نامه‌ها> شیوا حریرى:

دست از سر دوچرخه بردار ای امتحان!

روزهای عادی‌ که وضع آن بود که خودتان نوشتید و خواندید؛ درس و امتحان و کلاس و تست و... حالا توی اردیبهشت و خرداد، وسط امتحان‌ها و چند هفته مانده به کنکور چه توقعی می‌توانم داشت واقعاً؟

نتیجه‌اش هم می‌شود گزارش‌نامه‌ی این شماره؛ مقدار زیادی درددل و آه و ناله و شکایت. آدم غمباد می‌گیرد! آخر خودتان ببینید:

این از محدثه عابدین‌پور (از چهاردانگه): «می‌دونم که خیلی کم برات نامه می‌نویسم، ولی باور کن درگیرم بدجور. این‌قدر کار دارم که نمی‌دونم باید به کدومش برسم. الآن که دارم برات می‌نویسم، از نیمه شب گذشته. خوش به حالت که دغدغه‌ی کنکور و امتحان نهایی نداری. باورت می‌شه بعضی شب‌ها از فکر و خیال خوابم نمی‌بره؟»

این از الهام همتی (از کنگاور): «تو این مدتی که نیستم، ‌بیش‌تر از این‌که به تو سخت بگذره، خودم عذاب می‌کشم. چون همیشه وقتی بارون می‌آد یا موقع اذان و خلاصه تو دلتنگی‌هام برات می‌نویسم، اما تو این مدت موقع بارون و اذان و دلتنگی به کتاب موردنظر (درسی) زل می‌زنم و از بی‌معرفتی‌ام اشک توی چشم‌هایم جمع می‌شود.»

اصلاً شما جای خواننده‌ی این نامه‌ها،‌ دلتون نگرفت؟

باز خوب است که این سیده زینب حسینی (از پاکدشت) کمی هم شوخی می‌کند: «می‌خواستم کلی بنویسم، ولی شانس آوردی که غیر از کلوئید و امولسیون و حد و مشتق چیزی یادم نمی‌آید. راستی فکرکنم دوچرخه یک کلوئید است .آخر فکرش هیچ‌وقت ته‌نشین نمی‌شود و مدام توی ذهن آدم تکان تکان می‌خورد.»

این هم قول مرجان بیات (از تهران) به دوچرخه. ببینیم و تعریف کنیم! «به خدا این درس و مدرسه یقه‌ام را چسبیده و ول نمی‌کند، اما بهت قول می‌دهم که تابستان هر هفته برایت نامه بنویسم، قولِ قول.»

 

نامه ننوشتن با چاشنی خونسردی

دست شما درد نکند. باز هم خوب است. مثل علی باجلان (از دورود) چند ماه خواب می‌مانید، اما برمی‌گردید. «خودم هم نمی‌دونم با چه رویی بعد از سه چهار پنج ماه برگشتم! راستش خواب زمستانی بودم، اما این ساعت ما باتریش تمام شد و نتونستم به موقع بیدار بشم وخواب موندم!»

یا مثل مهسا کردزنگنه (از اهواز) سوژه گیر نمی‌آورید: «سلام! باشه...باشه، قبول! تسلیم. می‌دونم که فکر می‌کنی فراموشت کردم، اما باور کن اصلاً دست خودم نیست. می‌گردم و می‌گردم، اما سوژه پیدا نمی‌کنم، وقتی هم پیدا می‌کنم، انبوهی از درس و امتحان روی سرم می‌ریزه که نمی‌گذاره بنویسم.»

یا حتی مثل فاطمه علیزاده (از رباط‌کریم) صادقانه اعلام می‌کنید که بدون هیچ دلیل خاصی مدتی است نامه ننوشته‌اید: «خیلی وقت بود دلم می‌خواست براتون بنویسم، یا وقت نمی‌شد، یا برگه دم دستم نبود، یا خودکار نبود، یا ترافیک بود، یا زیر بارون مونده بودم، خلاصه همین بهانه‌های عادی!»

راستی، همین‌جا باید به پرتو اخوان مدرس (از تهران) که می‌گوید: «سلام. با این‌که خجالت می‌کشم بگم سلام، ولی مثل همیشه، سلام دوچرخه.» بگوییم ببین بقیه چه‌قدر خونسرد هستند، راحت باش دوست عزیز!

 

سلام دوست قدیمی من

یک وقت‌هایی اتفاق جالبی می‌افتد. نامه یا ای‌میلی را باز می‌کنیم و ناگهان نام یا دست‌خط یک دوست قدیمی را می‌بینیم. بعد چه می‌شود؟ بعد خوشحال می‌شویم. خیلی هم خوشحال می‌شویم.

