او تصمیم خودش را گرفته بود. مردی که قرار بود اعدام شود از اقوام دورشان بود اما حسی در او میگفت که باید هر کاری از دستش برمیآید، برای نجات وی انجام دهد. اما انگار همه درها به رویش بسته شده بود، تا اینکه فکری به ذهنش رسید. زن جوان، خودش را به همسر سابقش رساند و در ازای بخشیدن تمام مهریهاش، 20 میلیون تومان گرفت و با این پول توانست مرد جوان را پیش از اجرای حکم قصاص، نجات دهد.
اواخر تیرماه 85 صدای شلیک پیاپی چند گلوله، ساکنان یکی از محلههای کرمان را از خانههایشان بیرون کشید. درگیری بین خانواده نوجوانی 17 ساله به اسم فرشید و یکی از همسایهها و بر سر اختلافاتی که آنها از چند سال قبل با هم داشتند، رخ داده بود. این نخستین باری نبود که این دو خانواده باهم درگیر شده بودند. حتی بارها بسیاری از ریشسفیدان شهر کرمان برای صلح و سازش بین این دو خانواده پا درمیانی کرده بودند اما هیچ فایدهای نداشت تا اینکه این درگیری و کینه قدیمی به تیراندازی کشیده شده و در نهایت به قیمت جان پسری به اسم محمدرضا تمام شد که آن روز فقط برای میانجیگری وارد معرکه شده بود.
ماجرای جنایت چه بود؟
مادر محمدرضا که هنوز روز حادثه را با تمام جزئیات آن به خاطر دارد، میگوید: «خوب یادم هست که آن روز تولد حضرت فاطمه(س) و روز مادر بود. من و همسرم به همراه یکی از دخترهایم به پارک رفته بودیم. آن روز خیلی خوشحال بودم؛ چرا که محمدرضا یک انگشتر طلا برایم خریده بود. نزدیک غروب بود که به سمت خانه راه افتادیم اما هنوز وارد کوچه نشده بودیم که صدای شلیک گلوله شنیدیم. من و همسرم نگران شدیم و دواندوان خودمان را به داخل کوچه رساندیم تا از ماجرا باخبر شویم.»
مادر مقتول ادامه میدهد: «داخل کوچه مملو از جمعیتی بود که دور یک نفر حلقه زده بودند. دلم شور میزد. حسی به من میگفت که اتفاق بدی برای خانواده ما رخ داده است. کمی که نزدیکتر شدم، شنیدم اهالی محل از محمدرضا، پسر من حرف میزنند. آنها میگفتندکه محمدرضا چاقو خورده و روی زمین افتاده است. هر طوری بود از بین جمعیت عبور کردم با دیدن پسرم که غرق خون روی زمین افتاده بود و به سختی نفس میکشید وحشت کردم. فریادزنان خودم را به بالای سرش رساندم، نمیدانستم چه بلایی سر پسرم آمده است. بدن غرق خون او را در آغوش گرفتم. هیچ حرکتی نمیکرد. التماس میکردم که کسی با اورژانس تماس بگیرد، همان موقع شنیدم که یکی از پسرهای محل به اسم فرشید پسرم را با چاقو زده است.» زن میانسال میگوید: «چند دقیقهای طول کشید تا اینکه اورژانس آمد. محمدرضا را به بیمارستان شهید باهنر کرمان بردیم. ضربه چاقو به پهلوی محمدرضا خورده بود و او خونریزی شدیدی داشت. پسرم به محض اینکه به بیمارستان رسید به اتاق عمل منتقل شد. بعد از آن، من و پدرش پشت در اتاق عمل به انتظار نشستیم و فقط دعا میکردیم که حالش خوب شود.
بعد از چند ساعت چشم انتظاری، پزشک از اتاق عمل خارج شد و وقتی از او اوضاع پسرم را پرسیدم، سرش را به نشانه تاسف تکان داد و گفت متاسفانه ضربه چاقو، صدمه شدیدی به اندام داخلی محمدرضا وارد کرده است و به همین خاطر او به کما رفته و احتمال زنده ماندش بسیار اندک است، با شنیدن این خبر، دنیا روی سرم خراب شد اما باز هم امیدم را از دست ندادم.»
دستگیری عامل جنایت
محمدرضا 25 ساله به کما رفته بود و حالا نوبت پلیس بود تا ماجرا را پیگیری کند. با شکایت خانواده پسر جوان، تیمی از ماموران وارد عمل شدند و با حضور در محل حادثه، به تحقیقات پرداختند. بررسیها نشان میداد که درگیری خونین زمانی شروع شده بود که دو همسایه بر سر اختلافات قدیمی درگیر شده بودند، مشاجره آنها خیلی زود بالا گرفته و به زد و خورد منجر شده بود و در نهایت باعث شده بود که یک طرف درگیری، دست به اسلحه شود و طرف دیگر چاقو بکشد. درگیری به کوچه کشیده شده بود و در این میان، محمدرضا برای پادرمیانی و پایان دادن به ماجرا وارد معرکه شده بود که مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته بود. اما اینکه چه کسی پسر جوان را مصدوم کرده بود، کسی به درستی نمیدانست. بعضی از شاهدان پسر جوان یکی از همسایهها را ضارب میدانستند اما بعضی دیگر از شاهدان اظهار میکردند ضربه چاقو را مادر خانواده به محمدرضا زده است.
با این حال پسر جوان همسایه و مادر او تحت تعقیب قرار گرفتند اما از هیچکدام از این دو نفر خبری نبود. ماموران که حدس میزدند این دو نفر در جایی مخفی شده و به زودی برای پی بردن به ماجرا و اینکه حال مجروح حادثه چطور است، از مخفیگاهشان خارج میشوند، همه جا حتی بیمارستان را زیر نظر گرفتند. سرانجام چند ساعت بعد از درگیری، پسر خانواده که قصد داشت خبری از وضعیت محمدرضا بگیرد وارد بیمارستان شد. مادر محمدرضا در ادامه میگوید: «در آن لحظات، تنها خواستهام این بود که عامل این حادثه دستگیر شود. ساعت حدود 8 شب بود که ماموران پیش ما آمدند و گفتند مرد جوان را وقتی قصد داشته وارد بیمارستان شود شناسایی و دستگیر کردهاند. خیالم کمی راحت شد اما هنوز همه نگرانیام، وضعیت پسرم بود.» متهم به اداره آگاهی منتقل شده و تحت بازجویی قرار گرفت. او خود را ضارب محمدرضا معرفی کرد.پسر جوان بازداشت شد و تحقیقات ادامه داشت و این در حالی بود که محمدرضا همچنان در کما بود. 3 ماه از روزی که محمدرضا به کما رفته بود میگذشت. در همه این مدت، او در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود و پزشکان تلاش میکردند وی را به زندگی برگردانند تا اینکه 14 مهرماه جانش را از دست داد.
اتهام: قتل
با مرگ پسر جوان، متهم به عنوان قاتل شناخته شد و بعد از تکمیل تحقیقات، پرونده وی به مراجع قضایی فرستاده شد. چندین جلسه دادگاه برگزار شد و در این مدت او چند بار جنایت را گردن گرفت و گفت که او با چاقو محمدرضا را زده است. همین اعترافات کافی بود که دادگاه رأی به گناهکار بودنش بدهد و به قصاص محکوم شود.
مادر مقتول میگوید: «مرد جوان به عنوان قاتل پسرم شناخته شد اما من هنوز شک داشتم که او قاتل است یا نه. دوست نداشتم یک پسر جوان به ناحق جانش گرفته شود. برای همین بعد از اینکه رأی دادگاه صادر شد شرط گذاشتم که اگر 20 میلیون تومانی که برای درمان پسرم هزینه کردهایم را خانواده متهم پرداخت کنند من رضایت میدهم. همه به من میگفتند دیه یک نفر بیشتر از 20 میلیون تومان است اما من تصمیم خود را گرفته بودم و فقط همان مبلغ را خواستم. چون به قاتل بودن مرد جوان شک داشتم و دلم نمیخواست با شک، جوانی را بالای دار بکشانم. اما با وجود اینکه حاضر به گذشت شده بودم، متاسفانه سالها گذشت و هیچکس برای آزادی متهم اقدامی نکرد.»
در یک قدمی چوبه دار
جوان متهم برای آزادیاش فقط20 میلیون تومان میخواست اما اوضاع نامناسب مالی خانوادهاش باعث شد او سالها در زندان بماند و کار به جایی برسد که پس از گذشت 7 سال و با تایید حکم قصاص در دیوانعالی کشور، پرونده به شعبه اجرای احکام فرستاده شود تا او سحرگاه 26دی ماه پای چوبه دار برود. این در حالی بود که مادر مقتول همچنان سر حرفش بود و میگفت که در صورت دریافت 20 میلیون تومان حاضر است از قصاص بگذرد.
پسر جوان همه راهها را به روی خودش بسته میدید و در زندان به انتظار روز اجرای حکم نشسته بود. دیگر هیچ امیدی به نجاتش نبود. او تنها چند قدم با چوبه دار فاصله داشت و خانوادهاش حتی نتوانسته بودند بخش کمی از مبلغ درخواستی مادر مقتول را تهیه کنند. زمان به سرعت میگذشت و فقط 2 روز به موعد اجرای حکم باقی مانده بود در حالی که خانواده قاتل هنوز نتوانسته بودند مبلغ درخواستی ولی دم را فراهم کنند. آنها از نجات پسرشان ناامید شده بودند و همه منتظر روز اجرای حکم بودند تا اینکه فرشته نجات از راه رسید. او کسی نبود جز ستاره پورشنبه. یکی از اقوام دور متهم که 2 روز قبل از اجرای حکم در جریان این ماجرا قرار گرفته بود.
