فیزیک فلسفی چیست؟ آیا صفت فلسفی در این ترکیب(فیزیک فلسفی) تنها در مقام توصیف است؛یعنی اینکه فیزیک-دستکم از دیدگاه نویسنده- در ذات و سرشت خود فلسفی است؟ یا آنکه این صفت در مقام سخن گفتن از نوع ویژهای از فیزیک است که میتوان آن را فیزیک فلسفی نامید؟ اینها پرسشهایی است که خوانندهای که کتاب رسالهای در فیزیک فلسفی(نوشته دکتر آریا عمرانی-نشر مثلث) را برای خواندن در دست میگیرد، برای خود مطرح میکند. بیگمان مخاطب این کتاب افراد و پژوهشگران ویژهای میتوانند باشند که ضمن علاقه به فیزیک و تحولات آن، به رصدکردن پیامدها و نتایج آن در فلسفه میپردازند. از سوی دیگر اما مشتاقان جستارهای مرتبط با فلسفه علم با دیدن عنوان کتاب از خود میپرسند که آیا مراد نویسنده از فیزیک فلسفی در این کتاب، همان فلسفه فیزیک است؛ یعنی شاخهای از فلسفه علم به ژرف نگری در بنیادهای هستیشناختی و پیش فرضهای معرفتشناختی فیزیک میپردازد؟ اگر اینگونه است، پس چرا نویسنده همان عنوان در دسترس و آشنای فیزیک فلسفی را برای کار خود انتخاب نکرده است؟ نویسنده کتاب که گویا کمابیش احتمال میداده که این پرسشها در ذهن مخاطبان کتاب شکل بگیرد، در همان پیشگفتار کتاب مینویسد:
« فیزیک فلسفی نه ترکیبی از فیزیک و فلسفه است و نه فیزیکی با پوششی از فلسفه. فیزیک فلسفی گویای یک نگرش و حکایت راهی فراموش شده در دل معارف بشری است. فیزیک فلسفی، حیات دوباره فلسفه در غوغای دانش معاصر است... فیزیک فلسفی بازتعریف دانش است... » با خواندن این سطرها و حتی سطرهای بعدی، خواننده درمییابد که نویسنده تعریفی از فیزیک فلسفی بهدست نمیدهد اما در بخش دیگری از پیشگفتار به نکتهای اشاره میکند که میتواند تفسیر یا گسترش این جمله پیش گفته باشد که فیزیک فلسفی، حیات دوباره فلسفه در غوغای دانش معاصر است. اما مگر فلسفه در غوغا همهمه دانشهای پیشرفته زمانه ما گم شده است یا آنکه پیوند خود را با دانش و علوم بهویژه تجربی از دست داده و در کنج انزوای خود اسیر مانده است؟ همانگونه که پیشگفتار را میخوانیم، در بخش دیگری از آن پاسخ این پرسش را مییابیم و به مراد نویسنده از فیزیک فلسفی نزدیکتر میشویم: سقوط اندیشه انسانی، بهویژه در جهان غرب زمانی آغاز شد که فلسفه را نوعی علم عقلینظری که صرفا با مفاهیمی انتزاعی سر و کار دارد، به شمار آوردند. بدینترتیب هم علم و هم فلسفه هر دو به مثابه 2 چرخ ارابه معرفت انسانی از هدایت آن به سر منزل مقصود بازماندند. اکنون مراد نویسنده کاملا آشکار شده است. در واقع، مراد نویسنده از فیزیک فلسفی، پوششی است برای این دل نگرانی وی یا اندیشمندان دیگری که امروزه پیوسته از معنا و اهمیت و تأثیرگذاری فلسفه در جهان همروزگار ما میپرسند. تو گویی در غوغای علوم تجربی، فلسفه دیگر جایی ندارد یا به حاشیه رانده شده است. البته این دلواپسی چندان بیپایه هم نیست؛ چرا که امروزه برخی از دانشمندان علوم تجربی، آشکارا ساز مردن و به پایان رسیدن فلسفه را کوک کردهاند و بر این نظرند که با وجود دانشهایی چون فیزیک دیگر جایی برای فلسفه باقی نمانده است. اما به راستی چه شده است که اینگونه دیدگاهها درباره فلسفه پدیدار شده است؟ این پرسشی است که نویسنده در خلال جستارهایی که در کتاب به آنها پرداخته تلاش میکند از راه پیوند دوباره فیزیک با فلسفه و یافتن زمینههای مشترک میان آن دو، به آن پاسخ دهد. از این رو، کتاب همانگونه که نویسنده مینویسد، نامی جدید در عرصه علوم و معارف بشری نیست بلکه رسالتی نو در قلمرو دانش بشری است؛ رسالتی که به پیوند و بازنمود فلسفه در رویارویی با دیگر دانشها و علوم بازمیگردد.
تاریخ انتشار: ۵ آبان ۱۳۹۲ - ۰۸:۰۲
محمد رضا ارشاد: شاید در وهله نخست عنوان فیزیک فلسفی کمی شگفتآور بهنظر رسیده و این پرسشها در ذهن پدیدار شوند که آیا فیزیک فلسفی داریم؟