این روزها انگار بالاخره روزهای خوش سام درخشانی از راه رسیده؛ روزهایی که دیگر لازم نیست برای به یاد آوردن چهرهاش به ذهنمان فشار بیاوریم.
او بعد از «با من بمان» که نقش یک بیمار روانی را خیلی خوب بازی کرد، حالا با پخش همزمان «ما چند نفر» و «سالهای برف و بنفشه» حسابی شناخته شده؛ سریالهایی که هم خودش و هم تماشاگران را امیدوار کرده تا از این به بعد، سام درخشانی را در کارهای بهتری ببینند. خودش که خیلی امیدوار است و عزمش را جزم کرده که بعد از این درخشانتر باشد تا جایی که حرف سیمرغ گرفتن را میزند.
- در «صحنه جرم، ورود ممنوع» چه میکنید؟ با آن نقش کوتاه چرا رفتید روی بیلبورد تبلیغاتی فیلم؟
من خودم هم نمیدانم! اصلا قرار نبود این اتفاق بیفتد. زمان فیلمبرداری «صحنه جرم، ورود ممنوع» ابراهیم شیبانی با من تماس گرفت و از من خواست در یک سکانس کوتاه مهمانی برایش بازیکنم ولی اصلا حتی قرار نبود اسمم توی تیتراژ فیلم بیاید. من حتی فیلمنامه را هم نخوانده بودم و فقط به خاطر دوستی با شیبانی بازی در آن سکانس را قبول کردم ولی متاسفانه وقتی فیلم اکران شد، دیدم اسم و عکسم روی بیلبورد هم رفته.
- یعنی رودست خوردید؟
ببینید! این کار کاملا غیر حرفهای است؛ من یک کار کاملا دوستانه کردهام و برایش دستمزدی هم نگرفتم اما الان چون 2 تا سریالم همزمان از تلویزیون پخش میشود و تقریبا طرفدار هم دارد، اسمم روی بیلبورد رفته. مطمئنم اگر سام درخشانی 2 سال پیش بودم، اسمم در تیتراژ هم نمیآمد.
- یعنی خواستهاند از محبوبیت شما استفاده کنند؟
فکر میکنم. چون نقشم اصلا چیزی نیست که بخواهند در تبلیغات از آن استفاده کنند. متاسفانه این اتفاق برای من خیلی گران تمام شد. چون الان که همزمان 2 سریالم روی آنتن رفته، همه فکر میکنند من یک فیلم سینمایی هم کار کردهام ولی در فیلم میبینند که من در یک سکانس بازی میکنم و بعد میمیرم. مجبورم همه جا این سؤال را جواب بدهم که چرا چنین نقشی را قبول کردهام.
- از این بدشانسی بگذریم و برگردیم به عقب؛ به اولین کاری که انجام دادید.
اولین کارم سال 78 بود؛ درست موقعی که بعد از 2 سال وقفه کاری و دور شدن از فضای آموزشگاه بازیگری و کارهای دانشجوییکردن، به خاطر مشکلات مالی و خانوادگی تصمیم گرفته بودم از ایران خارج شوم. ولی درست در روزهایی که مقدمات رفتنم آماده شده بود، آقای حمزه که در آموزشگاه «رسام هنر» زیرنظرشان بودم، با من تماس گرفتند و برای کار «شبزدگان» دعوت به کارشدم و خب، قسمت این بود که برنامه کلی زندگیام تغییر کند.
- به نظرتان شبزدگان برای اولین کار مناسب بود و توانست نشانتان بدهد؟
شبزدگان برایم افتخار بود چرا که اولین بازیام را کنار استاد مشایخی بودم و توانستم از ایشان کمک بگیرم.
- یعنی برایتان مهم نبود که دیده نشوید؟
همین که توی این کار و گروه بود برایم مهمتر بود و اینکه نقش اول جوان سریال هم بودم. آن روزها جز استاد مشایخی که همیشه مطرح هستند، نصرالله رادش هم روزهای محبوبیتش را میگذراند و بازی کردن در کاری که این 2 نفر حضور داشتند موقعیت خوبی بود.
- از شبزدگان تا «با من بمان» فاصله زیادی بود؛ این همه مدت کجا بودید؟
اصلا بیکار نبودم ولی انگار قسمت نبود که دیده بشوم. بعد از شبزدگان بلافاصله برای فیلم سینمایی «دلباخته» قرارداد بستم؛ با فریبرز عربنیا و آناهیتا نعمتی همبازی بودم ولی آخرش یک بدشانسی آوردم؛ کلیت کار ضعیف از آب درآمد و موقع اکران اصلا دیده نشد و هیچ اتفاقی برایم نیفتاد.
