در سومین گفتوگویمان با نویسندهها دربارهی شروع داستان از ویژگیهای یک شروع متفاوت و خوب پرسیدیم. این قلابی که این همه از آن حرف میزنیم آیا شکل و فرمول مشخص و احتمالاً فوت و فنی دارد که بشود یاد گرفت؟ بالأخره من داستانم را از کجا شروع کنم؟ یک رازهایی هم کشف کردیم. مثلاً اینکه خیلی از نویسندههای خوب، یکی دو پاراگراف اول داستانشان را قبل از چاپ حذف میکنند. بقیهاش را از زبان احمد اکبرپور و محمد رمضانی بخوانید که در این گفتوگو همراهمان بودند.
این نویسندهها تجربههای زیادی در نوشتن برای نوجوانان دارند، اما کتابهایی که بهانهی گفتوگویمان شدند مجموعه داستان هفتخوان وخردهای اکبرپور و رمان الاکلنگ کودکی از رمضانی بودند.
داستانهای «هفتخوان و خردهای» شروعهای غافلگیر کننده دارند و در «الاکلنگ کودکی» از همان ابتدا به وسط ماجرا پرت میشویم.
* * *
با یک ماجرا یا حادثه، ضربهی اول را بزنید!
فرقی ندارد دربارهی فیلم حرف بزنیم یا داستان، شروع باید زمانی باشد که اصل قصه شروع میشود. بعد میتوانیم صحنهپردازی کنیم. یعنی باید قلابی که مخاطب را به داستان وصل میکند در داستان کوتاه در دو یا سه پاراگراف اول و در رمان دردو یا سه صفحهی اول موفق باشد، طوری که مخاطب حس کند در دل داستان است. نباید در شروع درگیر فضاسازی شویم. آرام آرام فرصت این کار را هم پیدا میکنیم. گذشتن از توصیف یک جور احترام به مخاطب است.
نمیگویم فضاسازی نکنید. همزمان میتوانید فضاسازی و شخصیتپردازی هم بکنید، اما مخاطب را معطل نگذارید، چون باهوشتر از این حرفهاست که بخواهیم علافش کنیم. فکر میکنم اگر شروع با یک ماجرا یا حادثه باشد بهتر است تا اینکه مثلاً با ویژگی شخصیت شروع کنیم.
در داستانهای کتاب «هفت خوان و خردهای» هم مثل بیشتر داستانهایم یکی دو پاراگراف از نسخهای که برای خودم نوشتهام حذف کردم. ممکن است آن نوشتهها بی احترامی به مخاطب باشد، ولی من باید کارم را یک جور شروع کنم و خودم را در فضا قرار بدهم. میتوانم بعداً این بخشها را حذف کنم. همانطور که «چخوف» هم گفته هر داستان خوبی از هر داستاننویسخوبی یکی دو پاراگراف اولش اضافه است. میتوانیم اینها را حذف کنیم.
شروع متفاوت گاهی با یک دیالوگ شوخطبعانه همراه است که مخاطب را با شخصیتها آشنا میکند. داستان میتواند با هرچیزی شروع شود، اما نباید با روال معمول و لورفتهای، داستان را آغاز کنیم. مثلاً نگوییم: هوا سرد بود و... . هرطوری میتواند باشد به غیر از روشهای کلیشهای و خستهکننده. طوری که مثل یک ویترین تو را به سوی داستان بکشاند. نمیشود برای شروع، قالب گذاشت، چون همین کار هم کلیشه است. هربار شروع تازهای داشته باش و معماریاش را عوض کن.
از ماندگارترین شروعهایی که به یاد دارم شروع داستان مسخ کافکا است. وقتی میگوید: «صبح وقتی گریگوار سامسا از خواب بیدار شد دید که در رختخوابش به حشرهی عظیمالجثهی عجیب و غریبی تبدیل شده است.» ضربهی اول را میزند و خواننده را میخکوب میکند. اگر کسِ دیگری بود شاید 30 صفحه مقدمه میگفت. کارهای رولد دال هم شروعهای خیلی خوبی دارند. او بعضی وقتها کارهایش را مقدمهوار شروع میکند اما مقدمههای متفاوت و جذابی دارد.
