آبیلین تاکر و پدرش گیدئون بیشتر زندگیشان را سفر کردهاند و کوچ کردن را بلدند. اما آبیلین به تنهایی کجا میرود؟
مانیفست این شهر عجیب چه جور جایی است که پدرش او را به تنهایی به آنجا فرستاده است؟ آنها همیشه با هم سفر میکردند، تا اینکه یک پای آبیلین مجروح شد و پدر تصمیم گرفت دخترش را به شهری که در جوانی در آن زندگی کرده بفرستد.
او از دوران کودکی در حال سفر بوده و شاید برای همین است که شغل ثابتی ندارد. اما دلش نمیخواهد آبیلین برای همیشه اینطور زندگی کند. در مانیفست که شهری در کانزاس آمریکاست مردی به نام شدی هاوارد منتظر آبیلین، دختر دوستش است. آبیلین در این شهر به مدرسه میرود و دوستانی پیدا میکند و حتی از راز اهالی آنجا سر در میآورد.
اما یک چیز هست که هرچه میگردد کمتر پیدا میکند. پدرش. او دنبال پدرش میگردد. برای همین به خاطرات زنی که مردم میگویند جادوگر است گوش میدهد و نامههایی که در خانهی شدی هاوارد پیدا کرده میخواند. در همهی اینها دنبال پدرش میگردد و اینکه او چرا آبیلین را از خود دور کرده است.
قرار نیست همهی داستان را از زبان یک راوی بشنویم. داستان از زمان ورود آبیلین به مانیفست در سال ۱۹۳۶ شروع میشود. او از زبان خودش اتفاقات اخیر شهر را تعریف میکند و چون روحیهی کنجکاوی دارد در نامهها و روزنامهها هم جستوجو میکند. اما بخش مهمی از داستان که کمکم گمشدهی آبیلین را برایش پیدا میکند در گذشته میگذرد و زن جادوگر آن را برایمان تعریف میکند.
داستان دو پسر نوجوان که سالها قبل در این شهر زندگی میکردند و داستان مردم یک شهر در جنگ جهانی اول. بخشی از داستان را هم از روزنامههای قدیمی میخوانیم. او راههای مختلفی دارد تا ما را به داستانی از سالهای دور بکشاند و هر لحظه حسِ کنجکاویمان را برای یافتنِ تکههای گذشتهای که شخصیت اصلی به دنبالش میگردد تقویت کند. نویسنده نمیخواهد قصهی یک شهر را از ابتدا تا حال تعریف کند بلکه با روایت همزمان قصهی شهر و آدمهایش در دو زمان مختلف، اشتیاق ما را برای کشف گرههای داستانی بیشتر میکند.
با این شیوه ما را در موقعیتی مشابه موقعیت آبیلین قرار میدهد و به جایی میرساند که جستوجوی او، جستوجوی ما میشود. از اینکه کسی در این شهر گیدئون را نمیشناسد کلافه میشویم. مگر او همین جا زندگی نمیکرده؟ پس چرا نه در نامهها، نه در روزنامهها و نه در خاطرات زن جادوگر پیدایش نمیکنیم؟ با آبیلین پیش میرویم و میخواهیم بدانیم چه بر سر مردم این شهر آمده، آنها در سالهای جنگ چهکار میکردند، ماجرای معدن چیست و همهی اینها چهطور به آبیلین و پدرش مربوط است؟
نویسندهی ماه بر فراز مانیفست کاری میکند که گرد و غبار اندوه را که هنوز بعد از سالها در هوای این شهر وجود دارد احساس کنیم. شهری که جنگ را از سر گذرانده و فرزندانش را از دست داده است. همین چیزهاست که داستانی از کانزاس آمریکا را برای ما ملموس میکند چون جنگ و مهاجرت متعلق به سرزمین خاصی نیست.
همه آن را میفهمند و هر کس تا اندازهای آن را در زندگیاش احساس کرده است. حس غربت راوی و احساس دور افتادنش از تنها خویشاوندی که دارد یعنی پدرش با سالهای نوجوانی او همزمان میشود. سالهایی که داریم نسبت خودمان را با دنیا و اطرافیانمان تعریف میکنیم و قبول اینکه پدر ما را از خودش دور کرده، کار راحتی نیست.
نویسنده: کلر وندرپول
مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی
ناشر: افق
حجم: 480 صفحه
قیمت: 16500 تومان