلاش کنند وگرنه به قول معروف بادآورده را باد میبرد!
اگر قرار باشد ما به تصور این که داریم وظایف خود را خوب انجام میدهیم هیچ امکانی برای رشد به بچهها ندهیم، آنها چه زمانی «چگونه زندگی کردن» را تمرین کنند و به هنگام تصمیمگیری، چگونه راه درست و اشتباه را از هم تشخیص دهند؟ خداوند در قرآن کریم، یک ساعت تفکر را معادل هفتاد سال عبادت دانستهاند. معمولاً تفکر در سکوت انجام میشود. اگر صبور باشیم و در فرصتهای مناسب و بهجا، سکوت کنیم، فرزندان ما میتوانند در این سکوت، فکر کنند.
هلیا شکوهی، کلاس پنجم ابتدایی است. با لحنی گلهمند میگوید: «تو مدرسه به ما میگن اول چیزهارو از اولیا بپرسین بعد بنویسین» و ادامه میدهد: «باید اجازه بدن خودمون فکر کنیم. تکالیفرو باید خودمون انجام بدیم.»
نگاهش که میکنم با خوشحالی میگوید: «من بلدم از خیابون یک طرفه بگذرم، از دوطرفه هم بلدم، ولی از میدون نمیتونم! باید زندگی کردنرو یاد بگیرم، باید با عقل خودمون فکر کنیم،» از او میپرسم «چطوری؟» میگوید: «کتاب خوندن به ما خیلی چیزا یاد میدهد، هم کتابای علمی، هم داستانی به ما راه حل یاد میدن.»
میپرسم: «هلیا، دوست داری معلمها و مدیر چطوری باهاتون رفتار کنن؟» میگوید: «معلما نباید زیاد مهربون باشن که مالوس بشیم! نه هم زیاد عصبانی باشن. مدیر و ناظم هم باید طوری حرف بزنن که ما ازشون سرمشق بگیریم. اگر بچهای کار بدی کرد باید با خوشرفتاری براش توضیح بدن.»
- معلم خودت چطوریه هلیا؟
- معلم ما خیلی عصبانیه. به نظر من این درست نیس. وقتی معلم عصبانیه، بچهها خیلی ناراحت میشن، بعد حواسشون پرت میشه و درسارو خوب یاد نمیگیرن.
پدر و مادر و معلم خوب بودن به معنای این نیست که ما کارها را به جای بچهها انجام دهیم. فکر کردن، ارزیابی مسئله، توانایی پرداختن به جوانب هر پیشامد و تصمیمگیری جزو «مهارتهای زندگی» میباشد و برای مسلط شدن بر آنها، تمرین لازم است.
پروین نهاوندی، مدرس پیشدانشگاهی میگوید: من با سرو بودن بچهها موافقم. حتی سفارش میکنم که بچهها از جزوههای یکدیگر استفاده نکنند، چون هر کس جزوهاش را مطابق با میزان درک و دانستههای قبلی خود مینویسد و این برای خودش قابل استفاده است نه برای دیگری. حتی بعضیها برای سرعت عمل در نوشتن از علائمی استفاده میکنند که فقط خودشان معنای آنها را میفهمند.
هر کس میتواند برای خودش قراردادهایی داشته باشد. میبینیم که جزوههای شاگرد اول کلاس، به خصوص در ایام امتحانات، دست به دست میگردد، ولی او باز هم شاگرد اول میشود! این چه معنا میدهد؟
او ادامه میدهد البته یادگیری «آیین شاگردی» ، «برنامهریزی درسی»، «مشارکت در جمع» و خیلی مطالب دیگر را برای گذراندن یک سال تحصیلی موفق، لازم میدانم ولی در نهایت برای به عمل در آمدن این آموختهها، باید به بچهها فرصت داد. باید آنها را قبول داشته باشیم و باور کنیم تا جرأت عمل کردن پیدا کنند.
بچهها از خودباوری به خودیاوری میرسند.بارها دیده شده به محض این که بچهای شروع به انجام کاری میکند، بزرگتری میگوید: «نه! تو بلد نیستی، بذار من انجام بدم» همان کلمه «نه» به اعتماد بهنفس بچهلطمه زیادی وارد میکند. از او موجودی ناتوان، بیاراده و مفلوک میسازد.
آیا این انسان «درمانده» میتواند رشته دانشگاهی خود را مطابق ذوق و استعداد خود انتخاب کند؟ و اگر کرد پس از اتمام تحصیلات خود، میتواند در جلسات مصاحبه استخدامی ابراز وجود کند، قاطعانه سخن بگوید، تواناییها و تجارب خود را نام ببرد و آنها را وادار به استخدام خود نماید؟
یک کارشناس ارشد هنر، ریشه تمام مشکلات جامعه را به آموزش و پرورش نسبت میدهد و به نقش مهم آن در پرورش «انسانهای توانمند» اشاره میکند. مهرداد حسینی میگوید: برای ایجاد یک جامعه سالم، باید برنامهریزی تخصصی و دلسوزانه در زمینههای مختلف اجتماعی، هنری، اقتصادی ... داشته باشیم و معتقدند با این شکل فعلی و برنامهریزی مقطعی، مسائل حل نخواهند شد. سیاستکلی آموزش و پرورش باید بازنگری و بازسازی شود.
وی آموزش و پرورش را مانند یک کارخانه تولیدی میداند که از یک طرف، لوحهای سفید وارد و از طرف دیگر لوحهای نوشته شده خارج میشوند، جامعه در صورتی یک زندگی آرام به افرادش خواهد داد که این نوشتهها، افراد را برای «زندگی در زمان خود» آماده کند. این در صورتی است که اولاً به بچهها «دانش زندگی» داده شود و ثانیاً این دانش «بهروز» باشد.
وی توجه به تغییر نسلها را لازم میداند که اکنون هر 2 یا 3 سال یک نسل عوض میشود! حسینی میگوید: به دلیل انفجار اطلاعات، در این زمان ما با یکدیگر مشکل ارتباطی داریم.
الان پدر و مادرها زبان بچههایشان را نمیفهمند! این مسئله باید حل شود. دیدگاههای «پدرسالارانه» نمیتواند این مسئله را حل کند. ما باید خودمان را دائماً به روز کنیم. معلمی که در ایجاد ارتباط، مهارت دارد به بچهها گوش میدهد، به آنها شخصیت، عشق و محبت میدهد و این گونه بچهها زنده میشوند و آن «گوهر وجودی» که گرد و خاک گرفته، متبلور میشود.