میزگرد> مریم محمدخانی: در عصر یک روز داغ تابستانی، ما دور هم جمع می‌شویم تا از مژی حرف بزنیم. ما که می‌گویم، منظورم حمیدرضا شاه‌آبادی است، نویسنده‌ی رمان «وقتی مژی گم شد» و هفت نوجوان که کتاب را خوانده و با یک عالم سؤال به دفتر هفته‌نامه‌ی دوچرخه آمده‌اند.

رضوان پورکرمی (16 ساله)، پارمیس رحمانی (18 ساله)، فاطمه زارع (16 ساله)، مهدیه قدسی (13 ساله)، پریسا قصری (17 ساله)، سلمان کشاورزی (15 ساله) و سروش محمدی (16 ساله) هفت‌تا از دوستان دوچرخه هستند که می‌خواهند در مورد مژی‌ها بیش‌تر بدانند؛ یک مژی که در خانه ماند و یک مژی که از خانه فرار کرد و مسعود، پسری که داستان این دخترخاله‎ها را برای ما تعریف ‌می‌کند. در عصر یک روز داغ تابستان، ما از مژی، نوجوانان امروزی، داستان و نوشتن حرف می‌زنیم و از نویسنده‌ی مهمان جلسه سؤال می‌کنیم. شما هم با خواندن حاصل این گفت‌وگو می‌توانید مهمان جمع ما باشید!

 

وقتی همه شبیه هم حرف می‌زنند!

بحث درباره‌ی رمان «وقتی مژی گم شد»، با صحبت در مورد زبان و لحن این کتاب شروع می‌شود. نوجوانان حاضر در جلسه دوست دارند بدانند لحن هر شخصیت، در هر بخش نباید عوض شود؟

سروش: به نظرم وقتی ما داستانی را از زبان شخصیت‌های مختلف می‌خوانیم، باید هر بخش لحن متفاوتی داشته باشد، که در وقتی مژی گم شد این اتفاق نمی‌افتد و تمام شخصیت‌ها شبیه هم صحبت می‌کنند. با عوض شدن راوی‌ها در هر فصل لحن‌ها نباید عوض
 شود؟

پارمیس: من هم می‌خواستم در مورد لحن، همین را بگویم، با توجه به این‌که در اواسط داستان ما می‌فهمیم یک راوی، تمام ماجرا را تعریف می‌کند، این عوض نشدن لحن‌ها عمدی بوده؟

شاه‌آبادی:وقتی ما با آدم‌های مختلف مواجه می‌شویم، این آدم‌ها بسته به جایگاه اجتماعی و فضای تربیتی و... می‌توانند هرکدام لحن، تکیه کلام و گنجینه‌ی لغات خاص خودشان را داشته باشند. وقتی نویسنده دارد از زبان چند نفر داستان را می‌نویسد، اگر واقعاً چند نفر راوی داستان هستند زبان باید فرق کند و لحن‌های مختلف نشان می‌دهد که هر آدم با آدم دیگر تفاوت دارد و شخصیت‌ها را بهتر به ما می‌شناسانند. اما در وقتی مژی گم شد این اتفاق نمی‌افتد، چرا؟ چون آدم‌های مختلف حرف نمی‌زنند و داستان را مسعود برای ما می‌گوید. من می‌خواستم یک لحن داشته باشم که لحن مسعود باشد و سعی کردم ردهایی هم بگذارم تا نشان بدهم کل داستان را او دارد تعریف می‌کند.

وقتی مژی گم شد، یک رمان متفاوت!

به نظر دوستان دوچرخه، این رمان با خیلی از رمان‌های تألیفی ویژه‌ی نوجوانان تفاوت دارد و خب، با این نگاه طبیعی است که درباره‌ی این تفاوت‌ها هم حرف بزنیم.

پارمیس: به نظر من این رمان، به نسبت بقیه‌ی رمان‌های نوجوان، تازگی دارد. هم از نظر فرم و هم واقعیت‌هایی که مطرح می‌کند.

