شاید بسیاری گمان کنند آمریکا، کشوری با این همه رشد و توسعه و پیشرفت، نباید فرد بیخانمان داشته باشد، اما مشکل بیخانمانها به هیچ کشوری محدود نمیشود.
سید محمدحسین مُهنّا، مهندس توسعه و عمران و یکی از بازرگانان موفق شهر که به پشتکار و همت خود و سماجت و پایداریاش در هدفی که دارد، از کشور فرصتها، مجال رشد و توسعه برای خود و خانوادهاش فراهم ساخت و از منظر علمی به هیات امنایی دانشگاه دیویس رسید، 25 سال است که بخشی از سرمایه و وقتش را به رسیدگی و سر و سامان دادن به بیخانمانها اختصاص داده است و این تازه بخشی از تلاشهای او است وگرنه به قول شاعر «هزار باده ناخورده در رگ تاک است.»
پیدا کردن مُهنّا حاصل یک اتفاق بود. منی که چند ماهی است برای سفری تحصیلی به آمریکا آمدهام، یکی از کنجکاویهایم به صفت شغل روزنامهنگاریام، جستوجو در حال و احوال و زیست و زندگی مردم این منطقه است.
وجود برخی افراد بیخانمان در این ناحیه از جمله پرسشهایم بود. پرسشی که در نهایت به یک دلمشغولی تبدیل و اندک اندک جرقه یافتن پاسخی قانعکننده و تهیه گزارشی در این زمینه را برایم فراهم ساخت؛ گزارشی که تا به وضعیت کنونی خود برسد و سرا و سرانجامی یابد، چند ماهی زمان برد.
از بنیآدم اعضای یکدیگرند تا گفته شیخ خرقان در قلب شهری در امریکا
ساعت 4 بعدازظهر روز 18 جولای (پنجشنبه نهم رمضان و 27 تیرماه) به همراه دوستی به مراسم افتتاح یک مرکز خیریه دعوت میشویم. مرکزی که جای سابقش را از آنها گرفتهاند و اکنون مکان تازهیی برای فعالیتهایش پیدا کرده است. نام این مرکز family promise است و آنجاست که در مییابم مکان جدید را یک ایرانی به نام محمدمُهنّا، در اختیار این نهاد خیریه قرار داده است.
وظیفه این نهاد که بنیادی اجتماعی برای قوامبخشی به حیات خانوادههاست، کمک به افراد بیخانمان برای بهبودی اوضاع جسمی و روحی آنها و بازگرداندنشان به جامعه است. به گفته خانم مارشا، مدیر این مجموعه، روزانه 15 زن بیوه یا زوجهای بیخانمان با فرزندانشان در این مجموعه نگهداری و با برنامههای مختلف فرهنگی و ورزشی و بازی و سرگرمی و البته دادن مشاورههای مختلف روانشناسانه، به سمت بازیابی توان روحی و جسمی سوق داده میشوند تا در آیندهیی نهچندان دور، به دامان اجتماع بازگردند و زندگی طبیعی خویش را بیاغازند.
این مکان در انتهای خیابانی است که کل آن خیابان را ساختمانهایی فرا گرفته که آقای مهنا در اختیار بیخانمانها قرار داده است. شاید مساحتی بیش از دو هکتار و تعجب من هم از همین بود که یک ایرانی از چنین امکانی برخوردار است که چنین سرمایه گستردهیی را برای چنین کاری اختصاص دهد. اما وقتی از نزدیک با او آشنا شدم، دریافتم او مردی است که سرش برای همین کارها درد میکند و برای کمک به بیخانمانها شب و روز نمیشناسد و مصداق این شعر سعدی است که بنیآدم اعضای یکدیگرند و در پیدا کردن افراد دردمند، بر قوم و قبیله خاصی تکیه نمیکند، بلکه این گفته شیخ ابوالحسن خرقانی به بوسعیدابیالخیر را آویزه گوش دارد که «مپرسید و نانش دهید، چه، آنکه نزد خداوند به جان میارزد، نزد بوالحسن به نان میارزد».
او ارادتی ویژه به حضرت علی(ع) دارد و حتی برخی رفتارهایش، تلاشی برای پیروی از روش آن حضرت است که شبها کولهپشتی بر دوش، به کمک نیازمندان میشتافت و به آنها نان و نوایی میرساند. بعدها که به دفترش رفتم، با نشان دادن پروندههای بسیاری از همراهی در کمک به زلزلهزدگان بم در ایران، هاییتی، جنگزدگان کوزوو، افغانستان و دیگر کشورها، کم نگذاشته است و هر جایی که توانسته آستین بالا زده؛ هم خود کمک کرده و هم کمک امریکاییان به مردمان بلادیده از این حوادث را سبب شده است.
2000 بیخانمان در یک شهر
در شهر ساکرامنتو که پایتخت کالیفرنیا و هشتمین اقتصاد دنیا به شمار میرود، به گفته آقای مهنا نزدیک به 2000 بیخانمان وجود دارند؛ افرادی که برخی از آنها شخصیتهای محترمی هستند، اما ذائقه و قاعده زندگی در غرب به گونهیی چیده شده است که بسیاری از آنها از طرف فرزندان یا خانواده، طرد شده و ابتدا گرفتار اعتیاد و الکل شده و سپس خانه و کاشانه را از دست داده و بیسرپناه و آشیانه به حاشیه خیابانها رانده شدند.
مهنا با همکاری یک نهاد خیریه به نام نان و ماهی (loaves & fishes)، روزانه نزدیک به 700 بیخانمان را زیر چتر حمایتی خود قرار میدهد. روزانه 700 وعده غذای گرم از سوی نهاد اجتماعی، مذهبی یاد شده که تحت حمایت مجمع یا شورای ادیان ساکرامنتو قرار دارد، به فقرا چنین امکاناتی را ارائه میکنند. در کنار و روبهروی آن، فضایی گسترده با امکانات بهداشتی و خواب و از سوی آقای مهنا در اختیار این گروه است که بتوانند دمی بیاسایند و قضای حاجتی کنند. وقتی از آقای مهنا میپرسم که این مجموعه امکانات مدرنی دارد، میگوید، «بیخانمان نباید حس تبعیض به او دست دهد، چراکه برخی از این افراد شخصیتهای محترم و حتی دانشگاهی بودهاند که جبر زمانه آنها را به این سمت رانده است و ما باید فضایی فراهم کنیم که عزت نفس و کرامت انسانی آنها لکهدار نشود. او باید حس کند اگر امکانی در اختیارش قرار داده میشود، بیمنت و البته در نهایت پاکیزگی و تمیزی است.»
این مکان در حد فاصل بین خیابان 16 و خیابان 12 در غرب شهر ساکرامنتو قرار دارد. خیابان 16 خیابان خروجی از شهر ساکرامنتو به طرف شرق است که به یک بزرگراه میرود و در مقابل خیابان 12 ورودی به شهر از شرق به غرب است و همین امر سبب شده است تا برخی سرمایهداران و مدیران شهری، نسبت به وجود چنین فضایی در مدخل ورودی شهر ابراز نگرانی کنند. آنها قدردان تلاشهای مهنا هستند که نگاهی بشردوستانه دارد و حتی بارها از کارش تقدیر کردهاند. اگرچه در برخی مواقع هم به مقابله با هدف او برخاستند.
شوارتزنگر در مقام نابودگر منطقه بیخانمانها
یکی از مقابلهکنندگان آرنولد شوارتزنگر، هنرپیشه معروف بود که در سال 2006 به فرمانداری کالیفرنیا رسید. محل کار او شهر ساکرامنتو و در مرکز شهر و ساختمان معروف آن قرار داشت؛ جایی که پارکی بزرگ دور تار دور آن را گرفته است و با ساختمانها و املاک مهنا فاصلهیی کمتر از 500 متر دارد.
