او که در منطقهای دور در اسپانیا به دنیا آمد، در دوران نوجوانی راهی مادرید شد. هدف او از اول کاملاً مشخص بود؛ میخواست فیلمساز شود چون از کودکی عاشق فیلم و سینما بود. فرسنادیلو برای فیلم کوتاهش «اسپوسادوس» نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
اولین ساخته بلند سینماییاش «اینتاکتو» سر و صدای زیادی به پا کرد و نظر همگان را به سوی وی جلب کرد. با یک چنین پسزمینهای کاملاً طبیعی بود که دنیبویل کارگردان «28 روز بعد» او را برای کارگردانی قسمت دوم فیلم «28 هفته بعد» انتخاب کرد. این بهترین گزینه بود.
- 28 هفته بعد چه اتفاقی رخ میدهد؟!
- شروع قصه فیلم درست بعد از شیوع اولین بیماری است و این به مفهوم آن است که شهر لندن کاملاً از بین رفته است. ارتش آمریکا با کمک دولت انگلیس در تلاش هستند تا شهر را بازسازی کنند و بازماندگان را دوباره به شهر برگردانند تا مردم زندگی عادیشان را از سر بگیرند. اما به صورت طبیعی وقتی شما با یک مرض خطرناک سر و کار دارید (مثل ویروسی که در این فیلم پخش میشود) کنترل آن بسیار مشکل است.
پس میتوانید تصور کنید که حتی این ویروس خطرناکتر هم شده است. در قصه فیلم، این ویروس دچار تحول شده است و ما شاهد یک سفر خواهیم بود. این سفری از دوبارهسازی تا جهنم است. کل این ماجرا از دریچه چشم اعضای یک خانواده نشان داده میشود. خانواده در قلب قصه فیلم قرار دارد. اما این یک قلب سیاه است زیرا این خانواده در دردسر بزرگیگیر افتاده است.
- طرفداران سینمای وحشت همیشه نگران آن هستند که دنبالههای فیلمهای موفق به خوبی نسخه اصلی نیستند. این پروژه چگونه به شما پیشنهاد شد و شما برای حفظ کیفیت و تازگی قسمت اول چه کارهایی انجام دادید؟
- پیشنهاد کارگردانی فیلم را دو سال و نیم پیش دریافت کردم. اما چرا من؟ من اهل لندن نیستم، در حالی که کاراکتر اصلی فیلم اهل این شهر است. انگلیسی زبان اول و مادری من نیست. ولی خیلی کنجکاو شدم که ببینم موضوع از چه قرار است. دنی (بویل) را ملاقات کردم.
بعد از آن بود که فهمیدم چرا میخواهند من این فیلم را کارگردانی کنم. او و همکارانش به دنبال یک چیز تازه بودند، یک نگاه و چشمانداز نو. به دنی گفتم میتوانم این کار را انجام دهم، ولی به آزادی عمل نیاز داشتم و آنها این موضوع را قبول کردند.
هدفم خلق چیزی تازه بود، یک تحول. برای من خشم موجود در قصه و تأثیرپذیری آدمها از ویروس مهم بود. تمام کاراکترهای فیلم توسط یک خشم مهار نشده احاطه شدهاند. به همین دلیل فکر میکنم فیلم پیش از آن که یک کار ترسناک باشد، فیلمی دلهرهآور و آخر الزمانی است.
فیلم انعکاسی از دنیایی است که در آن زندگی میکنیم. پس تصمیم گرفتم آن را به سبک فیلمهای مستند کار کنم. اعتقادم این است که هر چه صحنهها واقعیتر به نظر برسند، ترس بیشتری خلق میکنند.
- پس شما روی رئالیسم و واقعگرایانه بودن صحنهها تاکید کردید؟
- بله. برای من این حس را خلق میکرد که انگار همه چیز دارد به صورت واقعی اتفاق میافتد. این یک نگاه هیجانانگیز به قصه بود. فکر میکنم دوستداران قسمت اول فیلم این نگاه «واقعی» و نحوه نزدیک شدن رئالیستی من به قصه و ماجرا را دوست خواهند داشت.
این فیلم درباره بازماندگانی است که در یک شهر مخروبه در دل جریانی احاطه شدهاند که میتواند ناقل یک بیماری بسیار خطرناک باشد. چیز ویژهای در ارتباط با این بازماندگان وجود دارد. تماشاگران با خود فکر خواهند کرد: «در چنین موقعیتی من چه کار میکردم؟» امیدوارم آنها خط اصلی قصه و سفر درون آن را به خوبی درک کنند.
- هنگام ساخت فیلم آیا مشکلاتی هم داشتید؟ برای مثال، اشاره کردید که با محیط لندن آشنایی ندارید و این در حالی است که این شهر مرکز ثقل قصه فیلم است. آیا برای فیلمبرداری لوکیشنهای درستی را انتخاب کردید؟
- یکی از سختترین چیزها، وقتی است که یکی از کاراکترها تحت تأثیر ویروس قرار میگیرد. برای این بازیگر بازی در این صحنه خیلی سخت بود. ما تلاش کردیم یک فضای رعبآور خلق کنیم. بعد آن بازیگر متوجه شد چه کار باید بکند، اما کنترلش را از دست داد و زیادهروی کرد. او به یکی از افراد صحنه حمله کرد! این یک تصادف بود، اما تماشای آن صحنه در داخل مونیتور خیلی جالب بود.