فاطمه: بله، این عوض شدن راوی‌ها خیلی جالب و نو بود. شخصیت‌های شما مابه‌ازای بیرونی دارند؟ با توجه به این‌که در کتاب، شما استاد داستان‌نویسی مسعود هستید، شما واقعاً کلاس داستان‌نویسی دارید و این داستان را از آن‌جا الهام گرفته‌اید؟

شاه‌آبادی: نه. من کلاس داستان‌نویسی داشته‌ام، اما این کتاب ربطی به آن کلاس‌ها ندارد. این یک داستان است که قرار است ناظر به نوشتن خودش باشد و نویسنده این‌جا دارد از داستان فاصله می‌گیرد تا بتواند فرآیند نوشته شدن داستان خودش را تعریف کند. در اصطلاح امروزی به آن «فرا داستان» می‌گویند.

سروش: یکی از نکاتی که در این کتاب دوست داشتم، پرداختن به طبقه‌ی متوسط بود. این کتاب از آدم‌های خیلی پولدار یا خیلی فقیر حرف نمی‌زند. از طبقه‌ی متوسط و مسائلی صحبت می‌کند که آدم‌های طبقه‌ی متوسط با آن درگیر می‌شوند.

وقتی نوجوانان، شبیه خودشان نیستند!

یکی دیگر از موضوع‌های مورد بحث در این جلسه، شخصیت‌پردازی در این رمان است. به نظر نوجوانان حاضر در جلسه، نوجوانانِ کتاب وقتی م‍ژی گم شد، خیلی شبیه نوجوانان امروزی نیستند. حرف‌هایشان را بخوانید:

رضوان: نکته‌ای که در وقتی مژی گم شد به نظر من آمد شخصیت نوجوان‌هاست، عکس‌العمل‌ها، روحیات و افکار آن‌ها بیش‌تر شبیه بچه‌هاست و شباهتی به نوجوان‌های امروز ندارد، به نظرم شما کمی نسل نوجوان دهه هفتادی را دستِ کم گرفته‌اید.

پریسا: بله، مثلاً این‌که نوجوان‌های رمان این‌قدر راحت به دیگران اعتماد می‌کنند... نوجوانان امروز در مورد مسائل مختلف تحقیق می‌کنند. این دستِ کم گرفتن فقط در مورد نوجوان‌ها هم بروز نمی‌کند. در مورد بعضی شخصیت‌های بزرگ‌سال هم این اتفاق می‌افتد، مثل ناصر و مسافرت به ژاپن. این جریان کار در ژاپن و پول درآوردن مربوط به دهه‌های قبل بوده، نه پدر نوجوانان امروز.

شاه‌آبادی: خب، اگر شما که توی این سن هستید می‌گویید نوجوان‌هایی که من تصویر کرده‌ام واقعی نیستند حتماً درست می‌گویید و سعی می‌کنم از این به بعد بیش‌تر تلاش کنم تا این تصویر واقعی شود... در هر صورت این درک من از نوجوانان امروز بود.

فاطمه: به نظرم مژی نمی‌تواند نماینده‌ی نوجوان امروز باشد، مثلاً نوجوان امروز این‌قدر زودباور نیست که ماجرایی مثل کشور فرانکشتاین را باور کند.

سروش: ممکن است این به‌خاطر بار روان‌شناسی کتاب هم باشد، کسانی که در کودکی تحقیر شده باشند ممکن است راحت‌تر به دیگرانی که به آن‌ها اهمیت می‌دهند اعتماد کنند.

سلمان: منشأ شناخت شما از نوجوانان امروز چه بود؟ دور و بر خودتان نوجوانی را دیدید و از او الهام گرفتید؟

شاه‌آبادی: نه، مشخصاً نه. من خودم دو دختر نوجوان دارم و به واسطه‌ی آن‌ها و دوستانشان درکی از نوجوانی از نگاه خودم داشتم.

مهدیه: به نظرم در شخصیت مژی فریبا یک‌جور اختلال و دوگانگی دیده می‌شود. از طرفی تصمیمش بچه‌گانه است و از طرفی دیگر می‌خواهد کار کند و مستقل شود و بزرگ‌سالانه رفتار کند.

 

وقتی از عاقبت مژی حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟

بعد از صحبت درباره‌ی شخصیت‌های کتاب، می‌رویم به سراغ پایان کتاب و آخر و عاقبت م‍ژی.

سروش: شما دوست دارید عاقبت مژی فریبا چه باشد؟ قطع نخاع شده یا مرده باشد؟

شاه‌آبادی: تمام سعی من در این کار، این بود که بگویم در مورد هیچ چیزی حکم قطعی ندهیم، چون موضوع فرار دختران از خانه هم‌ چنین موضوعی است، ما نمی‌توانیم به‌طور مشخص بگوییم تقصیر کیست و چه چیزی باعث شده از خانه فرار کنند.

سلمان: من با پایان کتاب مشکل داشتم. فکر می‌کنم که داستان نباید با آوردن نقدی که استاد داستان‌نویسی آورده تمام ‌شود. داستان یک روندی دارد و پایان آن هم باید داستانی می‌بود.

فاطمه: به نظرم آوردن نقد داستان‌ها باعث می‌شد ما دو داستان بخوانیم. یکی داستان مژی، یکی داستان نوشته شدن کتاب. اتفاقاً اگر این نقدها بیش‌تر بود جالب‌تر می‌شد.

وقتی می‌خواهیم نویسنده باشیم!

بیش‌تر نوجوانان حاضر در جلسه دوست دارند نوشتن را حرفه‌ای‌تر دنبال کنند. برای همین بخش پایانی جلسه را می‌گذاریم برای صحبت کردن در این مورد و شاه‌آبادی به سؤال‌های نوجوان‌ها درباره‌ی تجربیات نوشتن جواب داد.

پریسا: همیشه برای من سؤال بوده که نویسنده‌ها سوژه‌هایشان را چه شکلی پیدا می‌کنند؟ مثلاً داستان وقتی مژی گم شد چه‌طور شکل گرفت؟

شاه‌آبادی: برای من به مرور به دست می‌آید و در طول زمان شکل می‌گیرد. من همیشه ریز به ریز و جزء به جزء جلو می‌روم و وقتی فصل اول را می‌نویسم نمی‌دانم قرار است آخرش به کجا برسد... من یک روز به این فکر کردم که دو دختر باشند که یکی‌شان فرار کند و یکی گم شود. همه فکر کنند کسی که گم شده فرار کرده و دنبال او بگردند. وقتی شروع به نوشتن کردم، دیدم این دو تا باید یک اسم داشته باشند و به مخفف‌ها رسیدم و داستان همین‌طوری جلو رفت و تقارن‌ها شکل گرفت، دو خواهر، دو باجناق، دو دخترخاله...

پارمیس: وقتی سوژه‌ی داستانی در ذهنتان هست و آن را برای کسی تعریف می‌کنید، موقع نوشتن حس آن نمی‌خوابد؟

شاه‌آبادی: کاملاً حرف درستی است. من همیشه می‌گویم داستان شفاهی خلق می‌شود. یک انرژی در وجود آدم متراکم است که می‌خواهد داستانی را که در ذهنش خلق شده بنویسد، اگر آن را برای کسی تعریف کند این داستان شفاهی متولد می‌شود و آن انرژی که پشتش است تخلیه می‌شود. برای همین توصیه می‌کنم آن را قبل از نوشتن تعریف نکنید.

پریسا: ممکن است از تجربه‌هایتان برای نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌نویسی بگویید؟

شاه‌آبادی:داشتن دفترچه‌ یادداشت خیلی خوب است تا هر چیزی را که فکر می‌کنید ممکن است روزی تبدیل به داستان شود، حوادثی که می‌بینید، خاطرات خودتان و... را یادداشت کنید. مطالعه‌ی غیرداستانی هم خیلی مهم است. نویسنده باید سعی کند اطلاعات داشته باشد. در واقع نویسنده فهم خودش را از دنیا می‌نویسد و این به مطالعه‌ی غیرداستانی نیاز دارد.

 

عکس‌ها: محمود اعتمادی

منبع: همشهری آنلاین