لیلی شیرازی: حالا چهل‌ روز گذشته. از روزی که برای شهادت تو اشک ریختم، چهل‌ روز گذشته است. توی همان‌روزها بود که تلویزیون «مقتل‌خوانی» را نشان داد.

متنی به زبان عربی بود که سوزناک خوانده می‌شد و من مثل نوحه‌های ترکی که معنی آن‌ها را نمی‌فهمم، ولی بغض می‌کنم. حالا با مقتل‌‌خوانی سوگوار می‌شدم. حالا که چهل روز گذشته، فرصتی دوباره هست که به تو برگردم، به آن حس‌های عجیب.

یک اتفاق فیروزه‌ای است که باعث می‌شود کلماتی ترجمه شده از متنی شبیه مقتل به دستم بیفتد. متنی تاریخی که رویدادهای سفر تو را روایت می‌کند؛ از ابتدا، از مدینه تا کربلا و... کلمه‌ها را با چشم‌هایم می‌بلعم. همه‌شان را با هم قورت می‌دهم و بعد بلافاصله به این فکر می‌کنم که جای این کلمات در خانه‌ی فیروزه‌ای است.

گزیده‌ای از این متن را بخوان و به جمله‌ی آخر که رسیدی، قدری سکوت و تأمل کن. دردی در سینه‌ی من است که از آخرین جمله‌ی این نوشته می‌آید.

* * *

نامه

شب بود که نامه‌ی یزید به دست والی مدینه رسید. در نامه، خبر مهمی بود: نیمه‌ی رجب (سال ۶۰ هجری قمری) معاویه از دنیا رفته و یزید برای خود، به‌عنوان خلیفه از مردم شام بیعت گرفته است.

یزید در نامه‌اش به والی (حاکم) مدینه نوشته بود که به نمایندگی از او، از مردم بیعت بگیرد. البته یزید چیز مهم‌تری هم نوشته بود: «همین‌که نامه‌ام رسید به چهارتن (از شخصیت‌های بزرگ مدینه) مخصوصاً حسین‌بن‌علی‌ع مهلت نده و از آنان بیعت بگیر.»

همان‌‌لحظه، والی مدینه امام حسین‌ع و آن سه‌‌تن دیگر را به مقرِّ حکومت دعوت کرد. ولید‌بنعتبه، والی مدینه، خبر فوت معاویه و درخواست بیعت با یزید را مطرح کرد.

حسین‌بن‌علی‌ع پاسخ داد که مطمئناً‌ بیعت پنهانی تو را قانع نمی‌کند، بلکه می‌خواهی مردم از بیعت باخبر شوند. و چون ولید این را پذیرفت، اضافه کرد که پس صبر کن صبح شود و ببین چه پیش می‌آید.

ولید حرفی نداشت. اما مروان‌بن‌حکم که پیش او بود، گفت: «به خدا سوگند که اگر الآن حسین بدون بیعت از این‌جا برود، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت تا از او بیعت بگیری... او را در حبس نگه‌دار که یا به بیعت تن دهد و یا او را به قتل برسان.»

با شنیدن این سخن، امام تند شد و رو به مروان کرد که تو مرا به قتل می‌رسانی یا او؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و دچار گناه شدی. و بعد هم از دار‌الحکومه (محل استقرار حاکم) بیرون رفت.۱

* *‌ *

دل‌ها و شمشیرها!

بعد از این‌که امام حسین‌ع از مدینه به مکه سفر کرد، مردم کوفه هم از ماجرا باخبر شدند. بسیاری از اهالی کوفه تک‌تک و یا چند نفره و گروهی، نامه‌هایی برای نوه‌ی پیامبر‌ص نوشتند و پیک‌هایی فرستادند تا از او دعوت کنند که به کوفه برود.

