تاریخ انتشار: ۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۷

یادداشت> داستان هرسال سیزده‌به‌درمان به ویلای یکی از فامیل‌هایمان ختم می‌شد. می‌خواستیم نحسی سیزده را با فامیل در طبیعت لواسانات در کنیم و بعد از خوردن آش و... در ترافیک به خانه‌ برگردیم.

امسال دعوت شدیم، اما بر اثر تحول شگفت پدرم (مزاحمت و ترافیک) دعوت را رد کردیم و صبح سیزده با کوله‌باری از زیرانداز و غذا و... توی ماشین نشستیم و راهی جایی خوش ‌آب‌وهوا شدیم. بعد از لذت‌بردن از نبود ترافیک و خلوتی راه‌ها به پارکی خوش ‌آب‌وهوا نزدیک شدیم و جمعیت افزایش یافت.

از دور توانستیم از هوای بهاری پارک لذت ببریم و جمعیت شاد کشورمان را تحسین کنیم. از ظهر هم گذشته بود و ما هم‌چنان به سمت خوش‌ آب‌وهواترین جای شهر در حرکت بودیم. اما کم‌کم به این نتیجه رسیدیم که امیدمان واهی ست و این‌چنین شد که به خوردن ناهار در ماشین اکتفا کردیم. سرانجام ما به این نتیجه رسیدیم که آب‌ در کوزه و ما در ترافیک در حال گردش دور شهر هستیم و جای خوش‌ آب‌و‌هوای شهر، همان پشت‌بام خانه است.

ثمین ارمغان از تهران

 

تصویرگری: مائده علامه از تهران

منبع: همشهری آنلاین