توی زنگ تفریح اتفاق افتاد. فقط سیا و دو تا از بچهها توی کلاس مانده بودند. من همیشه نفر آخر بودم. الکی توی نیمکت و زیر پایم شکلهای پیچ در پیچی میکشید، قاهقاه میخندید. وقتی زیرش نوشتم «تنبان دهاتی»، آنها هم زدند زیر خنده.
* شروع داستان کلانتری، از مجموعهی هفتخوان و خردهای، نوشتهی احمد اکبرپور، نشر افق
* * *
از پاراگراف اول، خواننده را همراهی کنید!
رمان «الاکلنگ کودکی» را از جایی شروع کردم که از لحاظ منطقی و زمانی مردم سرزمین رؤیاها، مشکل و گره داستان را درک کردند و این شروع را بعد از یک بار تغییر انتخاب کردم. در شکل قبلی، داستان را از جایی نوشته بودم که اعظم بیدار میشود و میبیند بچه شده است. با زمان کار کرده بودم. اما با دیدن عکسالعمل خوانندههایی که قبل از چاپ، رمان را خواندند، احساس کردم سردرگم میشوند، پس شروع را تغییر دادم.
شروع داستان جزء مواردی است که برای من راحت اتفاق میافتد؛ مثل انتخاب اسم داستان که برای آن هم با مشکلی مواجه نمیشوم. معمولاً راحت میتوانم تشخیص دهم که داستانم را از کجا شروع کنم. حتماً اینطور نیست که به همان شکل اول باقی بماند اما وقتی کاری را مینویسم اول و آخرش زود به ذهنم میرسد.
دوست دارم داستان با حادثه و در اوج شروع شود. اهل مقدمه نویسی نیستم. دوست دارم وقتی خواننده پاراگراف اول را میخواند با داستان همراه شود و بداند که در مرکز جریانات و حوادث قرار گرفته است. با فضاسازی هم اگر فضای جذاب و با هیجانهای خاص داشته باشیم، موافقم. قصه را شروع کن و همزمان با پیشبرد آن فضاسازی و شخصیتپردازی کن.
شروع کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری از ایتالو کالوینو به نظرم شروعی خوب و بهیاد ماندنی است: «تو داری شروع به خواندن داستان جدید ایتالو کالوینو ، شبی از شبهای زمستان مسافری، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن. تمام افکار دیگر را از سر دور کن. بگذار دنیایی که تو را احاطه کرده در پس ابر نهان شود. از آن سو مثل همیشه تلویزیون روشن است. پس بهتر است در را ببندی. فوراً به همه بگو: نه نمیخواهم تلویزیون تماشا کنم! اگر صدایت را نمیشنوند بلندتر بگو: دارم کتاب میخوانم، نمیخواهم کسی مزاحم شود.» نویسنده با این کار ریتم خواندن کتاب را به تو میگوید. رمان دلقک هدا حدادی هم در شروع و پیشبرد، آهنگ خوبی دارد.
- میپرسین چرا سرنوشت این پیرزن برای ما مهمه؟ اون مهمه چون آدمییه از آدمهای سرزمین واقعیت. بدون مردم واقعی نمیشه جایی به نام سرزمین رؤیا داشت. این پیرزن مهمه، چون بدون اون جایی به نام زوبام نخواهیم داشت. آدمهای واقعی با تخیلات مختلف، سرزمین رؤیاها رو به وجود میآرن. این پیرزن هم وقتی بچه بود با فکر کردن به زوبام این جا رو به وجود آورده.
* شروع رمان الاکلنگ کودکی، نوشتهی محمد رمضانی، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان