این را هیچوقت نمیتوانیم انکار کنیم که همگی یک وقتی کوچک بودهایم. یکوقتی دستهگل به آب میدادهایم، با پدر مادرمان دعوا میکردهایم و مدرسهمان دیر میشده!
شاید الآن نتوانید تصور کنید بابایتان که پدر شماست، بابایی که هر روز سر کار میرود، کارهای دارد و برای پول درآوردن کلی دوندگی میکند، یک روزی کوچک بوده، یک روزی حتی از الآن شما هم کوچکتر بوده و برایش ماجراهایی اتفاق میافتاده که خندهدار است و خواندنش کلی کیف میدهد. ماجراهایی که شاید خیلی شبیه اتفاقات و شیطنتهای زندگی حالای شماست و از آن داستان هایی دارد که با خواندنش لبخندهای گنده روی لبهایتان مینشیند. شاید هم بعضی از داستانهای این کتاب را قبلاً توی دوچرخه خوانده باشید.
اگر دوست دارید با قصههای طنزآمیز کودکیهای یک بابا روزهایتان را شیرین کنید، به کتابفروشی بروید و سراغ دو کتاب از مجموعهی «وقتی بابام کوچک بود» را بگیرید. این را هم یادتان نرود این کتاب را علی احمدی نوشته و انتشارات آفرینگان (66413667) منتشر کرده است.
«بابای من وقتی کوچک بود صبح یک روز بهاری، سر میز صبحانه، داشت دولپی نان و پنیر و چای میخورد که مامانش گفت:«بچه مگه از قحطی دراومدی؟ چه خبرته؟ یواش بخور...» بابام که دهانش پر بودو نمیتوانست حرف بزند، به زور یکی از لقمهها را قورت داد و گفت: «مسابقهی خوردنه... من باید برنده شم.»
(بخشی از کتاب)