لیلی شیرازی: می‌شود برای تو شعر گفت. تو مختصات شاعرانه داری و شاعران را برمی‌انگیزی، اصلاً برای همین است که این همه شاعر برای تو شعر گفته‌اند.

تو مثل هوا هستی. مثل ذرات نور، که هستی و دیده نمی‌شوی. اما این دیده نشدن تو «قصه»ای دارد و هر چیز که قصه‌ای دارد یعنی ماجرایی برای شنیدن در آن هست. تو ماجرایی برای شنیدن داری و همین آدم‌ها را به سمت تو می‌کشاند.

اگر بخواهم مختصات شاعرانه‌ی تو را ترسیم کنم باید یک مربع بکشم شاید. یک ضلع آن «دوری» است یا آن‌طور که در ادبیات کلاسیک فارسی آمده «فراق» است. یک ضلع آن هم «انتظار» است. ضلع دیگر «حضور در عین غیبت» است و ضلع چهارم «امید». 

تو در کنار ما هستی و در عین‌حال نیستی و ما چشم به راه توایم و امید داریم که تو بیایی. می‌بینی؟ مختصات پیچیده‌ای است و شاعران را این مختصات پیچیده دیوانه می‌کند.

بعضی از آن‌ها در توصیف این دوری شعر گفته‌اند. مثل قیصر امین‌پور. در این غزل که می­خوانید به اشاره‌ی شیرین قیصر به دلتنگی‌های بعدازظهر جمعه در همان مصراع اول دقت کنید و این باور که واقعه‌ی ظهور را در یک روز جمعه انتظار می‌کشیم.

«صبح بى‌تو رنگ بعد‌از‌ظهر یک آدینه دارد

بى‌تو حتى مهربانى حالتى از کینه دارد

بى‌تو مى‌گویند تعطیل است کار عشقبازى

عشق اما کى خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد بر ویرانه مى‌خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه‌ها بویى از آن گنجینه دارد!...»

قیصر اما توی همین غزل هم، بعد از این سه بیت از سر دلتنگی و دوری، به سراغ ضلع‌های دیگر مربع می‌رود و دلِ تنگ از «فراق» را، به سمت امید می‌چرخاند و می‌گوید:

«خواستم از رنجش دورى بگویم یادم آمد

عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد

در هواى عاشقان پر مى‌کشد با بى‌قرارى

آن کبوتر چاهى زخمى که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى‌گشاید

آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد!»

اما شاید امیدوارانه‌تر از این هم در انتظار امام زمان بشود شعر گفت. مثل غزلی دیگر از خود قیصر که می‌گوید:

«طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی

ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه‌ی چیست

شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی

کسی که سبزتر است از هزار بار بهار

کسی شگفت کسی آن‌چنان که می‌دانی!»

ترکیب «آفتاب پنهانی» قیصر در این غزل، یکی از زیباترین و شاعرانه‌ترین تعبیرها درباره‌ی امام زمان‌عج است. چرا که با وجود پنهان بودن از چشم‌ها مثل خورشید پشت ابر هم‌چنان نورش تمام جهان را روشن می‌کند.

شعرهایی هم هستند که در این انتظار، امید و دعا را به هم آمیخته‌اند. مثل این چند بیت از سعید بیابانکی:

«خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد!

چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین روز چیدنش برسد!

...بر این مشام و بر این جان چه می‌شود یارب!

نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد...»

و شعرهایی هم هستند که از زمان جلوتر می‌روند و مثل یک تابلوی نقاشی «روز آمدن» را به تصویر می‌کشند. مثل چند بیت از این غزلِ قاسم صرافان:

...کی ‌بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟

و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل  تو جاری شد

ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشک‌ها قطره‌قطره دریا شد

با شما هر جزیره‌ خضرا شد، در بهارت چه سبز و شادابیم!...»

و البته همه‌اش هم غزل نیست. شعرهای خودمانی‌تری هم هستند که گاه نگاهی انتقادی به رفتار ما می‌اندازند.علاوه براین حال و هوای امروزی‌تری هم دارند و صمیمانه‌تر حرفشان را بیان می‌کنند. مثل این چند رباعی از جلیل صفربیگی:

1

یک عمر تو زخم‌های ما را بستی

هر روز کشیدی به سر ما دستی

شعبان که به نیمه می‌رسد آقا جان!

ما تازه به یادمان می‌آید هستی

2

هر چند که بیمار تو هستیم همه

دیوانه ی دیدار تو هستیم همه

بین خودمان بماند آقا عمری است

انگار طلب‌کار تو هستیم همه

3

این مرد که در ره است باید او را...

می‌ترسم اگر سرزده‌اید او را...

از هر که سراغ او گرفتم دیدم

در شهر کسی نمی‌شناسد او را

4

ای قبله ی ابرهای بار آور تو

دریا به نماز ایستاده در تو

باران که گرفته است تسبیح به‌دست

دارد صلوات می‌فرستد بر تو!

حالا این‌که این رباعی‌ها کدام ضلع آن مربع را کامل می‌کنند، خودش سؤال دیگری است. من که فکر می‌کنم این هم از ضلع امید می‌آید. چون تا به چیزی امیدوار نباشیم از چند و چون آن «پرسش» نمی‌کنیم!

منبع: همشهری آنلاین