و جالب این‌که این هفته سه دوست قدیمی به دوچرخه سر زدند. موژان نادریان (از اصفهان) نوشته: «خیلی وقته که تصمیم دارم برات یه نامه بنویسم، روی کاغذ کاهی، به رسم گذشته، به رسم همون ده سال پیش.» و دو دوست دیگر خبر قبولی‌شان را دادند. شیما قازاریان (از تهران): «سلام دوستان عزیز، من شیما قازاریان هستم، همان دختر پرحرف. امیدوارم من را یادتان نرفته باشد. الآن دانشجوی شیمی محض شده‌ام و به رشته‌ام علاقه دارم.» و نسترن اعتمادی (از رشت): «نمی‌دونی چه‌قدر دلم برات تنگ شده! نمی‌دونم چرا صبر کردم این همه مدت! من دندون‌پزشکی قبول شدم. دوچرخه‌ها دندون ندارن؟ در خدمت هستما!»

 

باز هم بحث شیرین اینترنت

اینترنت است دیگر! یک روز قطع است، یک روز وصل است، یک روز کند است، یک روز تند... نه، هیچ روزی تند نیست! یک وقت‌هایی کاری می‌کند که زهرا جودت (از بستان‌آباد) نتواند نوروز را تبریک بگوید: «اکنون بهار است و با آمدن آن متوجه شدم که سه فصل از دوستی‌مان می‌گذرد. خیلی دلم می‌خواست آمدن فصل بهار را تبریک بگویم، اما راستش را بخواهی هرکاری می‌‌کردم تا برایت ای‌میل بفرستم، یاهو قاطی می‌کرد و هیچ ای‌میلی را نمی‌فرستاد. از این به بعد باید شروع کنم به خواهش و التماس کردن به خانواده‌ی پرمشغله‌ام برای فرستادن نامه.»

از همین‌جا از عاکف رحمتی (از تهران) سپاسگزاری می‌کنیم که با مشقت بسیار از سلامتی خودش ما را با خبر کرد: «بالأخره تونستم به زور خودم رو به اینترنت برسونم تا بهت خبر بدم که زنده‌ام و بهت قول بدم که از این امتحان‌ها زنده بیرون بیام.وای چه‌قدر حرف دارم بزنم! حیف همه‌ی حرف‌هام با درس قاطی می‌شه و فکر نکنم کار مخلوط  با درسی که ویژه‌ی امتحان هم باشه، به دردتون بخوره.»

 

حواست کجاست؟ این بار هم دیر شد!

نه که یک‌بار گفته باشیم ها، صدبار گفتیم. چی گفتیم؟ این‌که مطلب‌های مناسبتی‌‌ و زمان‌دارتان  را حداقل از ده روز پیش برای دوچرخه بفرستید. گوش نمی‌کنید دیگر! آن‌وقت این‌طوری می‌شود! این‌طوری که ساجده‌ آقابابایی (از رشت) برای روز مادر مطلب بفرستد و به زمان چاپ نرسد. «الان که دارم این نامه رو واسه‌ات می‌نویسم، 2 ساعت از نیمه شب گذشته. دست‌هام می‌لرزه . نه برای این‌که خوابم می‌آد یا می‌ترسم کسی من رو ببینه، به خاطر این‌که باز هم دیر کردم...! از هفته‌ی اول سال تصمیم داشتم 3 هفته قبل از روز مادر، این متن رو برات بفرستم، اما باز هم شد دقیقه‌ی نود و یک...! واقعاً متأسفم!
خیلی دوست داشتم، مامانم این متن رو توی دوچرخه می‌خوند، ولی خب حتی اگه خیلی خوش به حالم باشه و متن خوبی از آب دراومده باشه، این‌قدر دیر فرستادم که...»

 

فقط چند سطر

از آن‌جایی که صفحه‌های گزارش‌نامه در سال جدید بی‌نظم شده بود، بعضی سؤال‌ها همین‌طور بی‌پاسخ باقی ماند.

دوست عزیز، فاطمه نوروززاده (از سنقر)، متأسفانه نمی‌توانیم نشانی‌ وبلاگ‌هایتان را چاپ کنیم.

دوست عزیز، شفق مهدی‌پور (از تهران)، درگذشت دوست و هم‌کلاسی‌ات، دوچرخه را خیلی ناراحت کرد. به تو و دوستانت تسلیت می‌گوییم.

مریم قریشی (از رباط‌کریم)، فرم خبرنگار افتخاری در زمستان دوباره چاپ می‌شود.

 

پاکت نامه‌ى سارینا کاظمیان از تهران

منبع: همشهری آنلاین