در این فاصله هم تحت تاثیر دور و بریهایم قرار گرفتم که میگفتند حالا که به اینجا رسیدهای قدر خودت را بدان و هرکاری را قبول نکن تا فیلم اکران شود و من هم منتظر ماندم و بازی در فیلمهایی مثل «شورعشق» را از دست دادم و در دلباخته هم دیده نشدم.
- یعنی از بازی و نقشتان در دلباخته راضی نیستید؟
ببینید! من قبول ندارم که اگر کسی خوب بازی کند، حتی در کار ضعیف هم دیده میشود؛ وقتی مجموعه کاری بد از آب دربیاید و دیده نشود خصوصا اینکه آن کار اولین کارت باشد، تو اصلا دیده نمیشوی؛ چه خوب باشی و چه بد. ولی از جهتی دیگر فیلمنامه و گروه دلباخته در اولین برخورد به نظرم خیلی خوب و مثبت آمدند که کار را قبل کردم.
- و بعد از این بدشانسی؟
بعد از این، نقشهایی که به من پیشنهاد شده بود را به امید اکران دلباخته رد کردم. در 2 اپیزود سریال «همسفر» (قاسم جعفری) بازی کردم که یکی از آنها اجازه پخش نگرفت و در فیلم تلویزیونی «بهشت آبی» (آقای مرادپور) که کار بدی از آب درنیامد و یکی دو بار از تلویزیون پخش شد، تا اینکه رسیدم به سریال «خانه پدری».
- چرا قبول کردید در خانه پدری با آن گریم بازی کنید؟ اصلا شناخته نمیشدید؛ هر کسی بودید جز سام درخشانی!
داستان خانه پدری خوب بود، Cast هم خوب بودند ولی وقتی روز تست گریم رسید و من گریم شدم و خودم را در آینه دیدم، حس کردم کارگردان دنبال حسن جوهرچی بوده نه من!
خودم هم میدانستم چهرهام اصلا شباهتی با خودم ندارد ولی در موقعیتی نبودم که بخواهم اعتراض کنم. از طرفی هم سنم کمتر بود و کم تجربه بودم؛ شنیده بودم اگر نقشی را بازی کنی که از خودت دور و متفاوت باشد خیلی خوب است ولی نمیدانستم وقتی باید نقش متفاوت را با چهرهای اینقدر دور از خودت قبول کنی که کاملا شناخته شدهای، نه اینکه اول راه با یک چهره متفاوت بازی کنی، طوری که تا مدتها تو را با آن چهره بشناسند.
مثلا بعد از خانه پدری چند تا دفتر با من تماس گرفتند و دعوت به کارم کردند، ولی وقتی چهرهام را دیدند، پشیمان شدند چون آنها دنبال چهرهای بودند که در خانه پدری دیده بودند.
- خب چرا برای انتخاب نقشتان مشورت نکردید؟
مشورت موقعی باید اتفاق بیفتد که آدم 20 تا پیشنهاد مختلف داشته باشد ولی وقتی من فقط یک پیشنهاد دارم مشورت کردن کمکی نمیکند. خانه پدری در زمان خودش بهترین اتفاقی بود که میتوانست برای من بیفتد. البته خوشبختانه سریال هم طرفدار پیدا کرد و بعدش هم چند تا مصاحبه داشتم که کمی شناخته شدم ولی قبول دارم خانه پدری اتفاقی نبود که منتظرش بودم.
- بعد از با من بمان هم تا «ما چند نفر» خیلی کمکار بودید.
نه کم کار نبودم. در 2 اپیزود «دریاییها» نقش پسری که ایدز گرفته بود را بازی کردم که نقش خاصی بود و دوستش داشتم و در نظرسنجیهای شبکه 5 آن 2 قسمت جزو قسمتهای برگزیده سریال دریاییها شدند.
یعنی چون نقش یک جوان ایدزی بود، قبولش کردید؟ اگر نقش عادیتر در دریاییها بهتان پیشنهاد میشد قبول نمیکردید؟
بله، برایم مهم است که چه نقشی را بازی کنم وگرنه تا الان به جای این تعداد کار، 50تا کار در کارنامهام داشتم. من یکشبه به اینجا نرسیدهام و در کل راه بازیگریام هیچ رابطه یا تکیهگاه خاصی نداشتهام پس باید در انتخاب نقشهایم دقت کنم. کل داستان دریاییها خوب بود و گروه هم گروه خوبی بود ولی دلیل اصلیام برای بازیکردن آن نقش، خاصبودن آن بود که برایم جذابیت داشت.