در واقع تا قبل از این اتفاق بیخانمانها در منطقهیی خاص از شهر سکنی داشتند و وضعیت آنها مشخص بود، اما حمله و هجوم لشکر آرنولد به این منطقه و تخریب آن سبب شد تا عملا آنها پراکنده شوند.
این حمله البته یک حسن داشت و آن اینکه بحثی تازه را برای بیخانمانها نزد مهنا و موسسه نان و ماهی باز کرد. بحثی به نام«از بیخانمانی تا خانهدار شدن»( Homless To HomeOwner ). این نکتهیی بود که مهندس هوتن توضیح داد. او بعد از دریافت لیسانس از دانشگاه برکلی و پیش از ورود به دوره فوق لیسانس ادامه تحصیل و حتی کار روزانهاش را به عشق کمک به بیخانمانها رها کرد و به رسیدگی به امور آنان پرداخت. او که اکنون در نیویورک به سر میبرد برای سفری چند روزه به ساکرامنتو آمد و در گفتوگویی ضمن تمجید از کار آقای مهنا و پیگیری و استمراری که در کمک به بیخانمانها دارد به من گفت: من به آقای مهنا و نیز موسسه نان و ماهی پیشنهاد دادم که اجازه دهند تحقیقی درباره بیخانمانها و چگونگی رسیدگی به آنها در امریکا انجام دهم که این کار را با سرکشی به چند جای امریکا از جمله لسآنجلس و واشنگتن و نیویورک انجام دادم و در نهایت به این جمعبندی رسیدم بهتر است بیخانمانها را شبها رها نکنیم،
چرا که با ولنگاری و سوق داده شدن به سمت مصرف مشروبات الکلی و دخانیات و مواد مخدر، عملا رشدی در وضعیت آنها ایجاد نمیشود. ما فقط به آنها ماهی میدهیم، در حالی که باید ماهیگیری را یادشان داد و این بود که به آقای مهنا پیشنهاد دادم، بهتر است برای آنها فضایی سرپوشیده در نظر گرفت و شبها آنها را به حالشان رها نکرد تا بتوان به مرور آنها را به دامان اجتماع بازگرداند و ایشان هم سریع این پیشنهاد را پذیرفت و آن ساختمان را برای بیخانمانها در نظر گرفت، اما هنوز متاسفانه نتوانست موافقت مسوولان شهری را با این کار جلب کند.»
منتقدان چه میگویند
حملهکنندگان و برهم زنندگان آن چادرها که همچنان منتقد کمکهای مهنا و موسسه نان و ماهی هستند، بر این باورند اینگونه رسیدگی خوب و باکیفیت به بیخانمانها سبب میشود، تا بیخانمانهای دیگر شهرهای ایالت به طرف ساکرامنتو سرازیر شوند و این هجوم به شهرت و اعتبار شهر لطمه وارد سازد و گریز برخی سرمایهها از شهر را موجب شود. آنها با کمک شوارتزنگرتوانستند چادرها و منطقه خاصی را که سالیان قبل شکل گرفته بود، تخریب کنند با این هدف که بتوانند به جای چادر ساختمان در اختیار بیخانمانها قرار دهند، اما اوضاع بد اقتصادی امریکا به همراه تعداد زیاد بیخانمانها نقشههای آنها را نقش بر آب کرد و سبب شد تا باز نگاه آقای مهنا و دیگر بزرگان شهر در حمایت از بیخانمانها صورت و صبغهیی تازه بیابد.
منتقدان میگویند: مهمترین مشکل این مکان قرارگرفتن در مجموعهیی است که بیشتر صنعتی است و نه مجموعه اسکانی و به همین دلیل دستاندرکاران شهر با آقای مهنا و موسسات خیریه ساکن در این مجموعه، در چالشی دائمی قرار دارند.
آقای مهنا میگوید فضایی که او در اختیار بیخانمانها قرار داده است، میتواند برای روزی 200 تا 300 نفر بیخانمان امکان خواب فراهم کند، شهرداری شهر مخالف اسکان دائمی بیخانمانها در این مکان هست و به کمک همان بنیاد خیریه مسیحی، افراد بیخانمان، شبها به کلیساهای سطح شهر برده میشوند تا در آنجا روی زمین سرد بخوابند و دوباره روز بعد، روز از نو روزی از نو. مسوولان شهرداری برای آنکه خود را از دست بیخانمانها خلاص کنند، هر از چندی، به این افراد بلیتهای یکسره تا رقم 30 دلار میدهند و برای آنها اتوبوسی کرایه میکنند و آنها را به شهر و ایالتی دیگر میفرستند که دیگر امکان بازگشتی برای آنها نباشد. در حالی که ما معتقدیم باید به اینها کمک کرد و با برنامههای مختلف حمایتی حجم عظیمی از این افراد قابلیت بازگشت به دامن جامعه و کارکردن را دارند.
حکایت سنگی سفید با هزاران نام
ساعت شش صبح هر روز بیخانمانها در حیاط ضلع غربی ساختمان تجمع میکنند. در حیاطی که شاید بیش از 1000 متر باشد، صندلیهای چوبی بسیاری تعبیه شده است که بیخانمانها میتوانند روی آن بنشینند تا زمان ناهار و دریافت غذا فرا برسد.
در سوی دیگر این حیاط حوضچهیی سنگی قرار دارد که بر بالای آن فهرستی از بیخانمانهایی که در این شهر درگذشتند روی سنگی سفید حک شده است. شمارش تعداد درگذشتگان بسیار دشوار است اما سر به هزار نفر میزند. آنتونیو از جمله افرادی است که به همراه همسر و دو فرزندش به آنجا آمده بود و در مجموعه بیخانمانها قرار دارد، او تقریبا 23 ساله و دو ماهی است در مجموعه Family Promise حضور پیدا کرده و از نوع خدمت رسانی و سرویسها خیلی راضی است. امروز برای او روز خوبی است، چرا که نوبت دریافت منزل اجارهیی او از طرف شهرداری ساکرامنتو رسیده است و او باید از اینجا برود در خانههایی که دولت در اختیار افراد قرار میدهد تا زمانی که بتوانند کاری پیدا کنند. آپارتمانی که در وضعیت عادی باید بالای هزار دلار اجاره برود، برای این افراد ماهی 250 دلار هزینه دربردارد. hو در ساکرامنتو متولد شد. پدرش راننده کامیون و مادرش هم کار دیگری انجام میداد که از هم طلاق میگیرند و هیچ کدامشان مسوولیت او را به عهده نمیگیرند! و آنتونیوی از پدر رانده و از مادر مانده، چارهیی جز پناه بردن به مکان یاد شده نمییابد.
یک پرسش مهم؛ بقیه بیخانمانها چه کنند؟
در حال گفتوگو با آنتونیو هستم که خانمی نسخهیی از روزنامه «ساکرمنتو بی» را آورد که روی جلد آن تصویری است از یک بیخانمان که یک آپارتمان گرفته است. از قرار دولت کالیفرنیا و شهر ساکرامنتو برنامهیی دارند برای دادن سریعتر آپارتمان به بیخانمانهای بالای 55 سال و انتونی یانکوویچ 92 ساله از دیگر افرادی است که آپارتمانی نصیبش میشود. او مدتها در نوبت گرفتن آپارتمان قرار داشت. اما پرسش مهمی که مهنا پیش روی دست اندرکاران شهرداری مینهد همان مسالهیی است که به ذهن هر کسی میرسد؛ بیخانمانهای زیر 55 سال و دیگرانی که در نوبت هستند تا این خانهها نصیبشان شود، شبها را کجا بیتوته کنند؟
مدتی بعد (24 آگوست) به منطقه یاد شده میروم، حوالی ساعت 10 صبح است و برخی خانوادههای مقیم شهر نیز به آنجا آمدهاند. آنها وسایل اضافی منزل از قبیل لباس، پوشاک و وسایل دیگر را در این روز (شنبهها) به این نقطه میآورند تا به بیخانمانها بدهند. بزرگ و کوچک در این حرکت همدلانه و مهرورزانه حضور دارند تا درس محبت را در فضایی متفاوت زمزمه کنند و بپراکنند. هنگام عبور دو دختر جوان را میبینم که دستشان چند کتاب است که برای بیخانمانها آورده بودند. در گوشهیی دیگر مکانی برای دعا گذاشتند که افراد میروند و آنجا دعا میکنند.
در برگشت یک گروه 20 نفره عمدتا جوان و سفید پوست دست هم را گرفتهاند و دایرهیی تشکیل دادهاند و برای بیخانمانها دعا میکنند. خود مهنا درفضایی که برای بیخانمانها در نظر گرفته، مکانی آبرومند را به ساخت یک کلیسا اختصاص داده تا بیخانمانها در آن به دعا سرگرم شوند. او مسلمانی است که وقتی میبیند برخی مسیحیان بیسرپناه در سایه عبادت و دعا میتوانند آرامشی به دست آورند، چنین امکانی را نیز برای آنها فراهم میسازد. همچنان که مدتی قبل با تلاش جمعی از ایرانیان مقیم امریکا و خودش توانست بیش از یک میلیون دلار تجهیزات پزشکی به یکی از بیمارستانهای کردکوی در شمال کشور ارسال کند، برای او ایرانی و امریکایی تفاوتی نمیکند، نگاه او انسانی و معنوی است و در این مسیرتا جایی که امکانات و تواناییهایش اجازه دهد، بیترس و هراس به پیش میرود. حتی شکایت و وکیل و دادگاهکشی هم نتوانست او را از این کار منصرف کند و شاید یکی از رموز محبوبیت و اعتماد بزرگان و به ویژه مردم شهر ساکرامنتو به این ایرانی را باید در جسارت و استقامتی که دراین کار دارد جستوجو کرد. او میگوید ما باید به پشت سرمان نگاه کنیم و این آدمها را همراه خود به سمت قله بکشانیم. هدف ما دراز مدت است و این نیست که فقط به آنها نان و جایی بدهیم و رهایشان کنیم. هدف سوق دادن این افراد به سمت یک زندگی سالم و بدون حاشیه است.
چالش دولت و هواداران بیخانمانها تا کجا ادامه مییابد
در مسیر به یک خودروی استیشن برمیخورم. مهنا را میبینم که در روز تعطیل هم بیکار ننشسته و به این منطقه آمده تا سری به بیخانمانها بزند. مرا میبیند. کلید را در در ساختمان میچرخاند و بعد از باز کردن در دعوتم میکند که به داخل یک ساختمان نسبتا بزرگ بروم که او صاحبش است و شهرداری شهر و برخی سرمایهداران ذینفوذ اجازه نمیدهند او این مکان را در اختیار بیخانمانها قرار دهد. وارد محوطهیی سیلومانند میشوم با سقفی بزرگ و صندلیهایی که چیده شده و یک اتاقک و البته کفی سیمانی که تشکهایی روی آن قرار دارد. میگوید اینجا 200 تا 300 نفر میتوانند جا شوند و به جای آنکه به کلیسا بروند و سر بر سیمان سرد بگذارند یا در زیر پل و کنار رودخانه از سرما یخ بزنند، میتوانند اینجا روی تشک و... بخوابند اما الان سه سالی است که شهرداری جلوی خوابیدن افراد را میگیرد و آنها جا برای خواب ندارند و گاهی برخی از آنها به ویژه در فصل زمستان از سرما یخ میزنند و میمیرند، در حالی که چنین فضایی وجود دارد و من آن را در اختیار آنها گذاشتهام که استفاده کنند اما متاسفانه دولت مخالفت کرده است در حالی که میتوان به آنها چنین خدماتی را داد.
همه دعا میکنند
در این مکان تمامی امکانات استراحت، بدون غذا، برای یک فرد مهیاست. از توالتهای بسیار تمیز، تا روشویی شیک تا چندین دوش و حمام که افرد بتوانند یک دوشی بگیرند و خودشان را تمیز کنند. گذاشتن حمام نکته مهمی است به ویژه برای بیخانمانانی که برخی از آنها شاید ماهها و هفتهها رنگ آب گرم را نمیبینند. به گفته مهنا این گونه یک بیخانمان احساس تحقیرشدگی نمیکند. این گفته اوست: «ما نمیخواهیم که آنها تنها جایی برای خواب داشته باشند بلکه معتقدیم تا آنجایی که ممکن است باید فضایی را برایشان فراهم کرد که کرامت انسانی آنان حفظ شود.»
در بازگشت خودرویی را میبینم که مهنا به آن نزدیک میشود. کنجکاو میشوم چه اتفاقی افتاده است؟ زن ومردی در خودرو نشستهاند، زن اشک میریزد و مرد هم بسیار ناراحت، چیزی در گوش مهنا میگوید و اینبارمهناست که در هم میریزد. دستی به جیب میکند و بیآنکه کسی متوجه شود، مقداری پول به او میدهد و بلافاصله به سمت زن میرود و دلداریاش میدهد. هق هق زن بلند میشود. فردی که به ماموران شهرداری شباهت دارد نزدیک میشود، مهنا به سمتش میرود و زمزمهیی میکند، دست مامور شهرداری را میگیرد و گویی هر دو در حال دعا کردنند، چیزی زیر لب زمزمه میکنند. از قرار مامور شهرداری هم وظیفهاش را فراموش کرده و بعد انسانی شخصیتش بر بعد وظیفهییاش چربش پیدا میکند و گویی چشم اغماض بر خطایی میبندد.
بعد از لحظاتی ماجرا را ازمهنا میپرسم که میگوید. این زن و مرد، برادر خواهر بودند که دیشب برادر بزرگشان که از بیخانمانهای این منطقه بود، میمیرد. این دو تن سه ماهی است که برابر مقررات و به دلیل کار خطایی که انجام دادند، اجازه ندارند وارد این محوطه بشوند و امروز آمده بودند که مرگ برادر خود را اطلاع دهند که وقتی ماجرای درگذشت برادر آنها را به مامور گفتم، حس ترحم و انساندوستی او هم تحریک شد و به جای آنکه جلوی آنها را بگیرد دستم را گرفت و برایشان دعا کرد.
نگاه و هدف ما انسانی است
هنگام دور شدن از آن منطقه، دو نکته ذهنم را به خود مشغول کرده است، اول حد یقفی که بودجه و امکانات دولتها، حتی دولتی چون امریکا برای رسیدگی به شهروندان بیخانمانش دارد و دوم، راهحلهای سنتی که با وجود مخالفت دولت و برخی از دستاندرکاران شهر، هواداران زیادی دارد به دلیل نیازی که در بطن جامعه به آن احساس میشود. حضور و کمک امثال مهنا پاسخی واقعی است به یک نیاز واقعیتر که همچنان ساری و جاری است.
به نظر میرسد جدال و چالش بین آقای مهنا و موسسه وابسته به کلیسا و البته نزدیک به دو هزار بیخانمان از یک سو و دست اندرکاران شهر و برخی سرمایهداران ذینفوذ در دیگر سو ادامه داشته باشد، آن هم تا زمانی که بساط تمامی بیخانمانها برچیده شود و گر نه ماجرا تمام نشدنی است.
هنوز گفته مهنا در گوشم طنینانداز است که «ما کاری به دولتها نداریم، هدف و مقصد ما سیاسی نیست، نگاه ما انسانی است، چرا؟ چون ما انسانیم.»