اینها را برادر امید عباسی، آتشنشان فداکار تهرانی میگوید که جانش را فدا کرد تا جان دختربچهای را از مرگ حتمی نجات دهد. حالا 2روز از مراسم خاکسپاری آتشنشان فداکار میگذرد اما در خانه خانواده عباسی، رفتوآمد همچنان جریان دارد. برخی از آنهایی که به آنجا میروند، کسانی هستند که اعضای خانواده عباسی پیش از این آنها را ندیدهاند اما به گفته برادر آتشنشان فداکار«همه آنها میآیند که به ما تبریک بگویند. همهشان میگویند که سعادت بزرگی نصیب برادرمان شده و خیلیها حسرت چنین سعادتی را میخورند.»
برای خانواده عباسی اما هنوز جای خالی امید احساس میشود و آنها هنوز هم باور نمیکنند که امید از بینشان رفته است. پدر خانواده با صدایی گرفته میگوید: «امید همیشه دوست داشت که برای کمک به دیگران پیشقدم شود. همین 2سال پیش بود که در حادثهای، هر دودستش شکست و آنها را گچ گرفتند. یک روز با دستهای گچ گرفته از خانه خارج شده بود که متوجه شد قنادی محله مان دچار آتشسوزی شده است. کپسول گاز داخل قنادی آتش گرفته بود و هر لحظه احتمال داشت منفجر شود و صاحب قنادی به آتشنشانی زنگ زده بود. امید اما منتظر نماند که آتشنشانها برسند و خودش با دستهای گچ گرفته به داخل قنادی دوید و کپسول را بلند کرد و آتش آن را خاموش کرد. این کارش باعث شد که این بار بهخاطر سوختگی به بیمارستان برود و خوشبختانه پس از معاینه مشخص شد که او آسیب زیادی ندیده است.»
اما فداکاری انگار در خون امید عباسی بود. انگار ازخودگذشتگی در او نهادینه شده بود و با دیدن هر کسی که احتیاج به کمک داشت، به طرفش میدوید. پدر خانواده عباسی میگوید: «چندماه قبل از شهادت پسرم، او در حال عبور از خیابانی بود که متوجه شد یک خودروی سواری دچار نقص فنی شده و دود غلیظی از قسمت موتورش به هوا بلند شده و در حال آتش گرفتن است. پسرم وقتی دید زن جوانی به همراه فرزندش داخل ماشین گرفتار شده و درهای ماشین قفل شدهاند به طرف ماشین رفت و با یک قوطی خالی کمپوت شیشه آن را شکست و قبل از آتش گرفتن یا انفجار ماشین، آن مادر و فرزند را نجات داد. همه اهل محل میدانستند که او چه روحیهای دارد و به همین دلیل خیلی از کسانی که برایشان مشکلی پیش میآمد، برای گرفتن کمک نزد او میرفتند.»
آخرین فداکاری امید اما وقتی بود که خانوادهاش میخواستند پیکر او را از پزشکی قانونی تحویل بگیرند. برادر او میگوید: «دکتری آنجا بود که متخصص مغز و استخوان بود. میگفت نسوج امید هم قابل اهدا هستند و بعد از مرگ به سرعت از بین نمیروند و قبل از خاکسپاری میشود آنها را اهدا کرد. او اطمینان داد که دستکم 4بیمار مبتلا به سرطان نیازمند این نسوج هستند. وقتی حرفهایش را شنیدم، اول عصبانی شدم. چون چند روز قبلش، کلیهها و کبد برادرم را اهدا کرده بودیم و دیگر نمیخواستم او زیر تیغ جراحی برود. با این حال وقتی آرامتر شدم، گفتم که حتما امید هم راضی به این کار است و به همین دلیل خانوادهام را راضی کردم که به اهدای استخوانهای او هم رضایت دهند. اینگونه بود که استخوانها و نسوج برادرم هم اهدا شد.»
روز یکشنبه، مراسم تشییع پیکر آتشنشان فداکار در حالی برگزار شد که مردم زیادی از دور و نزدیک در محل جمع شده بودند تا در این مراسم شرکت کنند؛ مراسمی که شهردار تهران و برخی نمایندگان مجلس و شورای شهر نیز در آن حضور داشتند.
مادر شهید عباسی میگوید: «باورم نمیشد چنین جمعیتی برای تشییع پیکر پسرم جمع شوند. از همه آنها ممنونم؛ از همه کسانی که ما آنها را نمیشناختیم اما آنها از طریق رسانهها ما و پسرم را میشناختند. حتی در اینترنت افرادی در خارج از کشور برای ما پیغام میدهند و به ما تبریک میگویند که پسرم چنین سعادتی نصیبش شد. امیدوارم روزی برسد که اهدای عضو یک مسئله عادی و حتی وظیفه شود؛ چرا که وقتی قرار است پیکر کسی زیر خاک مدفون شود، چه بهتر که اعضای بدنش، به چند بیمار فرصت زندگی ببخشد.»