- یعنی هیچوقت هیچ نقش سادهای از شما نخواهیم دید؟
نه اینکه من فقط منتظر مینشینم تا نقشهایی با شرایط ویژه را بازی کنم. ولی مطمئنا یک نقش به شدت منفعل و صاف و ساده و بدون هیچ فراز و فرود را هم بازی نخواهم کرد. مثلا من در فیلم «آغاز دوم» خانم مهشید افشارزاده، نقش جوانی را بازی کردم که روح یک شهید در بدنش قرار میگیرد تا بتواند وصیت دوستش را به خانوادهاش برساند و در پایان داستان، کار این جوان به بیمارستان روانی میکشد. این نقش کلا فراز و فرود داشت و منفعل نبود.
- برسر این فیلم چه آمد؟
متاسفانه این فیلم اکران نشد ولی در جشنواره دفاع مقدس خوب دیده شد و یکی از جشنوارههای جانبی هم مرا برای بازی در آن نقش کاندید جایزه کرد.
- انگار شما اصلا در کار سینمایی شانس ندارید.
ظاهرا همینطور است. بعد هم «جدا افتاده» داوود موثقی را بازی کردم که هنوز اکران نشده و خبری از ماجرایش ندارم.
- مازیار در «ما چند نفر» چه ویژگی خاصی داشت؟
نقش مازیار نقش خاصی است چون یک وجهی نیست و تماشاگر همیشه بلاتکلیف است که او آدمی مثبت است یا منفی. در تمام طول داستان این تعلیق درباره مازیار وجود دارد؛ اینکه در جایی از داستان مازیار چاقو میکشد و جایی دیگر کنار پدرش گریه میکند، او را خاص کرده است.
- ولی بعد منفی بودن مازیار غالب است.
چون ما روی بعد منفی این آدم بیشتر مانور میدهیم و این چیزی است که سناریو و کارگردان خواستهاند.
- فکر نکردید که بازی در بامن بمان و ما چند نفر این ذهنیت را در تماشاگر ایجاد کند که شما فقط نقشهای عصبی را خوب بازی میکنید؟
ببینید! یک بخش قضیه اتفاقی است که دارد میافتد و آن اتفاق این است که من این نقشها را دوست دارم و از بازیکردنشان راضیام ولی اتفاقی که خواهد افتاد این است که ممکن است در آینده من در ذهن مخاطب یک شکل خاص و کلیشهای پیدا کنم. این نکته مربوط به سیاستی است که یک بازیگر باید در کارش داشته باشد و این روزها خودم هم به این نتیجه رسیدهام که از نقشهای منفی و عصبی فاصله بگیرم.
- به همین دلیل بازی در سالهای برف و بنفشه را قبول کردید؟
بله. سالهای برف و بنفشه گروه خیلی خوبی دارد و نقش هم یک نقش کاملا محوری است ضمن اینکه مثبت هم هست و شبیه نقشهایی نیست که تابهحال بازی کردهام.
- آنقدری که میخواستید خاص است؟
بله، چون این آدم مثبت بیفایدهای نیست. در طول داستان متحول میشود و در داستان یک پرش زمانی از سال 42 به 57 هم وجود دارد که من نقش پیری علی فلاح را هم بازی میکنم. همه اینها برایم جذابیت داشت.
- الان که با پخش این 2 سریال به شهرت رسیدهاید، چه تغییری در روند کارتان خواهید داد؟ سعی میکنید نقشهایی بازی کنید که مشهورتر شوید؟
من الان در شرایطی هستم که شهرت برایم مهم نیست؛ برایم مهم است که بهترین کار را انجام دهم و کارم را درست انجام بدهم. اینکه گیشه داشته باشم و مشهور باشم، آنقدر برایم مهم نیست که در مقابل، در ذهن آدمها خاطره خوبی از من بماند.
- در آینده هم همینطور به بازیکردن در سریالها ادامه میدهید؟
امسال تصمیم دارم روی کار سینمایی تمرکز کنم؛ البته تا جایی که شرایط مالیام اجازه بدهد و بتوانم بدون کارکردن روزگارم را بگذرانم چون پارسال وقتی سر سریال ما چند نفر بودم موقعیت بازی در اتوبوس شب و اخراجیها را از دست دادم.
