روزنامه جمهوری اسلامی در رابطه با ثبت نام دریافت یارانه با تیتر«راه عدالت از اشرافیت نمیگذرد»نوشت:
ثبت نام دریافت یارانه برای مرحله دوم اجرای قانون هدفمندی یارانهها دیروز به پایان رسید ولی آنچه در جریان ثبتنام گذشت و مطالبی که رسانهها همزمان با کمک به دولت برای هرچه بهتر انجام شدن این ثبتنام و به ویژه تشویق افراد بینیاز به انصراف از دریافت یارانهها در حواشی این ماجرا منتشر کردند، میتواند سرآغاز یک فصل جدید در تعامل دولت و مردم باشد.
این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که استقرار دولت یازدهم به جامعه ثبات و به مردم آرامش داد. اینکه مخالفان این دولت هر روز بهانهای میتراشند و سروصدائی به راه میاندازند، امری طبیعی است و دولتمردان نیز باید چنین اموری را تحمل کنند. یکی از تفاوتهای دولت یازدهم با دولت قبل اینست که این دولت باروئی گشاده انتقادها را تحمل میکند و راه را برای اظهارنظرها باز میگذارد. ثبات و آرامشی که این دولت برای جامعه و مردم به ارمغان آورد نیز با همین راه و روش ارتباط تنگاتنگ دارد و قطعاً با انتقادها و بهانه تراشیها هر چند غیرمنصفانه باشند از بین نمیرود و متزلزل نمیشود.
سؤال مهم اینست که دولت یازدهم چگونه میتواند ثبات و آرامش کنونی را حفظ کند و آن را از گزند آفات که همواره در کمین هستند مصون نگهدارد؟
اگر بخواهیم این سؤال بسیار مهم را روشنتر مطرح کنیم، باید با صراحت و در نهایت دلسوزی و صداقت به دستاندرکاران دولت یازدهم به ویژه شخص رئیسجمهور بگوئیم: شما فقط با اجرای عدالت میتوانید ثبات جامعه و آرامش مردم را حفظ کنید و حتی آن را ارتقاء دهید. این واقعیت تلخ را هم بدانید که عدالت در معرض آفات شدیدی قرار دارد که متأسفانه کشور ما علیرغم نام و عنوان و اسم و رسم "اسلامی" که دارد.
بشدت مبتلا به این آفت هاست و تا زمانی که دولت وارد مبارزه عملی با این آفتها نشود، نه تنها برای اجرای عدالت تضمینی وجود نخواهد داشت بلکه هر روز باید شاهد سقوط تدریجی آن باشیم و در نتیجه، آرامش کنونی مردم نیز در معرض تندباد قرار گیرد.
آفات موجود بر سر راه عدالت در جامعه کنونی را میتوان تحت عنوان کلی "اشرافیت" جمعبندی کرد، عارضه خطرناکی که برخلاف طبع جامعه انقلابی و اسلامی ایران، متأسفانه مولود همین جامعه است. میتوان گفت خوی اشرافیت و فرهنگی که آن را بر جامعه ما تحمیل میکند، میراث دوران قبل از انقلاب است اما شیوههای بدیع پیدایش این اشرافیت با پوششی از لعابهای دینی و قوانین منتسب به نظام جمهوری اسلامی و حتی با حمایتهای تبلیغاتی رسانه ملی صورت و شکل میگیرند و مشروعیت کسب میکنند. مشکل اصلی نیز همین است که بیعدالتیهای جاری در جامعه کنونی ما در چارچوب قوانین جاری همین جامعه و با مهر تأیید نهادها و رسانههای متعلق به نظام جمهوری اسلامی صورت میگیرند و به پیش میروند و روز به روز نیز گسترش مییابند.
برای نمونه اگر به میزان حقوق و پاداش و عیدی یک قشر چند ده هزار نفری از کارمندان نظام جمهوری اسلامی نگاهی بیاندازید و سپس آن را با سایر اقشار به ویژه کارمندان عادی، کارگران، روزنامهنگاران، اساتید دانشگاه، طلاب و کاسبهای جزء مقایسه کنید به این نتیجه خواهد رسید که قشر اول با گذشت حداکثر 2 سال به نقطهای از رفاه میرسد که زندگی آنها از مصادیق "اشرافیت" است ولی سایر اقشار همچنان در باتلاق بدهکاریها، اقساط، اجارهنشینی و فقر دست و پا میزنند.
