میزگرد> نفیسه مجیدی‌زاده: خودتان را جای آن‌ها بگذارید. دو تا دختر و سه تا پسر نوجوان با ما. همه دور یک میز مستطیل می‌نشینیم و قرار است خودمان را بررسی کنیم.

روی میز انگار صفحه‌ی بازی ماروپله است یا من این‌طور احساس می‌کنم!

سمت راست من پریسا الماسی (16 ساله) نشسته است و سمت چپم سارا درخشان (17 ساله).

امیررضا زهتاب‌چی (18 ساله)، امیرحسین فلاح‌منش (17 ساله) و کیانوش رعنایی (17 ساله) هم هستند. البته یک مهمان هم داریم؛ عباس تربن، مسئول بخش شعر و صفحه‌ی کتونی هفته‌نامه‌ی دوچرخه هم در انتهای جلسه به جمع ما می‌آید.

می‌پرسیم: چه‌قدر با خانواده‌ها در مهمانی رفتن همراه هستید؟

اول جواب‌ها گنگ‌اند. بعضی‌ها حالت دفاعی می‌گیرند و... بهتر است خودتان گزیده‌ی جواب‌ها را بخوانید:

کیانوش: بستگی دارد وقتم برسد یا نه. اگر امتحان داشته باشم با آن‌ها صحبت می‌کنم و دلیل می‌آورم. معمولاً قبول می‌کنند و مهمانی را کنسل می‌کنیم.

امیررضا: اگر حضورم لازم باشد، می‌روم.

پریسا: من مرغم یک پا دارد، اگر دوست نداشته باشم، صد سال نمی‌روم.

سارا: من فقط عیدها می‌روم، وقتی من آماده نشوم، نمی‌توانند به زور مرا ببرند.

***

بعد از بهانه‌هایشان می‌گویند.

ما هم بالأخره شش آوردیم و وارد بازی می‌شویم. بازی ماروپله است دیگر!

چه‌طور می‌گویید نمی‌آییم؟ می‌توانید حرفتان را درست بزنید، طوری که سوءتفاهم نشود؟

این‌جا دیگر کار به گلایه کشید.

امیررضا: راجع به کلام صحبت می‌کنید و منطقی حرف زدن؛ این‌ها با یادگیری به‌وجود می‌آید و اگر من این رفتار را انجام نمی‌دهم دلیلش این است که یاد نگرفته‌ام درباره‌ی مسائل صحبت کنم. وقتی پدر و مادر محکم سر حرفشان می‌ایستند و دلایل ما را نمی‌پذیرند و دلیل هم نمی‌آورند، ما هم این‌جوری سر حرف خودمان می‌ایستیم.

***

امیرحسین: نمی‌توانیم توپ را کامل در زمین آن‌ها بیندازیم و خودمان را بی‌تقصیر بدانیم. اگر نوجوان بتواند پدر و مادرش را متقاعد کند، برده است. مثلاً تا امروز اتاقش را مادر مرتب می‌کرده،  وقتی امروز خودش اتاقش را مرتب کند، یعنی من دارم یاد می‌گیرم اتاق را مرتب کنم و بزرگ شده‌ام. در این‌جا هم، نوجوان می‌تواند دلیل منطقی برای نرفتنش بیاورد.

***

بعد پایمان را از کفش بزرگ‌ترها بیرون می‌آوریم و از خانه‌ی ماری که قرار بود نیشمان بزند بیرون می‌پریم.

چه‌طور می‌توانیم بدون دلخوری و سوءتفاهم این مسئله را به سمت حل کردن پیش ببریم؟

همه به اعتمادسازی معتقدند.

سارا: وقتی بگوییم درس داریم، می‌پذیرند.

این یعنی به درس خواندن ما اعتماد کرده‌اند چون توانسته‌ایم اعتمادشان را جلب کنیم.

امیررضا: در درس خواندن، پدر و مادرها خواسته‌اند اعتماد کنند و اعتماد می‌کنند. اما خب آن‌ها هم باید همراهی کنند. وقتی نوجوان چند بار برای اعتمادسازی و تعامل اقدام کند و نتیجه نگیرد خسته می‌شود و کار را رها می‌کند، جوان است و انرژی و غرور دارد.

امیرحسین: اعتماد زمانی به‌وجود می‌آید که ما بپذیریم آن‌ها خیر ما را می‌خواهند.

 

 

ما به این تحکم پدر نیاز داریم تا بتوانیم به او تکیه کنیم، چرا فقط در درس خواندن اعتماد می‌کنند؟ چون خیر ما را می‌خواهند. هدف هر پدر و مادری این است که بچه‌اش از خودش بالاتر برود، خیلی وقت‌ها مهمانی نمی‌روند که ما درس بخوانیم ما هم اگر مدام بگوییم نه نمی‌آییم، با پدر و مادر بیگانه می‌شویم.

اما وقتی درس بخوانیم و مهمانی را تا جایی که لازم است برویم، آن‌ها می‌گویند این بچه دارد کارش را درست انجام می‌دهد، آن وقت ما صاحب آزادی‌هایی هم می‌شویم.

امیررضا: امیرحسین، پدر و مادرت در این که تو به این نتیجه برسی که آن‌ها صلاح تو را می‌خواهند، چند درصد دخیل بودند؟ حتماً خیلی، اما متأسفانه خیلی از خانواده‌ها این کار را انجام نمی‌دهند که بچه بفهمد این کارها به صلاح اوست.

***

نوجوان‌ها کفش بزرگ‌ترها و توپ را دوست دارند انگار!

ما هم مراقبیم که مرتب پا توی کفش بزرگ‌ترها نکنیم و توپ را توی زمین آن‌ها نیندازیم.کاش عددی بیاوریم تا مار ما را نزند و برنگردیم به اول بحث!

سارا: اگر بهانه‌ای بیاورم، مثلاً بگویم مهمانی نمی‌آیم چون حضور فلان شخص آزارم می‌دهد می‌گویند بیا تو، به او چه‌کار داری!

امیررضا: دوبار که مهمانی بروی و آن‌جا ناراحت باشی  و درونت را نمایش بدهی، جدی می‌گیرند.

این لجبازی نیست؟

پریسا: پدر و مادر باید دستت را بگیرند و تاتی‌تاتی بیاورند بعد که دیدند خسته شده‌ای به خاطر تو بایستند و دوباره با هم راه بیفتید.

حالا در بحث مهمانی هم، وقتی دلیل حضورت را در مهمانی توضیح می‌دهند، یعنی تو را صاحب شخصیت می‌دانند و فکر می‌کنند بزرگ شده‌ای.

***

یک پلکان بلند این‌جا هست.

تربن: مهمانی نمی‌رویم، کدورت پیش می‌آید، اما برای ما این نشانه‌ای از بزرگ شدن است. حالا این مسئله را چه‌طور ببریم به سمت یک رابطه‌ی مسالمت‌آمیز که بگوییم باید ما را در مشورت‌هایتان سهیم کنید؟

امیررضا: من حرفم را با شوخی و خنده می‌زنم که باید با من مشورت کنید، اگر این راه جواب نداد، تصمیم دیگری می‌گیرم.

پریسا: اگر برایم روشن شود که دو دوتا چهارتا، حتماً می‌روم.

تربن: تو مادری به دخترت ثابت کن.

پریسا: می‌گویم بنا  به دلایلی نیاز دارم با این خانواده ارتباط داشته باشم، اگر تو نیایی نمی‌شود.

***

به خانه‌ی آخر نزدیکیم. خدا کند ماری این اطراف نباشد.

خانه‌ی آخر برای خودشان بود:

پریسا: من فهمیدم که اگر پدر و مادر بیایند مسئله را با فرزندشان در میان بگذارند و به او اهمیت بدهند، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید.

 

عکس‌ها: مهبد فروزان

منبع: همشهری آنلاین