با خودم فکر کردم: «این یک لحظه معرکه بود!» اما در همان حال ما مجبور بودیم با عواقب چنین مسئلهای کنار بیاییم. همکارانم سرصحنه دقیقاً بر روی محتوای قصه فوکوس کرده بودند و حمایت و همراهی آنها را احساس میکردم. اگر اینطور نبود، هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم.
آنها متوجه این نکته بودند که فیلمسازی اسپانیاییام و برای شناختن شهر لندن نیاز به کمک دارم. صداقت و صمیمیت در کار وجود داشت و آنها نهایت تلاش خود را میکردند تا به من کمک کنند و کارها درست پیش برود. همکاران انگلیسیام عالی بودند. لندن یک شهر بزرگ و شلوغ است. پس تو باید بهترین مکانها را برای فیلمبرداری بشناسی تا بتوانی از آنها استفاده کنی. برای همین است که میگویم همکارانم عالی بودند.
- بازیگران فیلم همان کسانی هستند که با دنی بویل کارگردان قسمت اول همکاری داشتند. در مرحله انتخاب بازیگران چقدر نقش داشتید؟
- برای هر تصمیم خلاقه فیلم من نقش داشتم و درگیر بودم. این احساس کلی من است: تو باید در این تصمیمگیریها باشی و به نظر تو احتیاج زیادی وجود دارد. اما در عین حال یک فیلمساز باید به دیگر همکارانش هم توجه داشته و نظرات آنها را هم در نظر بگیرد. دنی پیشنهاد کرد از رابرت کارلایل استفاده کنم.
او را نمیشناختم ولی دوست داشتم با وی کار کنم. صادقانه بگویم، نمیدانستم او هم بازی در این فیلم را قبول میکند یا نه. ما با هم صحبت کردیم. و او بعد از خواندن فیلمنامه گفت آن را دوست دارد.
- فکر میکنید قسمت سوم فیلم هم ساخته شود؟ آیا موفقیت قسمت اول باعث میشود تا دنباله دیگری بر این فیلم ببینیم؟
- خیلی هیجانانگیز است و همه دارند دربارهاش حرف میزنند. راستش را بخواهید، قسمت دوم فیلم را با این انگیزه ساختم که دنبالهای هم داشته باشد. این به عهده من نیست که در این باره تصمیمگیری کنم.
اما ایده خیلی خوبی است که قسمت سوم آن هم ساخته شود. اگر قسمت دوم در گیشه با موفقیت روبهرو شود و تماشاگران خواستار دیدن بخش تازهای از ماجراها باشند، حتماً این اتفاق رخ خواهد داد. این احتمال هم وجود دارد که کارگردانی قسمت سوم را به دست کس دیگری بسپارند، همانطور که من در قسمت دوم جای دنی را گرفتم. احساس میکنم با این کار نگاه تازهای به قسمت سوم و دنباله ماجراها تزریق شود.
- شما برای فیلم کوتاه خود نامزد اسکار شدید. لطفاً درباره پیشینهتان بیشتر برای ما توضیح دهید؟ این روزها شاهد پدیدار شدن فیلمسازان اسپانیایی زبان در سیستم کاری هالیوود هستیم.
- فکر میکنم این حمله آمریکای لاتینی چند سال اخیر به هالیوود حاصل و نتیجه آن است که فیلمسازان اسپانیایی زبان بالاخره توانستهاند با انبوه تماشاگران ارتباط خوبی برقرار کنند. ما همیشه در گذشته فیلمهای خوبی میساختیم ولی آنها نمیتوانستند انبوه مردم را جذب کنند. حالا با حضور موفق فیلمسازانی مثل آلنونسو (کارون)، آنحاندرو(ایناریتو) و پورو(آلمودوار) این ارتباط برقرار شده است.
آنها فیلمهایی بزرگ را به شیوهای بینظیر ساختند، این فیلمها باعث تازهتر شدن صنعت سینما شد. احساسم این است که این اقدام مهمترین بخش همکاری و مشارکت ما با صنعت سینماست. من در یک جزیره کوچک به دنیا آمدم و از همان دوران کودکی میخواستم فیلم بسازم. اما این کار در آن محل غیرممکن بود.
پس خودم را به مادرید رساندم. آن روزها هجده سالم بود. آنجا درس فیلمسازی خواندم و ساخت فیلم را شروع کردم. شاید به همین دلیل است که سفرها همیشه مضمون اصلی قصه فیلمهایم را تشکیل میدهند.
تجربه شخصی خود من یک سفر بسیار طولانی از خانهام در آن جزیره کوچک به آمریکا بود. برای من فیلمسازی هم حکم یک سفر را دارد. در طول راه آدم چیزهای تازهای یاد میگیرد. شما مجبورید برای آنچه که میخواهید به دست بیاورید مبارزه کنید.
کوتاه شده از: moveiweb.com