«محمدعلی باشهآهنگر»، کارگردان 51 سالهی آبادانی است که پیش از این با «نیمهی گمشده»، «نباتداغ»، «فرزند خاک» و «بیداری رؤیاها» قصههای تازهای از جنگ را برای نسل ما تعریف کرده بود و امروز فیلم ملکه را بر پردهی سینماها دارد. او فیلمساز جنگ است؛ جنگی که با زادگاه و خاطرههای نوجوانی و جوانیاش گره خورده است.به همین بهانه پای صحبتهای کارگردانی مینشینیم که نگاه ویژه و متفاوتی به جنگ دارد.
ایدهی دیدهبانی که در ذهنش با روح دیدهبانی شهید حرف میزند، چهطور در ذهن شما شکل گرفت؟ چه کار کردید که باورپذیر باشد و شکل شعاری به خود نگیرد؟
این قصه بر اساس یک شخصیت واقعی نوشته شده است. من در آبادان شخصیتی به نام «عزت نصاری» را میشناختم که در ذهن خودش با دوستان شهیدش چنین گفتوگوهایی داشت.
البته نمیخواهم بگویم که این یک اتفاق عجیب و غریب است. برای خیلی از ما هم پیش میآید که مثلاً وقتی داریم قدم میزنیم یا تنها هستیم با کسی در ذهنمان صحبت کنیم. یا خیلی از ما با خدا صحبت میکنیم، بدون اینکه بدانیم این ارتباط دقیقاً چهطور برقرار میشود. در واقع در فیلم ملکه این ذهنیت «سیاوش» است که میتواند از طریق یک دفترچه با روح «جمشید» ارتباط برقرار کند. به نظر میرسد که او در واقع میخواهد چیزهایی را از خودش بپرسد و روح «جمشید» بهانه است.
شما با نگاه ویژه و متمایزتان به جنگ شناخته میشوید. سوژههای بکر و تازهی فیلمهایتان را از کجا میآورید؟ اصلاً چرا سراغ موضوع جنگ میروید؟
هر کسی به دلبستگیهای خودش فکر میکند و تجربههای شخصیاش را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. وقتی شما بهترین سالهای زندگیتان را در فضایی گذرانده باشید که هشت سال درگیر جنگ بوده، بهطور طبیعی آن فضا، آن آدمها و آن گذشته در ذهن شما ثبت میشوند. من تا سالهای ابتدایی جوانی را در آبادان گذراندهام. خانه و زندگیام آنجا بوده، همسایههایی داشتیم که بعد دیگر آنجا نبودند یا پارکهایی را از یاد نمیبرم که در آنها بازی میکردم و بعد خراب شدند. مکانهایی که به آنها عشق میورزیدم، مثل استادیوم فوتبال و سالن بسکتبال تحتتأثیر جنگ قرار گرفتند یا کتابخانهی کانون که عضو آن بودم و چهقدر سعی کردم به همراه دوستانم دوباره آن را در دوران جنگ راه بیندازیم.
این گذشته و دلبستگیها همیشه و تا آخر عمر همراه آدم میمانند. قطعاً وقتی شما در کودکی به یک روستا سفر کرده باشید، حس و حال آن میتواند تا میانسالی با شما باشد و تصاویرش میتوانند به ذهنتان برگردند. من هم وقتی فضای جنگ را در شهر خودم تجربه کردهام، اتفاقهای آن در ذهنم به طور منظم آرشیو شده تا امروز که سعی میکنم با نگاهی امروزی و بکر، با یک نگاه انسانی سراغ آنها بروم.
تفاوت نگاه انسانی و غیرانسانی به جنگ در چیست؟ اصلاً چهطور میشود غیرانسانی به جنگ نگاه کرد؟
این اتفاق در ضمیر ناخودآگاه آدم میافتد و حاصل سالها تجربه و همچنین جهانبینی آدم است. یعنی اینطور نیست که من بنشینم و فکر کنم که میخواهم نگاه انسانی داشته باشم. این ارثی است که از گذشتههای پرفراز و نشیب برای آدمها میماند. به نظر من آنها که نگاهی غیرانسانی به جنگ دارند آن را از نزدیک ندیدهاند یا حضوری جدی در آن نداشتهاند، چون اتفاقاً فضای انسانی در فضای پرخشونت و نابرابر جنگ، تضاد عجیبی با پیرامون خود پیدا میکند و خودش را خیلی خوب نشان میدهد.
مثلاً وقتی شما اسیری گرفتهاید که زخمی و تشنه است و به او کمک میکنید یا وقتی یک زخمی اولین چیزی که از دیگران میخواهد کمی آب باشد که ممکن است برایش ضرر داشته باشد، در یک لحظه دو فضای انسانی کنار هم قرار میگیرند. وقتی آدمها در اوج خطر و خشونت سعی میکنند به یکدیگر آرامش دهند، کمک کنند یا آب وغذایشان را با هم تقسیم کنند، نگاهشان انسانی است. مثلاً در زمان جنگ، مجردها به کسانی که زن و بچه داشتند اجازه نمیدادند به مأموریتهای پرخطر بروند یا وارد میدان مین شوند؛ چون میگفتند شما به دیگران تعلق دارید.