- در اخراجیها قرار بود چه نقشی را بازی کنید؟
نقش همان دزد لمپنی که امین حیایی بازی میکند.
- یعنی کاملا بیخیال سریال میشوید؟
مسلما نه، اگر کار خیلی خوبی پیشنهاد شود، موقعیت را از دست نمیدهم ولی ترجیحم این است که بیشتر در سینما فعالیت کنم.
- مطمئنید که حالا انتخابهای خوبی خواهید کرد؟
به هر حال الان به تجربهای رسیدهام که بتوانم یک کار خوب را خوب انجام بدهم؛ حتی آنقدر در این باره مطمئن هستم که میتوانم قول بدهم اگر برای یک نقش خوب در یک فیلم سینمایی که در حد خوب است انتخاب شوم، حتما کاندید دریافت سیمرغ در آن نقش خواهم شد.
- ادعای بزرگی نیست؟
به نظرم الان وقتش رسیده که سطح کاریام را بالا ببرم چون حس میکنم الان تواناییاش را پیدا کردهام.
تجربه بازی در نقش یک شیزوفرنی
درخشانی در سریال «با من بمان» نقش یک بیمار روانی را بازی کرده است. او از تجربة متفاوتش برایمان حرف زد.
بازی من در با من بمان شروع جالبی بود. چون گروه آقای لبخنده برای آن نقش، اول به محمدرضا فروتن پیشنهاد داده بودند که به توافق نرسیدند و بعد به پارسا پیروزفر، تا اینکه قسمت رسید به من. آقای لبخنده برایم درباره نقش توضیح دادند.
من هیچ اطلاعی از بیماران شیزوفرنی نداشتم ولی خیلی خوشحال بودم موقعیتی پیش آمده که نقشی تا این حد متفاوت را بازی کنم چون حرف مشترک هر مصاحبهای که از بازیگرهای بزرگ خوانده یا شنیده بودم، این بود که بازی کردن در نقش یک بیمار روانی، موقعیت خیلی خوبی است تا بازیگر بتواند خودش را نشان دهد. آقای لبخنده گفت چون شناختی از من ندارد باید تست بدهم.
همین تست دادن، نکته جالب ماجرا بود. شبی که قرار بود فردایش تست بدهم، آن قدر از اینکه ممکن است برای این نقش انتخاب شوم خوشحال بودم که با دوستانم یک مهمانی کوچک گرفتم و بدشانسی آوردم و همان شب مسموم شدم. فردا صبح شبیه یک جنازه متحرک بودم که پای چشمهایم گود رفته بود. آقای لبخنده بعدا به من گفت که وقتی من را با آن قیافه دیده پیش خودش گفته: «این پسره یک شبه چقدر برای نزدیک شدن به نقش به خودش فشار آورده!».
فرصتی برای تمرین نداشتم چون 2 روز بعد از تست دادن رفتم جلوی دوربین. ولی یک دوست پزشک داشتم که درمورد بیماران شیزوفرنی مشاورههای خوبی به من داد. حتی با یکی دو نفر که شیزوفرنی داشتند ملاقات کردم و نکته جالب در هر دوی آنها این بود که شما فکر میکردید با یک آدم کاملا سالم روبهرو هستید؛ مطلبی که در با من بمان هم کاملا به آن اشاره شده بود؛ به این موضوع که بیماران شیزوفرنی ظاهری سالم دارند ولی ممکن است اتفاقاتی باعث بروز بیماری آنها شود.
جز این تحقیقات، روش شخصیام این است که تا قبل از بازی نقش، بارها فیلمنامه را میخوانم و این خواندن باعث می شود تا با نقش ارتباط برقرار کنم.
بعد در لحظههای مختلف زندگی عادیام از خودم میپرسم که اگر آن نقش، به جای من بود چطور رفتار میکرد و همینطوری به مرور نقش وارد زندگی عادیام میشود.
در با من بمان کمی بیمار شده بودم. نقش سنگین بود، انرژی زیادی میخواست و من آنقدر به نقش نزدیک شده بودم که در زندگی عادیام هم شک میکردم و احساس بدی داشتم. بازیگری مثل دروغ است و وقتی این دروغ را زیاد تکرار میکنی، باورش میکنی.
این اتفاقی که بر اثر بازی کردن یک نقش در آدم میافتد شروع و پایان مشخصی ندارد. برای من وقتی کار تمام شد و از نقش فاصله گرفتم، کم کم تاثیر نقش هم از بین رفت.