اما پاسخ به این پرسش چندان ساده و فارغ از چالشهای اجتماعی و سیاسی در جهان اسلام نبود. اندیشمندان مسلمان رویکردهای گوناگونی را در پاسخ به این پرسش اتخاذ کردند. گروهی از مسلمانان با نگاه به جدالهای کلامی در سدههای دوم و سوم هجری در میان اهل حدیث با معتزله، در نظر و عمل، رأی به برتری اندیشههای اهل حدیث دادند و بر این باور شدند که تنها باید از سلف صالح و از صحابه و تابعان پیامبر(ص) پیروی کرد و فهم آنان را مقیاس حق و باطل قرار داد. این گفتمان که بعدها خود را سلفیه نامید، سببساز تحولات فکری و اجتماعی و سیاسی زیادی در جهان اسلام شد. پیروان این دیدگاه، تنها فهم خود را دین(اسلام) صائب میدانند و با تکیه بر ظاهر آیات و روایات، هر گونه تلاش عقلانی را در جهت فهم آنها نفی میکنند.
از این نظر، سلفیه در برابر دیگر فرقههای اسلامی به ویژه شیعه که معتقد است کشف جوهر دین(اسلام) به واسطه تلاشها و کوششهای عقلانی در هر عصری میسر میشود، موضعی خشونتآمیز دارند. در جهان معاصر نیز میتوان ادامه اندیشه سلفیه را در آرای متفکرانی چون سیدقطب و ابوالاعلی مودودی پی گرفت. با توجه به تحرکات فکری و عملی سلفیه که به ایجاد خشونت و ترور در جهان اسلام دامن زده است، مطلب زیر نگاهی دارد به پیشینه تاریخی و نیز ریشههای فکری این گفتمان.
سلفیه یا سلفگرایی در معنای متعارف، بیشتر بیانگر تقلید از گذشتگان، کهنهپرستی یا تقلید کورکورانه از ظاهر سنت پیشین معنا میشود. اما آنچه اصطلاحا «سلفیه» (اصحاب السلف) خوانده میشود نام فرقهای است که به دین اسلام تمسک میجوید و پیرو سلف صالح بوده و در اعتقادات، اعمال و رفتار تابع پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین است. سلفیه عمدتا معتقدند که عقاید اسلامی باید همان گونه بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است. به بیان دیگر، عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت پیامبر(ص) فرا گرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن بیان میکند بپردازند. در اندیشه سلفیها، اسلوبهای عقلی و منطقی چندان جایگاهی ندارد و تنها ظاهر نصوص قرآن و ظاهر احادیث و ادله مفهوم از قرآن حجیت دارد.
براین مبنا، سلفیه خود را معتقد و رهرو راستین مسلمانی میداند و روشن است که با دیگر مذاهبی که عقل و روشهای عقلانی را در دین برای نگرش و روش زندگی به کار میبرند آشتی و سازگاری ندارد. افزون بر این، سلفیه در دورههای گوناگون سیر تاریخیاش همواره خود را مکتب و جریانی اصلاحگر خوانده است.
پیشینهای تاریخی
نخستین واکنشهای بارز سلفیگری را میتوان در سدههای دوم و سوم هجری، یعنی آنچه به لحاظ تاریخنگارانه رویارویی اصحاب حدیث با معتزله میخوانند، ملاحظه کرد. حاصل این رویارویی، نفی گفتمان کلامی عقلانی رایج و تاکید بر ظاهر آیات و احادیث نبوی بود. در سده سوم هجری، سلفیگری به برخی از محافل صوفیه نیز راه یافت. سهلبنعبدالله تستری با اصحاب حدیث رابطهای صمیمی و همفکرانه داشت. از اینرو، 2جریان احمدبنحنبل(فقیه و متکلم اهل سنت) و سهل تستری(صوفی) به عنوان 2گرایش فکری محوری سلفگرایی، مسیری را در سده سوم رقم زدند که در سدههای بعد به طور فزایندهای پیموده شد. در سده چهارم هجری، هر دو جریان فقیه- محدثان و صوفیان، در 2راستای نظری و اجتماعی دنبال شد؛ سختگیری نظری و بدعتخواندن هر اندیشهای که سلفی نبود و اعمال تخریبیای نظیر تخریب جامع براثا، ممانعت از برگزاری مراسم عاشورای حسینی و طرح مسائلی چون مقابله با تهدید حجاج از جمله این اعمال بود. در سده پنجم نیز در گرایش حنابله، گروهی متمایل به تصوف پدید آمده بود که به شدت کلام ستیز بود و با اندیشه عقلگرا (حتی کلاماشعری) ضدیت داشت.
انتقال از سده پنجم به ششم را باید نقطه عطفی مهم در پیشینه فکری سلفیگری به شمار آورد. امام محمدغزالی که در فقه، شاخصی بود و گرایش کلامی اشعری داشت و در برخی موارد نیز صوفیانه میاندیشید، به نقد علوم دینی زمانه خویش دست زد و گونهای بازگشت به معارف دینی براساس سنت سلف را مطرح کرد. طایفه بیانیه در شام و طایفه قادریه در ایران را باید ازجمله گرایشهای سلفیگرایانه در سده ششم دانست.
با این همه، سردمدار فکری موج دوم سلفیه را باید ابن تیمیه (م728ه.ق) فقیه و متکلم حنبلی اهل دمشق دانست. او هم نویسندهای پرکار و هم فعال اجتماعی بود که از اندیشههای سلفی دفاع میکرد، آنها را بسط میداد و بر اندیشههای مخالف، ردیه مینوشت. او به اصطلاح در چند جبهه فعال بود: منهاج السنه را در رد معتزله و امامیه و رویکردهای فلسفی و باطنی نوشت. رسالههایی چون الرساله الحمویه را در رد اشاعره نگاشت و ردیههایی بر اندیشههای صوفیانه نظیر رفاعیه و هواداران ابنعربی تحریر کرد. ابن تیمیه با بسیاری از رجال زمانهاش که مذاهب شافعی و مالکی و حنفی داشتند درگیر و بارها زندانی شد. اندیشههای او در باب مبارزه با آنچه وی خرافی میپنداشت، مخالفت با آنچه بدعت معرفی میکرد و تکیه بر امر به معروف و نهی از منکر بر حضور فعال سلفیان در عرصه سیاسی و اجتماعی تاثیر نهاد.
موج سوم سلفیگری را میتوان در جریان وهابی عربستان بررسی کرد. محمدبن عبدالوهاب (1206 -1115ه.ق) اهل نجد بود و در مدینه تحصیل کرد. باتوجه به خاستگاه فکری حنبلیاش به اندیشه سلفی گرایید. او پس از بازگشت به نجد مورد حمایت محمدبن سعود قرارگرفت و جریانی به نام «دعوت» برپا کرد که به گسترش اندیشه سلفی از طریق اعزام مبلغان و گاهی هم به پشتیبانی سربازان محمد بن سعود در عربستان انجامید. عبدالوهاب براساس تعالیم ابن تیمیه به بسط نظری و فعالیتهای سیاسی- اجتماعی همت گمارد. وهابیان معتقدند که مذهبشان جدید نیست بلکه همان مذهب سلف صالح است و از اینرو، خود را «سلفیه» مینامند. آنان معتقدند که در اعمال و رفتار خویش از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبر(ص) و تابعین آنان پیروی میکنند و از آنجا که براین باورند که فقط ظاهر و نصوص قرآن و احادیث نبوی بدون هیچ تاویلی حجیت دارد، هرگونه تفسیر و اعتقاد خارج از اندیشه خود را انحراف و بدعت میشمارند. روشن است که این نگرش راه را به آسانی برای تکفیر و حذف و تخریب دیگر گرایشهای فکری باز میکند.
اندیشه نظری متعصب و حاکی از نفی و طرد و تکفیر اگر بخواهد عملگرا هم باشد که بیشک به خشونت میگراید و چهبسا آشکارا یا مکتوم مبانی نظری اقدامات خشونتآمیز را نیز بپرورد. توجیه نظری خشونت را میتوان در برخی نوشتههای ابن تیمیه ملاحظه کرد. او در کتاب «سیاست شرعی در اصلاح راعی و رعیت»2وجه داخلی و خارجی کاربرد زور مشروع را مطرح کرده است. در حوزه داخلی، آن را تحت امر به معروف و نهی از منکر و به عنوان ابزاری برای اجرای حدود و تعزیرات مطرح کرده که نتیجهاش، به نظر وی، وادارکردن مردم به عبادت است و در حوزه خارجی، آن را تحت عنوان جهاد ذکر کرده که بیانگر «قتل کفار» است. از اینرو، هرکس دعوت را دریافت کند ولی نپذیرد، واجبالقتل است. ابنتیمیه سپس قلمرو اجبار را گسترش میدهد به طوری که اهل کتاب و مجوس را نیز مشمول آن قرار میدهد مگر آنکه ایشان به پرداخت جزیه رضایت دهند.
برخی گرایشهای سلفی معاصر
در قرن بیستم، ابوالاعلی مودودی (1979-1903) از نویسندگانی است که میتوان رگههای تئوریزهکردن خشونت را در آثارش ملاحظه کرد. او از منظر اندیشه سلفی به جامعیت اسلام، وجود برنامه سیاسی- اجتماعی براساس آموزههای اسلامی، پویایی و روزآمدی اسلام و حاکمیت الهی معتقد بود ولی به عنوان حوزه فعالیت و عملکرد در این راستا، به جهاد توجه خاص داشت. او جهاد را کوششی میدانست برای بسیج قدرت موجود جهت تحقق اهداف آیینی. از اینرو، از دید وی جنگ از مصادیق جهاد به شمار میرود و واجب کفایی است. افزون بر این، جهاد برای نهادینهکردن قدرت حقیقی اسلام لازم است و لذا بر همه عبادات اولویت دارد و مؤمن راستین را باید از التزام وی به جهاد بازشناخت. مودودی جهاد را در همه ابعاد مینگرد؛ او از «جنگ مقدس» سخن میگوید که نتیجهاش البته پیکارجویی و خشونت است. این جنگ در همه ابعاد فکری و عملیاتی قابل بازتولید است. برخی او را «فیلسوف تروریسم» یا «پدر جنبشهای افراطی و پیکارجوی اسلامی» خواندهاند به طوری که گروهها و سازمانهایی چون جماعهالاسلامیه، التکفیر و الهجره و جماعهالمسلمین را وامدار اندیشه او میدانند.
سیدقطب (1966-1906) را باید یکی از مهمترین و اثرگذارترین نویسندههای سنی در پرورش سلفیگری دانست. او در 10سال پایانی عمرش آثاری نگاشت که در آنها تحت تاثیر ابوالاعلی مودودی به نفی کامل دیدگاههای مقابل و ضرورت نابودسازی آنها به هر وسیله- ازجمله خشونت- قائل است. او معتقد بود که باید گروهی عالم مؤمن، پیشگام تبیین دین و سازماندهی پیروان برای مبارزه با «جاهلیت» باشند. به نظر او، جامعه یا اسلامی است یا جاهلی و حد وسطی وجود ندارد؛ لذا حتی بسیاری از کشورهای به ظاهر اسلامی، به واقع در جاهلیتند و باید حتی با جهاد و شمشیر به اصلاح آنها همت گمارد. سلفیگری سید قطب، درعمل به شکلگیری سازمانها و به کارگیری روشهای خشونتگرا انجامید، به گونهای که شعار جماعت اسلامی پاکستان که «کاربرد زور برای رفع و دفع فساد از جامعه و یا سرکوب محاربان الهی» است و اعلان اصلی عبدالسلام فرج رهبر و بنیانگذار سازمان الجهاد تحت عنوان «الفریضه الغائبه» (واجبی که غایب و از نظرها دور است) را باید از نتایج آن دانست.
القاعده نیز شبکهای فراملی است که آشکارا معتقد به عملیات نظامی و ارهاب است. شیخ عمرعبدالرحمن که بنلادن و ایمنالظواهری به شدت از او تاثیر پذیرفتهاند، کتابی حدود 2000صفحه درباره جهاد نوشت. او معتقد بود که روایات منسوب به پیامبر(ص) درباره جهاد اصغر و جهاد اکبر جعلی و ساخته و پرداخته دشمنان دین است! او بیان میکند که جهاد صرفا یک مفهوم دارد و آن دستبردن به اسلحه و واداشتن کفار به پذیرفتن اسلام است و تفسیر غیر از این، صرفا در اثر ترس از قدرتهای استعماری متولد شده است. مهمترین شیوه جهاد از نظر القاعده، شیوه ارهاب یا ترور است. آنان ارهاب دشمنان خود را-که دشمنان دین میدانند- امری واجب تلقی میکنند. براساس آموزههای القاعده، دشمنان اسلام 3 گروه هستند: کافران، مشرکان و منافقان. منظور از کافران همان مسیحیان و یهودیان هستند که در رأس آنها آمریکاییها هستند. منظور از مشرکان، شیعیان هستند و منظور از منافقان پیروان اهل سنت مخالف با مسلک ایشان. در طیف اندیشه سلفیگری، گرایشهای معتدل و غیرجهادی و غیرخشونتگرا نیز وجود دارد که در عین التزام به فعالیت سیاسی و اجتماعی، از اقدامات خشونتآمیز پرهیز دارند. گروهی که وامدار اندیشه غزالی هستند. غزالی (محمد غزالی 1996-1917) همراه با شخصیتهایی چون شیخ قرضاوی، عبدالسلام یاسین و... از این دستهاند. از جمله گروههای مشهور و فعال این گرایش، اخوانالمسلمین مصر است.