«احسان عبدیپور»، کارگردان جوان بوشهری این فیلم حالا دارد فیلم «سیاهسفید» را میسازد و میخواهد آن را به سی و دومین جشنوارهی بینالمللی فجر برساند. عبدیپور بسیار شوخطبع است و میگوید این شوخطبعی، بهخاطر بوشهری بودنش است. این شوخطبعی را در جوابهایش به سؤالهای دوچرخه هم، میتوانید ببینید.
* * *
«تنهای تنهای تنها»، عنوان عجیبی برای یک فیلم است. چرا این عنوان را برای فیلمتان انتخاب کردهاید؟
خب عجیب باشه... چشه مگه؟! مگه اینکه اسم یه وسیله رو که رو دو تا چرخ راه میره (دوچرخه) گذاشتین روی یه نشریه عجیب نیست؟!
نوشتن یک داستان و ساختن فیلمش بر اساس یک موضوع سفارش شده، مثل نوشتن یک انشا با موضوعی است که معلم تعیین میکند؟ مثلاً انگار که معلم روی تخته بنویسد: یک فیلم «هستهای» بسازید...
اگه سفارشی باشه، آره دقیقاً مثل همون قضیهی انشاس که یه عمره معلمها دارن میگن و یه عمره ما از زنگ انشا حالمون به هم میخوره! شاید روزی که معلم میگه از بهار بنویسین، یکی دلش بخواد از پاییز بنویسه، یکی روی مودِ زمستون باشه، یکی اصلاً دلش بخواد از دوچرخه بنویسه که اسم ضمیمهی روزنامهس! منظورم اینه که توی خلق یه اثرِ هنری، که انشا هم یه اثر هنری بهحساب میآد، باید یه چیزی یا یه موضوعی دغدغهی خود آدم باشه. اگه نباشه، نتیجهاش میشه همین انشاهای دستوری.
من این فیلمنامه رو خودم نوشتم. قصهاش رو که به ذهنم اومد، دوست داشتم و نوشتم و از روش یه فیلم ساختم. همینی که الآن توی سینماهاست.
فیلم شما در جشنوارهی اصفهان، پرافتخارترین فیلم جشنواره بود و شش پروانهی زرین گرفت. این جایزهها از این به بعد با شما چه میکنند؟
من رو میخورن! نمیدونم حالا... شاید اونقدر آدم کمی باشم که واقعاً مثل یه اژدها من رو ببلعن!... شایدم شکستشون دادم!
«تنهای تنهای تنها»، خیلیها را یاد فیلمهای «سازدهنی» و «دونده»، فیلمهای «امیر نادری» انداخته است. به نظر خودتان، چهقدر از این فیلمها تأثیر گرفتهاید و فکر میکنید چه فیلمها و فیلمسازهایی روی فیلمسازی شما تأثیر گذاشتهاند؟
حتماً تأثیر گرفتهم. خیلی فیلمسازها روی من تأثیر گذاشتن که اسم اونا به ترتیب قد(!) یادمه: خدابیامرز سهراب شهیدثالث، امیر نادری، ابوالفضل جلیلی... عباس کیارستمی... (خارجی هم هست که بگم تبلیغ میشه و به ضرر تولیدات داخله!)
معلم «رنجرو»، معلم ویژهای است. از آن معلمهای تأثیرگذاری که شیطنتهای بچهها را دوست دارند و همیشه در ذهن بچهها میمانند. خودتان چنین معلمی داشتهاید یا این تصویر معلم رؤیاییتان است؟
من همیشه معلمام رو مجاب کردم که با من یهجور دیگه رفتار کنن. همیشه بیشتر از رابطهی ساده و دم دستیِ معلم و شاگردی باهاشون رابطه داشتم... توی دوران دانشآموزیم، به موازات درس، خیلی چیزای زندگی رو از رفاقت با معلمام یاد گرفتم.
آب و هوای بوشهر، حال و هوای مردمش، لهجه، فرهنگ، شادیها و غمهای آن بهخوبی در فضای فیلم قابل مشاهده است. چهطور توانستید هم به بوشهری بودن فیلمتان وفادار باشید و هم با مخاطبان غیربوشهری، ارتباط برقرار کنید؟
شما وقتی یه قضیهی عمیق رو پیش میکشین و ازش حرف میزنین، دیگه لهجه و شمال و جنوب و سفید و سیاه میرن تو ردهی دوم به بعد. وقتی حرفت، یه حرفِ اصیلِ انسانیه، با انسانا رابطه برقرار میکنه. وقتی میگیم انسان، دیگه تهرانی و گیلکی و ترک و عرب و اینا نداره. میگیم انسان و همهی اینا هم مشمول تعریف انسان میشن.
در فیلم، دو نوجوان روسی و بوشهری، از مسئلهی زبان عبور میکنند. در پشت صحنهی کار، این همزبان نبودن بازیگرها چهقدر ارتباطشان را سخت میکرد؟
سخت نکرد؛ ارتباطشون رو خاص کرد. خیلی قصه داره که حالا جای گفتنش نیست.
چهطور شد «میثم فرهومند» را برای نقش «رنجرو» انتخاب کردید؟ گویا میثم برای به دست آوردن این نقش، خیلی زحمت کشید.
قبلاً توی یه فیلم دیگه هم بازی کرده بود. ارادهی عجیبی داره. توی همهچی به غیر از درس و مشق و مدرسه! پونزده، بیست کیلو وزن کم کرد برای اینکه این نقش گیرش بیاد!
چه بازخوردهایی از تماشاگران نوجوان فیلمتان داشتهاید؟
خوب، خیلی خوب و به خاطرش میگم: خدایا شکرت؛ خیلی شکرت!
* * *
نویسنده و کارگردان: احسان عبدیپور
بازیگران: میثم فرهومند، آرمن هوانسیان، آنا پانوسیان، عباس باک و...
خلاصهی داستان: «رنجرو» که در نزدیکی نیروگاه اتمی بوشهر زندگی میکند، با پسری روسی به نام «اولگ» دوست میشود و...