او سال2003 در سخنرانیاش با موضوع مشکلات جهانی در دانشگاه ییل گفت: اگر عقیده دارید که حفظ قدرت و تسلط و سفر آزاد به سایر کشورها و استقلال در آینده کشورتان مهم است ما به همین رویه ادامه خواهیم داد (آمریکا همچنان یکجانبه عمل خواهد کرد). آمریکا هماکنون بزرگترین و قدرتمندترین کشور جهان است اما اگر معتقدید که باید سعی کنیم جهانی را مبتنی بر قوانین و همکاری و معیارهای رفتاری ایجاد کنیم آنگاه ما دیگر ابرقدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی نیستیم؛ این موضوع به اعتقاد شما بستگی دارد.
البته مدتها پیش از این، کلینتون میخواست آمریکاییها را برای این جهان جدید آماده کند. استروب تالبوت، معاون سابق وزارت امور خارجه آمریکا، در کتابش با عنوان« آزمون بزرگ: داستان امپراتوریهای باستان، دولتهای جدید و در جستوجوی یک ملت جهانی» مینویسد: کلینتون معتقد بود پس از جنگ سرد شاهد لحظهای بودیم که وضعیت چندجانبه پدید آمد، ما هم از این فرصت استفاده کردیم و از طریق رهبری فعال در سازمانهای مورد ستایش کلینتون و مورد انتقاد چارلز کراسامر جهان را شکل دادیم. اما کلینتون تا زمانی که در قدرت بود عقیده خود را تقریبا مخفی نگاه داشت. غریزه سیاسی به او میگفت اقرار به افول قدرت آمریکا مشکلاتی در پی خواهد داشت.
آمریکاییهای انگشت شماری استدلال کلینتون را دریافتهاند. آمریکاییهای انگشت شماری جرأت اعتراف به افول آمریکا را دارند. این مهم را هنگامی دریافتم که در نشست اقتصاد جهانی داووس در سال 2012مجری میزگردی با عنوان آینده قدرت آمریکا بودم. آمریکاییهای حاضر در میزگرد 2 سناتور، یک نماینده زن مجلس نمایندگان و معاون سابق مشاور امنیت ملی آمریکا بودند. پس از بیان پیشبینیهایی مبنی بر سقوط اقتصاد آمریکا به رده دوم جهان درعرض چند سال، از آمریکاییهای حاضر پرسیدم آیا مردم آمریکا آماده این افول هستند؟ تعجب آنکه، هیچکدام جرأت نکردند در آن جلسه علنی به این احتمال اذعان کنند.
افول آمریکا ممکن است خیلی زودتر از پیشبینیها صورت پذیرد. براساس پیشبینیهای صندوق بینالمللی پول، چین تا سال 2017بیشترین تولید ناخالص داخلی را در جهان خواهد داشت. در سال 1980، سهم آمریکا از اقتصاد جهانی 25درصد و سهم چین 2/2درصد بود. اما تا سال 2017سهم آمریکا به 17/9 درصد کاهش و سهم چین به 18/3درصد افزایش پیدا میکند.
اما اگر آمریکا به قدرت دوم جهان تبدیل شود شاهد جهانی بهتر خواهیم بود. جهان از جهات زیادی جذب ارزشها و معیارهای آمریکایی شده است. طبقه متوسط در جهان در حال گسترش است، جنگ بین کشورها رو به کاهش است و پیش از این هیچگاه مردم به این راحتی به مسافرت و ارتباط در عرصه جهانی نمیپرداختند. این تغییرات، ارزشها و معیارهای جدیدی در جهان ایجاد میکند. برای نمونه، آموزش و استدلال علمی، مردم جهان را قادر میسازد با زبانی مشترک با هم صحبت کنند.
البته، اگرچه انسانیت با فقر و جنگ در حال مبارزه است اما در همین حال مشکلاتی دیگر رخ مینماید. پیشگیری و کاهش مسائل فراملی مانند تغییرات آب و هوایی، قاچاق انسان و موادمخدر و بحرانهای مالی نیازمند همکاری کشورهاست،؛ امری که هنوز واقع نشده است. با ذکر یک قیاس مسئله روشن میشود. پیش از دوره جهانی شدن امروزی (مدرن)، ملتها همانند ناوگانی متشکل از 100کشتی جدا از هم بودند. اما جهان برای جلوگیری از تصادم این کشتیها و تسهیل همکاری آنها در آبهای آزاد- البته به شرط رضایت خودشان- به قوانینی نیاز داشت. نظم مبتنی بر قانون که در سال 1945شکل گرفت تلاشی در این جهت بود و اگرچه با ناکامیهایی مواجه شد اما در مجموع توانست بهمدت بیش از 50سال نظم جهانی نسبتا پایداری ایجاد کند.