آن‌ها وعده می‌دادند که با او بیعت می‌کنند و تن به حکومت یزید نمی‌دهند. حسین‌بن‌علی‌ع پسرعمویش مسلم‌‌بن‌‌عقیل را به کوفه فرستاد تا اوضاع آن‌جا را ببیند و چگونگی برخورد و موضع‌گیری مردم کوفه را به آن‌حضرت گزارش کند.

مسلم که به کوفه رسید، مردم از او استقبال کردند و همان اوائل حدود ۱۸هزار نفر از کوفیان با او (به‌عنوان نماینده‌ی امام حسین‌ع) بیعت کردند. مسلم هم این ماجرا را برای امام حسین‌ع نوشت.

آن‌روزها ایام حج بود، ولی امام حسین‌ع به دلایلی، منتظر پایان مناسک حج نماند و به‌سمت کوفه حرکت کرد. همان ابتدای راه با فرزدق، شاعر معروف عرب، روبه‌رو شد که از سمت عراق به حج آمده بود. از او اوضاع مردم را پرسید. فرزدق گفت: از خوب کسی پرسیدی که آگاه است. دل‌های مردم با تو و شمشیرهایشان علیه توست. البته سرنوشت ما در آسمان نوشته می‌شود و خداوند هر آن‌چه را که بخواهد انجام می‌دهد.۲

* * *

جمله‌ی آخر!

خبر شهادت مسلم‌بن‌عقیل و هانی‌بن‌عروه و عبدالله‌بن‌یقطر سه‌یار وفادار امام حسین‌ع به او رسیده بود. او و همراهانش تقریباً نزدیک کوفه بودند. نزدیک ظهر، یکی از همراهان بلند گفت «الله اکبر». حسین‌بن‌علی‌ع هم تکبیر گفت و بعد پرسید چه شد که تکبیر گفتی؟

مرد گفت که نخل‌ها را دیدم. گروهی از همراهان محلی گفتند که تا به حال در این منطقه حتی یک نخل هم ندیده‌ایم. آن‌چه می‌بینید گروهی سوار لشکری‌اند...

لشکریانِ حُر، رسیدند. آن‌ها که حدود هزارنفر بودند، همه تشنه بودند؛ هم خودشان و هم اسبانشان. امام حسین‌ع به یارانش گفت که به همه آب بدهند. می‌گویند ظرف‌های آب را تا سه‌، چهار و گاه پنج‌بار پر کردند تا اسب‌ها سیراب شدند.

مردی به نام «علی‌بن‌طعان» نقل می‌کند که من از لشکریانِ حر بودم. به‌خاطر شدت گرما و خستگی، کمی جا مانده بودم و آخرین نفری بودم که رسیدم. از شدت تشنگی هربار که می‌خواستم از مشک آب بخورم، آب از اطراف مشک می‌ریخت و نمی‌توانستم آب بخورم. حسین‌بن‌علی‌ع وقتی وضعیت مرا دید گفت که سر مشک را برگردان، ولی من نمی‌دانستم چه‌طور این کار را انجام بدهم. خودش آمد، سر مشک را برگرداند و توانستم آب بخورم...

همین گروه راه را بر ایشان بست. تا این‌که روز دوم محرم، به فرمان ابن‌زیاد، سختگیرانه سعی کردند در جایی بی‌آب و علف آن‌ها را نگه دارند تا لشکریان عمر‌بن‌‌سعد برسند.

نقل است که زهیر‌بن‌قین، از یاران امام، به او گفت اوضاع رو به سختی بیش‌تر پیش می‌رود و جنگیدن با این گروه (لشکریان حر) برایمان آسان‌تر از جنگیدن با لشکریانی است که در راهند و شمارشان بسیار زیاد است. و حسین‌بن‌علی‌ع گفت که من شروع‌کننده‌ی جنگ نخواهم بود.۳

____________________________________________

۳-۱. برگردان قسمت‌هایی از کتاب «ارشاد» اثر شیخ مفید (با کمی تلخیص و ساده‌سازی)

منبع: همشهری آنلاین