تو را هیچوقت ندیدهام. اما بویت کردهام. بویت عجیب است. مثل بوی سیبی نقرهای در دستهای زنی مغموم!
تو آخرین فرستاده بودی. بعد از تو حسرت شنیدن ندایی آسمانی بر دل تمامی آدمها ماند. مثل حسرت بوییدن سیبی نقرهای که یادگار دوستی از دست رفته باشد.
اینکه برای تو مینویسم مرثیهای برای تو نیست. این کلمات، مرثیهی روزهای رفته و نیامده است که بعد از تو به ما میگذرد. روزهای بیتو، روزهایی خواهند بود که ما به آنچه که از تو به ما رسیده فکر میکنیم، اما دیگر کسی را نداریم که سؤالهایمان را پیش او ببریم. بعد از تو ما تنها تو را تفسیر میکنیم. مثل حرفزدن از طعم سیبی نقرهای بدون آنکه آن را چشیده باشیم.
تو برای ما چه آوردی؟ مجموعهای از طعمهای جهان را. تو برای ما چه آوردی؟ نقشی از بهشت را بر روی زمین. حالت انسانی انسان را در وقت خشم، در وقت مهربانی، در زمان جنگ. حالت انسانی انسان را در روبهرو شدن با برادر، با دوست، با دشمن، با زندگی، با نان و نمک، با آب، با شتر سیاه، با درخت خرما، با کار، با بچهها در وقت سجده، با دختران کوچک، با خاک، با مهمان، با نان خشک، با فرشتهها، با غارها، با آسمان، با نیازمندان، با غریبهها، با کسانی که به ما بد میگویند و پشتِ سرِ ما حرف میزنند، با کسانی که به ما نسبت دروغ میدهند، با کسانی که ما را مسخره میکنند، کسانی که نقشه میکشند تا ما نباشیم، کسانی که به ما میخندند. به ما تهمت میزنند، آنها که ما را جدی نمیگیرند، آنها که روزگارشان با بدجنسی و حسادت و بدبینی میگذرند، کسانی که حرف روشن را باور ندارند و از دیدن نور کور میشوند، مثل کسی که تمام عمرش را در تاریکی محض گذرانده است و نمیتواند نور را تصور کند و با دیدن نور چشمهایش تنگ میشود و دوباره در سیاهی فرو میرود، کسانی که هیچ نسبتی با سیبهای نقرهای ندارند.
تو برای ما چه آوردهای. احساس این که مردم کسی هستیم که در برابر تمام تاریکیها صبوری کرد و ماندگار شد. تو پیامبر ماندگار من هستی. کسی که هیچ کس نتوانست در آخر کار نادیدهات بگیرد و صدایت را نشنود. صدای تو در گوش تاریخ ماند. همه بالأخره تو را شنیدند و ناگزیر شدند که حفظت کنند. همه ناگزیر از مرور تو هستند. روز میلادت، وفاتت، پیامبریت، کتابی که با خودت آوردی و چیزی که به آن مردم دنیا را بشارت دادی زنده است و همچنان رشد میکند.
مثل دانهی درخت سیبی در باغی بزرگ. دانهای که خداوند حفظش کرده. آبش داده. نور آفتابش را تنظیم کرده. هوایش را به برگهایش رسانده. مراقبش بوده و در سرنوشتش آورده که این دانهی کوچک سیب نقرهای باید در زمین بماند و به وقتش جوانه کند و رشد کند و بلند شود و شاخ و برگ دهد و ببالد. سیب نقرهای بدهد و تمام بندگانم از طعمش بچشند و هر که طعمش را درک کند از بهشتیان من است و تا ابد در آغوش امن من خواهد بود.
سایهی این درخت سیب نقرهای بر سر دنیاست و من آن را با قدرت بیحد و اندازهام حفظ خواهم کرد. به این دین روی بیاورید، بگویید نیست خدایی جز خدای یگانه تا رستگار شوید.