اما جمعیت7میلیاردی امروز دیگر در 100کشتی جدا از هم زندگی نمیکنند بلکه ساکن 193کابین مستقل در یک کشتی هستند. حال این کشتی یک مشکل دارد: خدمه 193گروهی این کشتی هر کدام خود را فقط مسئول کابین خود میدانند و بهخود کشتی کاری ندارند. جهان امروزی به سوی آبهای ناآرام پیش میرود اما هیچ کدام از این گروهها سکان را در دست ندارند.
همگرایی جهانی، بازتابدهنده سخنان بیل کلینتون در دانشگاه ییل است. تقویت سازمانهای جهانی به نفع همه بهویژه قدرتهای بزرگ است، در غیراین صورت با چشمان بسته و بدون ناخدا وارد آبهای ناآرام خواهیم شد. شورای ملی اطلاعات آمریکا اخیرا پیشبینی کرده است که آسیا در سال 2030جایگاه غرب را در اقتصاد، فناوری و امور نظامی خواهد گرفت. آمریکا و اروپا باید اطمینان حاصل کنند چینی که در عرض چند دهه به ابرقدرت جهان تبدیل خواهد شد براساس قواعد به بازی خواهد پرداخت [منظور نویسنده پایبندسازی کشورها از طریق سازمانهای بینالمللی است].
اما برای آنکه سازمانهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی کارآمدتر شده و رسمیت بیشتری پیدا کنند لازم است اصلاحاتی در آنها صورت پذیرد. واقعا بیمعناست که غرب فقط 12درصد جمعیت جهان را در خود جای داده باشد اما 60درصد کرسیهای دائم شورای امنیت را در اختیار داشته باشد. چرا باید رئیس صندوق بینالمللی پول همواره از اروپا و رئیس بانک جهانی همیشه از آمریکا انتخاب شوند، آن هم در شرایطی که سهم غرب از اقتصاد جهانی هر سال کاهش مییابد؟ سیطره اینچنینی فقط چند کشور پیامدهای جدی برای کارآمدی و استقلال این سازمانها در بر داشته و آنها را آلت دست غرب میسازد.
هیچ سازمانی حتی سازمانهای بینالمللی غیردولتی مانند بنیاد بیلگیتس یا بنیاد کلینتون از گستره و مشروعیت سازمان ملل برخوردار نیستند. برای نمونه، ایالات متحده آمریکا سالها سعی میکرد چین را وادار کند در برابر تغییرات آب وهوایی نقش بارزتری ایفا کند. همانگونه که پیشبینی میشد چینیها در برابر فشار آمریکا مقاومت کردند چون آن را حقهای زیرکانه اما روشن برای کاهش رشد اقتصادی خود میدیدند. اما هنگامی که برنامه توسعه سازمان ملل همین مسئله را به چین متذکر شد دولت این کشور به آن واکنش مثبت نشان داد چون این برنامه را بیطرف میدید. با وجود این، اگر غرب بر قدرت انحصاری خود بر سازمانهای بینالمللی پافشاری ورزد ممکن است سازمان ملل و ارکان فراوانش بهزودی مشروعیت ارزشمند خود را از دست دهند.
هر اصلاحی که قرار باشد در سازمان ملل صورت پذیرد باید سه اصل را مدنظر داشته باشد: دمکراسی، به رسمت شناختن انواع توازن قدرت و حاکمیت قانون. سازمانهای بینالمللی درصورتی دمکراتیک خواهند بود که مدیریت آنها دقیقا بازتابی از ترکیب جمعیتی جهان باشد. همچنین باید روابط ژئوپلیتیک را در میان قدرتهای در حال ظهور و منطقهای درنظر گرفت. سرانجام اینکه، حاکمیت قانون برای میانجیگری و حل و فصل مسائل بغرنج بینالمللی و همچنین مدیریت رفتار کشورها در صحنه جهانی ضروری است؛ بدینترتیب از افزایش تنشها جلوگیری میشود.
در جهانی که به سرعت رو به تغییر است، نباید اجازه داد وضع سازمانهای بینالمللی به همین صورت باقی بماند. نظم مبتنی بر قانون دیگر مناسب شرایط قرن21 نیست. رهبران جهان باید مردم را برای مشکلات پیش رو آماده کرده و سازمانهای بینالمللی را به این منظور تقویت کنند. مخلص کلام اینکه، رهبران باید شجاعت نشان داده و همکاریهای چندجانبه [نظم مورد نیاز قرن 21] را گسترش دهند. آری، اکنون زمان آن فرارسیده است که ناخداها و ملوانان از کابینهای خود بیرون آمده و هدایت کشتی را بهدست گیرند.
ریل کلیر ورلد