به گزارش ایسنا، محمد شمس لنگرودی در این مراسم دربارهی علیشاه مولوی، گفت: علیشاه مثل بسیاری از استعدادهای شگرف، مغلوب وضعیت اجتماعی و اقتصادی فردی و عمومیاش شد. او از معدود شاعرانی بود که درک درستی از جنبش شعر سالهای 70 داشت و با تکیه بر تجربیات و اطلاع از شعر گذشتهی ایران توانست اشعار متوازن و قابل قبولی را ارائه دهد. استعداد علیشاه بسی بیش از این بود که در اشعار منتشرشدهاش دیدهایم.
این شاعر ادامه داد: بزرگترین عاملی که زمینهی تضعیف همهجانبهی او را فراهم کرد، از دست رفتن دخترش بود؛ او بعد از آن ضربهی بزرگ، هر روز بیش از پیش رنجورتر، افسردهتر و بیمارتر شد و اگرچه با تکیه بر آرمانهای بزرگ انساندوستانه و مبارزه در راه آنها، میکوشید همچنان سر پا بماند، ولی درخت تنومندی بود که از درون خالی میشد.
شمس لنگرودی اظهار کرد: علیشاه بعد از مرگ دخترش، دیگر هرگز علیشاه گذشته نشد و اگر علاقه به آن گذشتهی سیاسی افتخارآمیز و دوستان بسیار خوبش نبود، بسیار پیشتر از این، از پا درآمده بود، چون مراقب خودش نبود.
او تأکید کرد: زندگی و مرگ علیشاه مولوی نمونهای بود از زندگی و مرگ کسانی مانند هدایت، نیما، هوشنگ ایرانی و دیگرانی که در عصر اوباشسالاری میکوشیدند، با ارزشهای والای بشردوستانه و اندیشمندانه زندگی کنند؛ اما آنها چنان میکنند که هر کسی به دست خود و به پای خود قربانی شود.
شمس لنگرودی همچنین گفت: ما امروز نیامدهایم که مصیبتخوانی کنیم؛ اما هر مرگی باید تجربهی زیستن باشد که چگونه از مرگ زندگی بسازیم.
در ادامهی این مراسم، فرخنده حاجیزاده اطلاعیهی کانون نویسندگان ایران را بهمناسبت درگذشت علیشاه مولوی خواند.
سپس حافظ موسوی - شاعر و منتقد - گفت: آمدهایم برای آخرینبار با رفیقمان وداع کنیم و به بگوییم که به او ادای احترام میکنیم، به رنجهایی که کشید به شعرهایی که میتوانست بگوید و نگفت، به کتابهایی که میتوانست منتشر کند و نکرد. آمدهایم به «میثاق» (پسر مولوی) بگوییم که پدرش با شرافت زندگی کرد و استوار بود. علیشاه بهشکل عجیبی به چیزهایی که همهی ما را به هم متصل میکند، پایبند بود.
او ادامه داد: علیشاه آنقدر قلب مهربان و آغوش گشوده داشت که بیشتر از این کسانی که به اینجا آمدهاند، میتوانستند در بدرقهی او باشند؛ اما در خانهی علیشاه دیگر بسته است، خانهای که هر کسی را میشد در آن دید. او بی هیچ استفادهی شخصی، یک مرکز درست کرده بود و همه را دور خود جمع میکرد. ما اینها را به یاد میسپاریم.
موسوی با تشبیه مرگ علیشاه مولوی به قهر کردن، گفت: او اینبار هم قهر کرد. پیش میآمد که علیشاه با ما قهر میکرد، اما اینبار قهر او جدی شد. او 61 سال سن داشت و هنوز چیزهایی را در ذهن داشت که از آنها ننوشته بود؛ رمانها و فیلمنامههایی که میتوانست بنویسد و ننوشت. به علیشاه میخواهم بگویم، دمت گرم با رفاقتهایی که کردی، ما رنجهای زیادی کشیدیم و چیزی از دست ندادیم و زندگی کردیم.
علیشاه مولوی در قطعهی 318، ردیف 157، شمارهی 46 به خاک سپرده شد. مولوی سال 1331 به دنیا آمد. او در سال 1358، داستان «شهید سوم» را منتشر کرد و در ادامه با نام مستعار «بهار آقا» و «عین مولوی»، پنج دفتر شعر را در طول سالهای 57 تا 59 عرضه و از دههی 60، آثار خود را در نشریات ادبی منتشر کرد.