این اتفاقها در جنگ رخ میدهد و ربطی به این ندارد که شما با هموطن، همکیش یا با همزبانتان طرف هستید. چنین نگاهی حتی میتواند نسبت به دشمن هم وجود داشته باشد؛ وقتی آسیب دیده یا نیاز به کمک دارد. با همهی اینها، همان تبادل آتشی که روی خانههای مردم بیگناه، مدارس، بیمارستانها، سدها و پالایشگاهها اتفاق میافتاد، مصداق رفتارهای غیرانسانی در جنگ بود که به وفور رخ میداد، اما هیچکدام اینها دلیل نمیشد که غیرانسانی برخورد کنیم.
فیلم ملکه برخلاف اسمش و برخلاف فیلمهای قبلی شما، کاملا ًمردانه است. اما حتی با تمام خشونتی که فضای جنگ به آن تحمیل کرده، فیلمی خالی از احساس نیست. این فضای حسی چهطور شکل گرفت؟
در فیلمهای قبلی من، شخصیتهایی مثل «رخشانه» در «بیداری رؤیاها» و «گوانا» در «فرزند خاک» حضور داشتند. هرچند در ملکه، عناصری که در فیلمهای قبلی من بیانگر عشق بودند نیستند، اما همچنان آن فضای عاشقانه در فیلم جریان دارد؛ از اولین تصویری که از سیاوش میبینیم تا آخرین نمایی که سیاوش را در کنار جمشید نشان میدهد، میبینیم این آدمها به عشق بالاتری رسیدهاند و در گمنامی ماندهاند؛ که به نظرم حرکتشان، حرکت عاشقانهای بود.
شما برای فیلم ملکه با «علیرضا زریندست» و «حسین علیزاده» همکاری کردید. همکاری با یکی از بزرگترین فیلمبردارهای سینمای ایران و یک آهنگساز برجسته، چهطور بود؟
به نظرم آقای زریندست، بهترین فیلمبردار تاریخ سینمای ایران هستند که هیچوقت تمام نمیشوند. چون اعتبار و قداست خاصی برای کار با دوربین فیلمبرداری قائلند؛ به این معنا که کار با دوربین را مثل کار با قلم، نوعی اطلاعرسانی و پیامبری میدانند و همیشه با ایده، سر صحنه حاضر میشوند.
دیدگاه ما در اجرای سکانسها بسیار شبیه هم بود. میخواستیم حتماً در پلانها حرکت داشته باشیم. این حرکت، فقط در دوربین خلاصه نمیشد، بلکه به بازیگرها هم منتقل میشد. حتی اگر در صحنهای بازیگر، ثابت در جای خود نشسته است، این حرکت درون دیالوگها خودش را نشان میدهد و تابع فیلمنامه است. این همکاری برای من خیلی لذتبخش بود.
در مورد موسیقی هم که آقای علیزاده یکی از بهترین آهنگسازان کشور هستند و فکر میکنم این اولینبار است که یک آهنگساز، چهار روز سر صحنهی فیلمبرداری حاضر میشود. بین من، آقای علیزاده و آقای زریندست در آن چهارروز، گفتوگوهای خوبی شکل گرفت. بعد از آن هم آقای علیزاده ۱۰ ماه روی ساختن آهنگ آن وقت گذاشت که فکر میکنم بیسابقه است.
بهعنوان یک فیلمساز جنگ، دوست دارید نسلی که اصلاً جنگ را ندیده، از آنچه شما تجربه کردهاید، چه برداشتی داشته باشد؟
به نظرم فیلمهای جنگی، هیچوقت انتخاب اول نوجوانها نیستند. اما اگر خود آنها به دانستن تاریخ و واقعیتها علاقه دارند، باید جستوجو کنند. من به تنهایی نمیتوانم واقعیتی را که زیر خروارها گرد و غبار پنهان شده بیرون بکشم. از نوجوانها میخواهم غیر از تماشای فیلمهای کمدی که برای لذت و تفریحش به سینما میروند و میبینند، فیلمهای جدی و واقعی جنگ را هم ببینند؛ نه فیلمهای شعاری که جنگ را وارونه جلوه میدهند، بلکه به فیلمهایی توجه نشان دهند که برای ساخت آنها سالها زحمت کشیده شده، پژوهش شده و زمان برده است. حتی اگر قبلاً هم دیدن این فیلمها را تجربه نکردهاند و بیعلاقه بودهاند، حتماً یکبار در سینما آن را آزمایش کنند و اگر پسندیدند، مدافع چنین سینمایی باشند. بزرگترین کمک آنها، میتواند این باشد که تماشای چنین فیلمهایی را هم در سبدشان بگذارند.
ملکه/ عکس: امیرحسین شجاعى