وقتی یک مدیر عامل ماهی یکصد میلیون تومان حقوق، سالی 350 میلیون تومان پاداش و به دلیل عضویت در چند هیأت مدیره چند مورد صدها میلیون تومانی عیدی و حق عضویت میگیرد، با این درآمد چند میلیاردی حتی در کمتر از 2 سال وارد باشگاه "اشرافیت" میشود درحالی که قوانین و مقررات موجود در نظام جمهوری اسلامی به او چنین اجازه و حقی را میدهد و کسی نمیتواند از نظر قانونی به او خرده بگیرد. اشرافیت، اینگونه شکل میگیرد و در همان حال در میان اعضاء اقشار ضعیف جامعه افرادی را سراغ داریم که هنگام ثبتنام دریافت یارانه مرحله دوم قانون هدفمندی یارانهها برای پرداخت 3800 تومان به کافی نتها مجبور به قرض گرفتن از همسایههای خود شدند!
این، یعنی در نظام جمهوری اسلامی قوانین غلطی وجود دارند که به اشرافیت دامن میزنند. قانون تجارت ما که مجلس شورای اسلامی آن را برای 4 سال دیگر تمدید کرده، موادی دارد که متعلق به دوران طاغوت است. قانون تجارتی که به اعضاء هیأت مدیره بانکها و شرکتها و بنیادها اجازه میدهد دریافتهای سالانه میلیاردی و حتی چند میلیاردی داشته باشند، وصله ناجوری بر اندام نظام جمهوری اسلامی است و موجب افزایش فاصله طبقاتی میان اقشار مختلف میشود.
اینکه بعضی دلسوزان فریاد میزنند هر روز که میگذرد فقرا فقیرترو پولدارها پولدارتر میشوند، یک شعار نیست بلکه یک واقعیت است. این واقعیت تلخ اکنون به تهدیدی جدی برای عدالت در جامعه ما تبدیل شده و اجازه نمیدهد مردم در نظام اسلامی طعم شیرین عدالت را بچشید.
نمونه دیگر، درآمدهای هنگفتی است که عدهای در قالب کارخانهدار، صاحبان شرکتها و حتی مراکز واسطهای خرید و فروش با استفاده از بیقانونی یا سوءاستفاده از قانون و با تخلف از مقررات به دست میآورند و به ثروتهای بیحساب و کتاب دست مییابند. به تبلیغات رسانه ملی درباره جوایز بعضی شرکتهای تولید رب گوجه، پفک، خرید و فروش برنج و یا بانکها نگاه کنید. اینکه هر یک از این شرکتها و مؤسسات هر شب یا هر هفته و یا هر ماه صدها میلیون یا چند میلیارد تومان جایزه به مشتریان خود میدهند، معنائی غیر از این ندارد که در همان مدت، چند برابر این پول را از طریق گران فروشی یا کم فروشی و یا بیکیفیت کردن اجناس تولیدی یا اقلام خدماتی خود به دست میآورند که میتوانند بخشی از آن را به عنوان جایزه به مشتریان بدهند.
اینهم راه دیگر ورود به باشگاه "اشرافیت" و افزوده شدن به فاصله طبقاتی و البته باز شدن روزنههای فساد در کشور است.
دولت یازدهم اگر بخواهد "عدالت" را در کشور برقرار کند، باید با اشرافیت که در قالبها و شکلهای مختلف درحال گسترش است مقابله نماید. مردم،که بزرگترین پشتوانه نظام هستند، به هردولتی که واقعاً درصدد برقراری عدالت باشد کمک میکنند. کشور ما به جراحیهای بزرگ در بدنه اقتصادی برای رسیدن به عدالت نیاز دارد.
حذف بینیازان از چرخه یارانهبگیران، فقط یک جراحی کوچک است. دولت یازدهم اگر میخواهد به سوی برقرار کردن عدالت در جامعه حرکت کند باید خود را برای جراحیهای بزرگ آماده کند، جراحیهائی که آسان نیستند اما نتایج درخشانی برای کشور و مردم به همراه دارند و میتوانند بیماری "اشرافیت گرائی" را از جامعه ما ریشهکن سازند. دولتمردان ما اگر میخواهند به این هدف دست یابند، باید این واقعیت را بپذیرند که راه عدالت از اشرافیت نمیگذرد.
خانهتکانی در ورزش
سید سعید مدنی در ستون سرمقاله روزنامه کیهان نوشت:
خوشبختانه امروز برای بسیاری از اهالی ورزش که بیش از هر چیز به پیشرفت و موفقیت آن در عرصههای مختلف و ابعاد گوناگون اعم از قهرمانی یا همگانی یا... میاندیشند این موضوع یک امر مورد توافق و نظر مشترک است که باید برای سر و سامان دادن هر چه بیشتر ورزش کاری کرد و برای حرکت دادن آن به سمت قلههای بالاتر و رفیعتر باید طرحی نو در انداخت. اینک دیگر برای اکثریت خانواده ورزش ثابت شده و به صورت یک باور درآمده که با ساز و کار فعلی و بساط حاکم و روند موجود از این ورزش چه در ابعاد فنی و چه از جنبه فرهنگی و اخلاقی بیش از این انتظار داشتن خطاست و توقعی بیجاست و از این کوزه همان برون تراود که در اوست.