بخشش در دقیقه 90
زن جوان در گفتوگو با سرنخ میگوید: «ظهر روز سهشنبه 24 دی ماه بود که تلفن خانهمان زنگ خورد. گوشی را که برداشتم یکی از اقواممان بود که او را زیاد نمیشناختم. او با مادرم کار داشت. چند دقیقهای که از مکالمه مادرم با فامیلمان گذشت، دیدم مادرم حالش خوب نیست و مدام گریه میکند. از او علت گریهاش را پرسیدم. مادرم هم برایم ماجرای مرد جوانی را تعریف کرد که به خاطر 20 میلیون تومان در یک قدمی چوبه دار بود، وقتی داستان زندگی این جوان را شنیدم تمام وجودم لرزید.
من حدود 3 ماه بود که از همسرم جدا شده بودم و یک چک 20 میلیون تومانی بهعنوان مهریهام از او گرفته بودم. ناگهان جرقهای در ذهنم زده شد. به مادر مرد جوان زنگ زدم و از او خواستم تا شماره خانواده مقتول را به من بدهد. شماره را گرفتم و با برادر مقتول صحبت کردم. از او خواستم اجازه دهد به خانهشان بروم اما آنها زیر بار نمی رفتند. میگفتند در این چند سال هیچکس نیامده حالا که قرار است 2 روز دیگر حکم اجرا شود دست به کار شدهاید؟ نمیخواستم ناامید شوم به همین خاطر شروع کردم به التماس کردن و با همین التماسهایم بود که دل خانواده مقتول نرم شد و اجازه دادند به خانهشان بروم.»
در خانه مقتول
زن جوان ادامه میدهد: «هوا تاریک شده بود و فاصله خانه ما تا خانه مقتول زیاد بود. آژانس گرفتم و راهی منزل آنها شدم. وقتی وارد خانه شدم و چهرههای برافروخته آنها را دیدم، خیلی ترسیدم. با خودم گفتم محال است که رضایت دهند. اما اینطور نبود. مادر محمدرضا زن بسیار مهربانی بود و خانوادهاش هم انسانهای منصفی بودند، آنها فقط از این ناراحت بودند که چرا هیچکس در این سالها داغ آنها را درک نکرده و برای دلجویی به خانهشان نیامده است.»
وی ادامه میدهد: آنقدر التماس کردم تا اینکه مادر مقتول گفت فقط به خاطر اشکهای تو میبخشم. این زن جوان میگوید: «صبح چهارشنبه به همراه پدر و مادر محمدرضا به دادگاه رفتیم تا اجرای حکم را تا روز یکشنبه که قرار بود چک من پاس شود عقب بیندازند اما دادیار اجرای احکام به ما گفت چک قبول نیست و اگر 3ساعت دیگر 20 میلیون تومان پول نقد آماده کردید، حکم فردا اجرا نمیشود. خیلی ناراحت شدم. انگار تمام درهای دنیا به رویم بسته شده بود. میگفتند جوان محکوم را به سلول انفرادی بردهاند و تا صبح پنجشنبه او پای چوبه دار میرود.» دائم در فکر او بودم. از خدا خواستم که کمکم کند. همانطور که جلوی دادسرا به دیوار تکیه داده بودم ناگهان فکری به ذهنم رسید. به همراه پدر و مادر محمدرضا به مغازه همسر سابقم رفتیم. وقتی از هم جدا شدیم، او سه دانگ یک خانه را به نام من زده و یک چک 20میلیونی هم بهعنوان مهریه به من داده بود. چک را جلوی او گذاشتم و گفتم من حاضرم این چک و 3 دانگ خانه را به تو برگردانم به شرط اینکه تا یک ساعت دیگر 20میلیون تومان پول نقد به من بدهی. وقتی همسر سابقم در جریان ماجرا قرار گرفت قبول کرد. یک ساعت طول کشید تا اینکه او تمام 20میلیون تومان را فراهم کرد. خیلی خوشحال بودم. سریع به دادگاه رفتیم. وقتی دادیار اجرای احکام دید من 20 میلیون تومان پول نقد فراهم کردهام تعجب کرد. اما هرچه بود از اینکه توانستم در لحظات آخر به یک نفر کمک کنم خیلی خوشحال بودم. حالا هم از خدا میخواهم فرشید هرچه زودتر از زندان آزاد شود و به آغوش خانوادهاش بازگردد.»با پرداخت 20 میلیون تومان، فرشید از اجرای حکم قصاص نجات یافت و حالا باید از جنبه عمومی جرم محاکمه شود.