در حالی که وقایع حقیقی روزمره به دلیل تکرار و یکنواختی جذابیتهای خود را از دست میدادند اما نمایش تکههایی از حقیقت و یا بازسازی حقایق دگرگون شده به نفع داستان توانستند آنقدر خالق جذابیت باشند که صنعت سینما را به یکی از بیبدیلترین هنرها و یا به عبارت بهتر یکی از صنایع پیشروی بشر تبدیل کنند.
سینما در همان ابتدای راه خود دو راهه بزرگی را تجربه کرد. برخی بازسازی و دگرگونی واقعیت یعنی سینمای داستانپرداز را دستمایه قرار دادند و برخی دیگر به حقیقت وفادار بوده و سینمای مستند را سرلوحه قرار دادند.
شاید سادهاندیشی باشد اگر به آسانی بپذیریم که سینمای داستانپرداز به دلیل ایجاد جذابیت بیشتر توانست سینمای مستند را کنار زده و خود به عنوان سینمای مألوف هویت یابد؛ چنانکه اکثر سینماروهای جهان سینما را با سینمای داستانپرداز برابر میدانند.
اما حقیقت این است در دهههای اول اختراع سینما جذابیتهای داستانی در آثار کمدی و تخیلی که جزو اولین ژانرهای سینمای داستانپرداز بودند از تولید آثار شاخص سینمای مستند نظیر مستندهای مردمنگاران اوایل قرن بیستم پیشی گرفت اما سینمای مستند توسط سینمای داستانی به حاشیه رانده نشد.
بعد از گرایشهای ابتدایی برادران لومیر به ثبت و ضبط گونهای از سینمای مستند، این سینما با نظریات جان گریرسن در انگلستان جان گرفت و در دهه 1920 با آثار مردمنگارانه رابرت فلاهرتی به اوج رسید.
مستند و مسئله اکران
چنانکه ذکر شد مستند بنا به دلایلی بازی مناسبات اکران را به سینمای داستانپرداز باخت و علیرغم وجود جذابیتهای بیشتر از سینمای داستانپرداز مجبور شد تا با مشکل اکران دست و پنجه نرم کند.
این موضوع مخصوصاً در کشورهای موسوم به جهان سوم عمیقتر و پیچیدهتر بود چرا که سینمای داستانپرداز با تمام ساز و برگ خود تمام افکار مردم این کشورها را از مفهوم سینما در خود هضم کرد و سالهای مدیدی از ورود سینما گذشت تا در کشوری مثل ایران سینمای مستند برای خود جایگاهی پیدا کرد.
بعدها این سینما در دهه چهل و پنجاه شمسی به اوج خود رسید. مستندهای برادران امیدوار، فیلم سفارشی «باد صبا» ساخته آلبر لاموریس، فیلمهای مستند استودیو گلستان، فیلمهایی مثل «شقایق سوزان»، «کوچ و علف» و بالاخره آثاری از ناصر تقوایی، خسرو سینایی و پرویز کیمیاوی و منوچهر طیاب و عباس کیارستمی و... از جمله آثار برجسته سینمای مستند هستند که قبل از هر چیز نشاندهنده جریان داشتن روح مستندسازی در بین سینماگران ایرانی و خارجی درباره مردم ایران و آداب و رسومشان بود.اما علیرغم تولید آثار قابل توجه در عرصه مستندسازی چه در قبل و چه در بعد از انقلاب مجالی برای معرفی این آثار به عامه مردم فراهم نیامد.
تا در سالهای بعد از انقلاب مستندهای درباره جنگ ایران و عراق جای خود را در تلویزیون ایران باز کرد و تلویزیون تا حدودی خود را موظف به پخش اینگونه آثار دید. اما نکته حایز اهمیت این بود که این جذابیت خاص مستند نبود که موجبات پخش آن از تلویزیون را فراهم آورد بلکه بحث بر سر ضرورت بود چنانکه در سالیان بعد از جنگ مستندهای تلویزیون مانند سالهای قبل تنها محدود به پخش چند مستند موسوم به راز بقا میشد و برخی از آثار مؤسسه روایت فتح که از تلویزیون پخش میشد.
اما طی دو سال اخیر اتفاقات تازهای در عرصه مستند در تلویزیون ایران افتاده است. پخش مستندهای پخش شده و بکر از دوران انقلاب در دهه فجر سال 1385 و برنامههایی نظیر مستند 4 و مستند 5 با پخش آثار معروف دنیای مستند، نشانگر این موضوع است که تلویزیون به نقش تعیینکننده خود در رشد و اعتلای این گونه مهم سینمایی واقف شده است.
در حقیقت اگر سینمای مستند را گونهای کلی و آموزنده برای فیلمسازان و موضوعی آگاهیبخش برای عامه مردم بدانیم باید الزامات حمایت از آن را نیز بپذیریم.به نظر میرسد که تلویزیون با پخش آثار درخشان مستند ایرانی و خارجی و همچنین اندیشیدن به ساز و کاری جهت پخش آثار نوآمدگان سینمای مستند میتواند نقش بیبدیلی در حمایت از سینمای مستند بازی کند.