سه جمله در پایان سال:
* از الآن بوی عید رو میشنویم. شما هم حسش میکنید؟ صدای پاش از آن دوردورا میآد.
آریا تولایی از رشت
* امیدوارم حال شما به قشنگی این روزهای پایان زمستان باشد.
دریا اخلاقی از تهران
* روز درختکاری بر همهی طبیعتدوستان مبارک.
شفق مهدیپور از تهران
یک: این صفحهی نامهها کجاست پس؟
قبول. هرچه بگویید قبول. قرار بود هرماه بخش نامهها داشته باشیم، مخصوص مخصوص نامههای شما و مدتی طولانی است که بخش نامهها نداریم؟ بله داشتم میگفتم، در این مدت خیلی طولانی شما خیلی نامه نوشتید، نامههای خیلی خوب و خیلی خواندنی و خیلی دیدنی؛ و ما هی بخش نامهها نداشتیم و هی این نامهها را خواندیم و به سر و بالا و پاکتهایش نگاه کردیم و حسرت خوردیم. اما قول میدهیم که این اتفاق تکرار نشود. یعنی اجازه ندهیم با مناسبتهای مختلف و کارهای مختلف، بخش نامهها برود هوا. باز هم اخم کردهاید؟ قول دادیم دیگر. بخندید.
دو: هنوز هم تولدمان مبارک؟
مرضیه کاظمپور (از پاکدشت) مینویسد: «دوچرخهی خوب من! ممنون ازت که هروقت گله کردیم، لبخند زدی، هروقت بدخط نوشتیم، لبخند زدی، هروقت کم کار کردیم، لبخند زدی و ممنونتر که هروقت فراموشت کردیم، یادت نکردیم، نامه ندادیم، دیر کردیم، یک مدت نبودیم، وقت نداشتیم، فراموشمون نکردی و سراغمون رو گرفتی. گفتی دلت تنگ شده و منتظر میمونی.»
در شلوغپلوغیهای تولد سالگی دوچرخه انگار تبریک تولد مرضیه جا ماند تا دیشب که میان کوهی از نامه پیدایش شد! البته در این مدت طولانی تبریکهای دوستان دیگر هم از راه رسید. دوچرخه فکرش را هم نمیکرد امسال تولدش اینهمه طولانی باشد. ممنون از مرضیه و دوستان دیگر زینب حسینی، ساحل رفائی، سپیده طاهرخانی، آیدا عظیمی، فرناز کیانیسام و طلایه ملکمحمدی.
سه: نیستی دوچرخه، نیستی!
زهرا جودت (از بستانآباد) مینویسید: «خیلی وقت است از تو خبری ندارم. هیچجا نمیتوانم پیدایت کنم. یکبار تمام روزنامهفروشیها را به دنبالت گشتم و نبودی. چندبار هم روزنامه خریدم و باز هم نبودی. خیلی ناراحتکننده است. هی با خودم میگفتم هفتهی دیگر این اتفاق نمیافتد و هفتهی بعد هم... دوچرخه جان، ناز نکن و به شهرستان کوچک ما هم بیا.»
چهقدر دوچرخه غمگین میشود از این اتفاق. از این که دوچرخه گاهی به دست شما نمیرسد. از اینکه شما فکر کنید دوچرخه نمیخواهد به شهر یا محله یا خیابان شما بیاید. آن هم دوچرخهای که دلش برای یکی یکی شما تنگ میشود. دوست عزیز، این مشکل را به گوش دوستان بخش توزیع میرسانیم و امیدواریم حل شود.
چهار: ما هیچچیز را پس نمیدهیم، باور کنید
یکی از دوستان دوچرخه مینویسد: «ازتون خواهش میکنم وقتی رمانم رو خوندید، حتماً حتماً حتماً به من زنگ بزنید که اون رو از شما پس بگیرم و ادامهاش بدم. تو رو خدا رمانم رو گم نکنید که من بدبخت میشم!»
یک توضیح و توصیهی خیلی خیلی خیلی جدی: دوچرخه هیچ مطلب، تصویر یا عکسی را پس نمیفرستد. اگر آثارتان را لازم دارید، حتماً قبل از ارسال یک کپی از آن تهیه کنید.
پنجم: برسد به دست کی؟
مهلت شرکت در مسابقهی «برسد به دست...» تمام شده است. برندههای مسابقه روز ۲۸ فروردین ۹۳ معرفی میشوند. منتظر بمانید.
ششم: الو دوچرخه کو؟
زهرا قاضی میگوید: «الو دوچرخه را چاپ کنید.» فاطمه میرجلیلی هم میگوید: «اتاق گفتوگو را چاپ کنید.» بقیه هم همینها را میگویند. بقیهها هم همینها را میگویند. ما هم میگوییم: «ببخشید دیگر. در سال جدید این بخشها هم برمیگردد.»
هفتم: و اما خبرنگار افتخاری...
یکی اینکه فرصت فرستادن فرم خبرنگار افتخاری تمام شده و حالا وقت این است که آثارتان را بفرستید. دیگر اینکه هرچه بیشتر کار بفرستید، احتمال اینکه انتخاب شوید بیشتر است. حواستان باشد و از تعطیلات نوروز خوب خوب خوب استفاده کنید. بعد هم اینکه تا آخر فروردین برای ارسال آثار فرصت دارید. یکبار دیگر یادآوری میکنیم که کارهایتان باید کوتاه باشد، نو و خلاقانه باشد، و حتماً اثر خودتان باشد. یک بار دیگر تأکید میکنیم که نمیتوانیم مقالههای طولانی و آثاری که کپی از سایتها و کتابها باشد، بپذیریم.
آخر اینکه اسامی خبرنگاران افتخاری را در اردیبهشتماه بخوانید.
آخر
این آخرین صفحهی نامهها در سال ۹۲ است. سر قولمان هستیم، با نامهها در سال ۹۳. تعطیلات خوش بگذرد.
ریحانه جمالی از تهران