خروجی این ورزش چه مثبت و چه منفی همین است که هست، اما اگر معتقدیم دلیلی وجود ندارد که ورزش در وضعیت فعلی باقی بماند و به «حداقل»ها رضایت دهد و بسیاری از نابسامانیهای تشکیلاتی و ساختاری و ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی و نارساییهای فنی را محتمل کند و بالاخره سرنوشت خود را بیش از اینکه به سرپنجههای اراده و تدبیر و برنامه بسپارد آن را به بازی «تقدیر» و ابر و باد و مه و خورشید و فلک و... بسپارد، ... و اگر به راستی باور داریم توان بالقوه ورزش ما بیش از این است و این ورزش برای پیشرفت و حرکت در مسیر بزرگی و افتخارآفرینی و گام نهادن در مسیر اصلاح و تحولی همه جانبه، آنچه را که باید داشته باشد چه در ابعاد انسانی و چه از جنبههای مادی دارد، و خلاصه اگر به این که هست قانع نیستیم و میخواهیم ورزش این سرزمین پرافتخار در ابعاد داخلی و عرصههای جهانی بیش از اینها باشد، بلندتر از اینها پرواز کند و جایگاههای بزرگتر و در شأن این ملک و ملت را تصاحب کند و...
فراتر و مهمتر از همه اینها، اگر میخواهیم آن چنان که در گذشته و به ویژه در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی میخواستیم و میگفتیم، ورزش ما با تکیهای که به «تاریخ» دارد و ریشهای که در «فرهنگ» اصیل دینی و ملی این آب و خاک دارد، پیامآور، «حرف نو» و «پیام تازه» برای اهالی ورزش در سراسر جهان باشد، باید کاری کرد و ابتکاری به خرج داد.
برای حرکت در این مسیر علاوه بر امید و آرزو و شعار و... که در جای خود لازم و انگیزهساز است، به ارادهای قوی و جدیت در امور نیاز است. آن هم ارادهای مصمم و محکم و نشئت گرفته از تعهد و ایمان و عشق به مردم و خدمت به جوانان. ارادهای که بر فکر و تدبیر و روحی شجاعانه استوار باشد و سخت بر این باور باشد که در عرصه ورزش هم «لایقترینها» هستیم! آنگاه که پای این «اراده» به میدان آمد، وقت آن است که نقادانه و عالمانه روند فعلی و وضع موجود ورزش را زیر ذرهبین برد.
نقاط قوت و ضعف آن را شناسایی کرد، سپس به ترمیم و تقویت نقاط قوت پرداخت و نقاط ضعف را ریشهکن و برطرف نمود و... آسیبها، موانع و جریانات مخالف «تغییر حال» ورزش را که «وضع موجود» را ضامن منافع خود میدانند، دقیقاً شناسایی و مشخص کرد و بالاخره آفتزدایی و مبارزه بیامان را برای برطرف کردن موانع و دفع بلایا شروع کرد گفتهاند «سیدالحال، انصاف»! پس بیانصافی است اگر این نکته را نیاوریم که درباره ورزش و برای ورزش طی سالهای گذشته کارهای مهم و اساسی و زیربنایی زیادی صورت گرفته است با همه اینها هنوز در این ورزش کارهای انجام نشده، معطل مانده بسیاری روی زمین مانده است.
کارهایی که اگر خواهان تحول و پیشرفت ورزش کشورمان هستیم، باید روزی انجام شود و چه بهتر که آن روز، همین امروز باشد. امروز درباره همه آنچه بالاتر سریع و خلاصه اشاره شد در میان اکثریت قریببه اتفاق اهالی ورزش وفاق همگانی و «فهم مشترک» وجود دارد. کارهایی که سخت است اما شدنی است و همان طور که اشاره شد انجام آن به ارادهای انقلابی و همچنین مدیریتی جهادی احتیاج دارد.
