همشهری آنلاین: دکتر غلامحسین معتمدی،روانپزشک علاوه بر آنکه عضو بخش روانشناسی و روانپزشکی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، در نواختن پیانو دستی چیره دارد و ذوق شعری او نیز قابل اعتناست. چند شعر از کتاب در دست انتشار او را بخوانید.

شعبده بازان

شعبده بازی می‌کنند
از دور دست
مرگ و زندگی
هر یک
با کلاهی در دست.

خرگوشی
کبوتری
یا دسته گلی
عشقی
و گاه ستاره‌ای
آشکار می‌شود
هنگامی که زندگی
کلاهش را بر می‌دارد
و همه چیز ناپدید می‌شود
وقتی که مرگ
کلاهش را بر سر می‌گذارد.
12/6/1391

نارسیس

وقتی که خم می‌شوی
بر برکه‌ی آرام
آیینه در انتظار توست
با دنیایی وارونه
که ترا به خودت باز می‌گرداند
تا از عشق فاصله بگیری
و ببینی
که جز تو هیچ کس نیست
و بی‌اعتنا
از کنار جهانی بگذری
که وقتی برمی‌گردی
به تو پشت می‌کند
و سنگ آرزوهایی را که به سینه می‌زدی
در آب بیندازی
تا مرگ در تو منعکس شود.
25/10/ 1391

تقویم

به مرور زمان زند‌ه‌ایم
روز به روز
از پلّه‌های تقویم پایین می‌رویم
روزها را
به دست روزنامه‌های باطله می‌سپاریم
تا زندگی ورق بخورد
و ماهی دیگر از راه برسد.

گویی تمام فصل‌ها
در چشم‌انداز پنجره‌ها
از یاد رفته‌است
و خانه‌هایی که در آن بزرگ شدیم
در شهرهایی که در آن کوچک شدیم
گم شده‌اند.

هوا مسموم است
پرده‌ها را کشیده‌اند
و درِ تمام سال‌های سپری شده
برای همیشه
بسته است.

پا در راهی گذاشته‌ایم
که با ما راه نمی‌آید
مثل دلتنگی در انتظار عبور است
و نمی‌دانیم
روز مبادا
دیروز بود یا امروز
و ادامه‌ی ما
به کجا می‌رسد.
26/10/1391

مادربزرگ

نمی‌دانم
مادربزرگ منتظر مرگ است
یا مرگ در انتظار اوست.

حتّی دیالیز هم با مادربزرگ قهر کرده است
انسولین با او دوست نمی‌شود
و معلوم نیست
که مرگ شبیه اوست
یا او شکل مرگ شده است.

وقتی با واکر راه میرود
انگار مرگ قدم میزند
صدای گام‌های فلزی‌اش
در سرسرا می‌پیچد
و وقتی حرف میزند
مانند مرگ صدای استخوان می‌دهد.

تنها وقتی می‌توان فهمید
مادربزرگ با مرگ فرق دارد
که لبخند می‌زند
و معلوم می‌شود
که او زندگیست
زیرا مرگ هرگز لبخند نمی‌زند.
19/7/1390

ادامه

اوضاع به همین منوال ادامه دارد

شب،
مثل همیشه اتفاق می‌افتد
آن قدر که خواب جهان سنگین شود
و در زیر آسمان پرستاره
دیگر هیچ چیز فرق نمی‌کند.

این جا
جایی نبود
که ما را به هم برساند
و ما
واژه‌ای نبود
که ادامه داشته باشد.

تو مثل روزهایی که ورق می‌خورد
می‌گذری
عشق با تو کوچک می‌شود
و من زندگی را
مثل دفتر تلفنی که پر از جدایی‌هاست
می‌بندم
و به اندازه‌ی یک سیگار
با تو می‌مانم
تا به خیابان برویم
و آن قدر ستاره‌ها را لگد کنیم
که عشقمان ته بکشد.
16/11/1391

پیانو

همه‌ی راهها
به پلّه‌های پیانو ختم می‌شود
تا گام به گام
بالا بروی
پرده به پرده
خودت را بنوازی
با سرانگشتان سرنوشت
روی شستی‌های شب و روز
ضرب بگیری
و بسرایی
که من معنی بودنم
و در لحظات آهنگین وجود
جهان را
به دست نغمه‌های درونت
بسپاری
و پله به پله
در خودت
فرود آیی .
28/10/1391

دکتر غلامحسین معتمدی پیش از این کتاب شعر آواز امشب و نیز مجموعه شعر تو خوابی نبودی که من دیده بودم را از سوی نشر مرکز به بازار کتاب عرضه کرده بود. 

سومین دفتر شعر معتمدی نیز قرار است از سوی انتشارات مرکز به بازار کتاب عرضه شود.

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها