به دلیل گستردگی ابعاد و تغییر در ماهیت مسائل شهری که موجب پیچیدگی بسیار آنها شده است، حل پایدار آنها نیز نیازمند جامعنگری و توجه به ابعاد و جنبههای مختلف مسئله است.
در این میان توجه و تاکید برنامهریزی و مدیریت شهرها، بیش از هر زمان دیگری به سطوح پایینتر و ابعاد ملموس زندگی شهری متوجه شده است؛ چنان که پژوهشها و مطالعات زیادی در یکی دو دهه اخیر صورت گرفته است که به نوعی سیاستگذاری، برنامهریزی و مدیریت شهری را از خردترین واحد، یعنی «محله» در شهر هدف قرار داده است.
برهمین اساس، مجموعه مدیریت شهری تهران با طرح موضوعاتی چون محله محوری، شهروندمداری، قانونمداری، مشارکت شهروندی و رویکرد علمی جهادی بیش از هر زمان دیگری در پی تجدید ساختار محلهای شهر تهران و استوار نمودن برنامههای خود براساس محلات شهری است.
در نوشتار حاضر سعی بر این است تا با نگاهی به مقوله برنامهریزی محله مبنا یا محله محور ابعاد مختلف آن را مطرح نموده و آسیبشناسی این جریان در برنامهریزی و مدیریت شهری تهران را بازشناسی کنیم.
اگر شهر را به عنوان یک موجود زنده فرض کنیم، در آن صورت محله به عنوان عنصر اصلی و به مثابه سلول بنیادی این موجود زنده خواهد بود. در مقیاس کلان نیز مبنا قرار دادن برنامهریزی از این واحدهای خرد شهری نتایج ملموستر و به مراتب قابل درکتری را در بهبود و ارتقاء کیفیت زندگی شهروندان خواهد داشت.
مفهوم «برنامهریزی محله مبنا» که برهمین اساس مطرح شده است مبتنی بر مهندسی اجتماعی بوده و به جای نگرش کلان و مقیاسهای ذهنی به ابعاد مشخص فضا – زمان در مقیاس محلی و خرد میپردازد و به جای پرداختن به توده مکانیکی و غیرقابل مدیریت کلانشهری به اندازههای قابل مدیریت و واحدهای ارگانیکی مشخص (محلات شهری) میاندیشد.
در واقع این الگو در پی شناخت سرشت ویژه و خاص هر محله و ناحیه شهری است که توسط فرضیات قراردادی کلان و شهر مقیاس متوقف، پنهان و یا به راحتی فراموش شده است. در این رویکرد نگاه برنامهریزی و مدیریت از «پایین به بالا»، مبتنی بر توانمندسازی، نگرش «دارایی مبنا»، تاکید بر منابع انسانی و سرمایههای اجتماعی و مشارکت جمعی ساکنین محلات است.
این الگوی جدید برنامهریزی بسیار مبتنیبر نقش مشارکتی مردم و اجتماعات محلی است و با توجه به مشخصههایی چون مشارکتی بودن، رویکرد فرایندی به برنامهریزی، افزایش کنترل مردم بر معیشت و زندگی روزمره و ارائه طرحها و برنامههایی که ارتباط و وابستگی بیشتری با نیازها و شرایط محلی اجتماعات دارد به عنوان الگویی مطلوب در برنامهریزی و مدیریت شهری میتواند مدنظر قرار گیرد که در ادامه به مشخصات این الگوی جدید، اهداف و مبانی آن پرداخته شده است.
به کارگیری برنامهریزی محله– مبنا بیش از هر چیز نیازمند انسجام و یکپارچگی ساکنین در یک اجتماع محلهای و تقویت بسترها و زمینههای هویتساز محلهای است. نهادهای محلی، سازمانهای غیردولتی (NGOs) و تشکلهای داوطلب محلی (CBOs) عناصر کلیدی این نوع نگرش است.
بدون ایجاد این عناصر دستیابی به رویکرد فوقالذکر عملی نخواهد بود و در شرایط فقدان چنین عناصری، کاهش تصدیگری دولت و واگذای امور به بخش خصوصی و غیردولتی نه تنها منجر به بهبود وضعیت نخواهد شد بلکه با یک بحران اساسی و ریشهدار و غارت منابع ملی و نابودی محیطزیست خواهد انجامید.
به عبارتی دیگر تقویت و گسترش حوزه عمومی دارای نقش متقدم بر تمرکززدایی و کاهش تصدیگری دولت را داراست. با این وصف، قبل از هر چیز ما نیازمند بسترسازی و زمینههایی هستیم که بتوان با اتکای به آنها نظام مدیریت و برنامهریزی شهری را براساس آنها استوار ساخت.
تمرکززدایی و واگذاری امور به سطوح محلی و خرد و حرکت به سمت یک نظام خودگردان برنامهریزی و مدیریت محله از دیگر مشخصههای عمده در رویکرد برنامهریزی محله مبنا است. به عنوان مثال در کشور ما شکلگیری شوراهای شهر و روستا گام اول حرکت از یک نظام متمرکز به نظام خودگران برنامهریزی و مدیریت شهری باشد و توجه به شوراهای محلهای میتواند به عنوان حلقه واسط و مکمل شوراهای شهر به منظور تحقق کامل و حرکت در جهت تمرکززدایی نظام کلان برنامهریزی و مدیریت مورد توجه قرار گیرد. گام بعدی میتواند تبدیل شهرداریها از یک سازمان محلی به یک حکومت محلی و تجدیدنظر اساسی در حوزه وظایف و اختیارات آنها باشد.
همانگونه که قبلاً نیز به آن پرداخته شد اتخاذ رویکرد برنامهریزی محله مبنا در مدیریت شهری نیازمند یک ساختار نهادی مردم سالار، مشارکتی و از پایین به بالا است و در ساختارها ی آمرانه و دموکراتیک تحقق کامل آن عملی نخواهد بود.
به عنوان مثال در مورد کشور ایران نهادهای مشارکتی (مانند شوراهای شهری و محلهای) ماهیتی مردمسالارانه (دموکراتیک) دارند و چارچوب تصمیمگیری در آنها از پایین به بالاست و در نتیجه مبتنی بر شفافیت، پاسخگویی و عدم دخالت مردم در تصمیمگیریهاست؛ اما در مقابل ماهیت شهرداریها در کشور در وضعیت فعلی کاملاً دیوانسالارانه (بوروکراتیک)، آمرانه و از بالا به پایین است و در نتیجه غیرشفاف و غیرپاسخگو است.
بنابراین پذیرش الگوی برنامهریزی محله – مبنا نمیتواند بر مبنای این ساختار و الزامات آن باشد و نیازمند تغییر و تحول در سازمان، ساختار و تشکیلات مجموعه شهرداریها ودیگر متولیان مدیریت شهری برای اتخاذ الگوی مدیریت محلی است.
نکته پایانی اینکه علیرغم سیاست مبنای شهرداری در خصوص موضوع محله محوری حذف عناصر محلهای از سطح شهر و کمرنگ شدن این عناصر در ساختار محلهای یکی از آسیبهای جدی است که در تناقضی جدی با سیاست محله محوری است.
به عنوان مثال در بسیاری از محلات امروز تهران عناصری چون گورستان، مسجد، بازارچههای محلی و ابنیه و آثار تاریخی از دست رفته و پیامد حذف این عناصر هویتی از همگسیختگی ساختار محلات شهری، جابجاییهای جمعیتی و از بین رفتن حس تعلق خاطر به مکان و محل زندگی است.