قراری گذاشتیم و بعدازظهر یک روز بهار 1372 همراه با روحبخشان و طالبی برای اولین بار به خانه محمد گلبن رفتم. شماری از کتابهایم را که برای او برده بودم، با اشتیاق تورق میفرمود و مهربانانه از تاثیر نشر راهنماها، کتابشناسیها و به طور کلی آثار مرجع سخن میگفت.
آن روز در آستانه 30 سالگی بودم و گلبن به مرز شصت سالگی رسیده بود. هر دو متاهل و هر کدام یک فرزند داشتیم. دیدار صمیمانه روز اول سبب شد ارتباط خانوادگی برقرار شود و معاشرت همسرانمان با یکدیگر دوستیهایمان را تحکیم بخشید.
دولتسرای گلبن میانه مرکز گسترش آموزش رسانهها - محل کارم در آن روزها - و خانهام بود. عصرهای یکی دو روز هفته که از دفتر مجله رسانه بازمیگشتم سر راه به دیدار گلبن میرفتم. همیشه همسر گلبن بانو راضیه دانشیان (15 بهمن 1330- 4 فروردین 1378) با خوشرویی در را میگشود و پس از احوالپرسی باید با عبور از صدها کتاب و مجله خود را به گلبن میرساندم.
جمع صمیمانهای گرداگرد محفل گرم او نشسته بودند. پای ثابت، همیشگی و حلقه وصل دوستان خانقاه گلبن، فرامرز طالبی بود. انسان شریف و فاضلی که با وجود کارنامه درخشانش در عرصه موزهداری و میراث فرهنگی، نمایشنامهنویسی، کتابشناسی و نشر، قصهنگاری و پژوهشهای تاریخی و ادبی، قدرش همچنان ناشناخته مانده است. اگر بخواهم فهرست نامورانی که آن سالها به خانه گلبن میآمدند، بنویسم، سیاهه بلندبالایی میشود.
باری، در آن سالها گلبن داستان زندگیاش را بارها برایم باز گفت. سخن او همیشه از زادگاهش قهیاز/ کهیاز و اردستان شروع میشد که توام با قطرههای اشک بود. از مکتبخانه روستا که میگذشت به رنجهای نوجوانیاش میرسید و گریه امانش را میبرید. از چگونگی مهاجرتش به تهران میگفت. از این که عشق به تحصیل، او را به پایتخت کشاند اما دشواریها سبب شد مدرک را رها کند و به کار بپردازد.
سید فرید قاسمی؛ مرحوم محمد گلبن و فرامرز طالبی - مرحوم عمران صلاحی؛مرحوم محمد گلبن و سید فرید قاسمی
گلبن در ایام جوانی به درستی دریافته بود که «هر کس روزی خود جوید از شکاف قلم/ بدبختتر از او نیست در عالم». از این رو سعی داشت درآمد اصلی خود را از محلهای غیرفرهنگی تامین کند. چون میدانست ادارههای ایرانی مدرکگرا هستند و مدرک را به توانمندی حرفهای ترجیح میدهند، به فعالیتهای اقتصادی روی آورد. بخت خود را در شرکتهای بینالمللی خارجی آزمود و سر آخر رخت خود را در موسسههای تجاری ژاپنی افکند. تخصص منحصر به فردی در زمینه ترخیص داشت. به طوری که پس از بازنشستگی نیز شرکتهای ژاپنی برای ترخیص کالاهای خود در گمرکهای ایران به او متوسل میشدند.
عشق او اما ادب و فرهنگ بود. بارها میگفت:«محمد گلبن صبح تا ظهر با محمد گلبن ظهر تا شب دو آدم متفاوتند. صبحها باید با گمرکچیها سروکله بزنم و عصرها با دوستان اهل قلم و اندیشه نشست و برخاست داشته باشم. همه فکرم این است که ظهر شود و از کار گِل رهایی یابم تا به کار دل برسم.»
گلبن دو دهه نخست تهراننشینی را با شرکت در انجمنهای ادبی گذراند. خودش میگفت: «در آن سالها تخلص شعریام اسم اشهرم شد و ناچار شدم نام خانوادگی خود را از رحیمی به گلبن تغییر دهم.»
شاعری و حضور در شبهای شعر، وی را به این نکته رهنمون ساخت که بیشینه و پیشینه ادب کهن فارسی را باید در نسخههای خطی و کتابهای چاپ سنگی جستوجو کند. به بازار نایاب و کمیابفروشان یا به سخن پیشینیان «کهنهفروشان» رفت و چنان به گنجینه میراث زبان فارسی دلبستگی پیدا کرد که یکی از بزرگترین مجموعهداران کتابهای خطی و چاپی و مطبوعات ایران شد.
گلبن گنجور در کتابخانهاش را به روی دوستان میگشود و جمعی از پژوهشگران از کتابخانه شخصیاش بهره میبردند.
مجموعهداری، میان گلبن و انجمنهای ادبی فاصله افکند. دوستان جدیدی یافت که وی را به انتشارات فرانکلین کشاندند تا مقالههای پراکنده استوانههای فرهنگ ایرانی را با استفاده از مجموعهاش گرد آورد. کتاب «بهار و ادب فارسی» از آن جمله است.
از فرانکلین راه به مرکز اسناد فرهنگی آسیا گشود. کتابشناسی زبان و خط و سفرنامه ایلچی را به آن مرکز برد و جهان جدیدی پیش روی او باز شد. آشنایی با فرامرز طالبی در سال 1355 به این جهان جدید سامان داد. طالبی در آن سال مدیر تولید و انتشارات مرکز اسناد فرهنگی آسیا بود و با خلوص و دلسوزی بیمانند 27 سال عمرش را با گلبن گذراند. دیگران آمدند و رفتند، فرامرز اما پایدار و استوار با از خودگذشتگی همکار شبانهروزیاش بود. بانوی فرهیخته خانم دانشیان همسر گلبن که در شناسنامه «راضیه»، در خانه پدریاش «رامیه»، در خانواده گلبن «مریم» و گلبن او را «مونا» میخواند نیز از سال 1358 به جمعشان پیوست و خانه گلبن به پژوهشکدهای بدل شد که استنساخ نسخههای خطی، فهرستنگاری و پژوهش حرف اول را میزد.
کتابشناسی نگارگری، احیای روزنامههای روحالقدس و تیاتر، فهرست سالنامه دنیا و شماری دیگر، محصول آن سالهاست.
از سال 1372 که با خانم و آقای گلبن آشنا شدم تا زمان بیماری خانم گلبن که 30 بهمن 1377 به وقوع پیوست و به فوت او در 4 فروردین 1378 انجامید، بارها نظارهگر تلاش این مثلث فرهنگی بودم. کارنامه کامل آن سالها که در پایگاههای اطلاعرسانی قابل دسترسی است، شاهد این مدعاست.
گلبن از حیث خانواده خوشبخت و از نظر دوستیابی بسیار خوششانس بود. دوستان موثر و تاثیرگذاری در زندگیاش داشت. با فوت مدیره فهیم راضیه خانم در سال 1378 شیرازه خانه گلبن فرو پاشید و با هجرت فرامرز طالبی در سال 1382 به رشت، جمع دوستانه از هم گسست. با نبود این دو مشاور دلسوز گلبن- یکی (همسرش) از دار دنیا و دیگری (فرامرز) از تهران رفت- فراق ناخواستهای بین او و شماری از دوستان نویسنده و پژوهشگرش افتاد. اگر چه گلبن در دهه پایانی عمر از همکاری قلمی دوست دیرینهاش احمد شکیب آذر برخوردار شد و با همراهی او آثاری را انتشار داد، اما خانه گلبن پس از فوت همسرش و مهاجرت طالبی حال و هوای دیگری به خود گرفت. دیدارهای حضوری به احوالپرسی تلفنی رسید و فقط گهگاه در مجلس ختم دوستان درگذشته او را میدیدم. یاد همسرش، خاطرات روزگار خوش با فرامرز مرور میشد و حال فرزند شایسته و دوستداشتنیاش بهزاد را میپرسیدم.
گلبن پس از فوت همسرش، روزنامهها و مجلههای مجموعه خود را به آستان قدس رضوی واگذار کرد و کتابهای کتابخانهاش را به کتابخانه مجلس فرستاد تا بلکه بتواند در پیرانه سری با اندوختهای که از این رهگذر به دست آورد و حقوق بازنشستگی، روزگار بگذراند.
12 دی ماه 1391 که علیرضا دینمحمدی صمیمیترین دوست دهه پایانی عمر گلبن، تلفنی خبر از سکته او داد، بیدرنگ به بیمارستان مهر شتافتم. چند بار از پشت شیشه او را دیدم. قادر به تکلم نبود، اما اینگونه وانمود میکرد که دوستان، آشنایان و بستگان را میشناسد.
پس از مراجعتش به خانه نیز تلفنی جویای حال او میشدم تا این که صبح 21 اردیبهشت 1392 علیرضا دینمحمدی تلفنی گفت: «دیشب گلبن به رحمت خدا رفت.»
پس از 14 سال و یک ماه و 18 روز جدایی از شریک زندگیاش 22 اردیبهشت 1392 در بهشت زهرا (س)، قطعه 88، ردیف 143، شماره 5 به نیمه دیگرش پیوست و در مزار 2 طبقهای که از فروردین 1378 همسرش در آن آرمیده بود، در سن 78 سالگی به خاک سپرده شد. روانش شاد.