اراده و مدیریتی که امروز حداقل حرف آن را از زبان مسئولان ارشد ورزش میشنویم،و مدیریتی که خوشبختانه نشانههای آن را باز حداقل در لسان و صحبتهای مدیران رده بالای ورزش و حتی در بعضی از حرکات و اقدامات اولیه آنان میبینیم. اینها البته جای امیدواری و خرسندی است اما برای تحقق آنچه امروز ورزش ما برای تکان خوردن و حرکت کردن از ایستگاه فعلی به سمت منازل و ایستگاههای جلوتر و بعدی به آن احتیاج دارد، آنچه اکثریت اهالی ورزش تحقق آن را خواهان هستند و شروع حرکت اصلاحی و سازنده منتهی به تحول اساسی رابه حق از مسئولان ورزش مطالبه میکنند.
بیش از «حرف» به «عملی» آن هم نه عملی مقطعی و از سر رو در بایستی و یا جو زدگی و هیجانات آنی و زودگذر، بلکه بدون تعارف و اغراق عملی «نهضت گونه» عملی مداوم و مبتنی بر برنامهای حسابشده و روندی قاطع و پیش برنده، تعارف ندارد، بر هم زدن وضع موجود، حرکت از حالت فعلی،بدون تردید، به مذاق برخی جریانات رخنه کرده در ورزش خوش نمیآید، کسانی که طرفدار «وضع موجود» ورزش و خواهان حفظ و تداوم آن هستند، کسانی که برخلاف نظر اکثریت اهالی ورزش، در ورزش دنبال جیب و منفعت و درآمد خودشان هستند زیاد برایشان مهم نیست که ورزش پیشرفت کند یا نکند.
از این که هست در این جهان بهتر ظاهر شود، یا نشود، برای دنیا «حرف نو» و «پیام جدیدی» داشته باشد، خواستههای به حق و مطالبات منطقی اهالی ورزش از سوی مسئولین پاسخ مثبت بگیرد و یا نگیرد عملکردش به «شاد کردن دل مردم» منجر بشود یا نشود...؟ این طیف در ورزش هستند تا فقط و فقط منافع خود را تأمین کنند، نان و نامشان را تضمین کنند و خلاصه دنیای خود را آباد کنند، اینها در برابر «تغییر» مقاومت میکنند، به لطائفالحیل با شکلها و شیوههای مختلف، حتی با لحن و چهرههای متفاوت و از نصیحت و تطمیع گرفته تا تهدید، از قیافه دلسوزانه و دوستانه و برادرانه! گرفته تا حالت طلبکارانه و زورگیرانه!
از لودگی و مسخره کردن گرفته تا بحثهای روشنگرانه و مثلاً کارشناسانه! به مقابله با «نهضت تغییر» برمیخیزند و تلاش میکنند آن را از نفس بیندازند و از پای درآورند و... چنانکه در همین مورد «پرداختهای میلیاردی» و مقاومتی که وزیر ورزش در برابر عدم پرداخت آن انجام داد، خود ایشان میگوید در جاهای مختلف تحت فشار قرار گرفته و... و این روند و اقدامات و مقاومتها اگر بخواهد ادامه داشته باشد و به یک «روند مدیریتی» از سوی مسئولان ورزش تبدیل شود این فشارها بیشتر و گستاخانهتر هم صورت خواهد گرفت.
مثلاً اگر قرار باشد - همان طور که در یکی از روزهای هفته گذشته وزیر ورزش درباره قراردادهای کلان فوتبال و لزوم شفافسازی آن صحبت کرد- «برای فصل آینده جلوی قراردادهای میلیاردی و بیحساب فوتبال» گرفته شود و «متخلفان به رسانهها و مسئولان» معرفی شوند یا تأکیدات پیاپی ایشان درباره لزوم برقراری «عدالت در ورزش» و قرار گرفتن هر کس و هر چیز در سر جای خودش و به کارگیری «اقتصاد مقاومتی در ورزش» و «توجه به کیفیت به جای کمیت محوری و نتیجهگرایی افراطی و ... عملی شود، و اصل شفافسازی و اصول مدیریتی دیگری همچون عدالت، نظارت، و... در کار و بار ورزش حاکم شود و اداره ورزش بر مبنای اصول و در چارچوب مشخص و تعریف شده استوار شود، بدون تردید آنها که نفع خود را طی سالها در «بیحساب و کتابی» و روزمرگی و... تأمین و تضمین کردهاند، ساکت نخواهند نشست و دیر یا زود ورزش ما به مشکل آشکار و نهانی مبتلا میشود و فقط به صحنه درگیری تعیین کنندهای تبدیل خواهد شد و فقط مدیریتی قاطع و فکورانه میتواند به دفع مزاحمین و زورگیران و عوضی آمدهها و آزاد شدن ورزش از شر بندهایی که به دست و پای آن تنیده رها کند و اجازه حرکت آزاد و سبکبال به سوی آنچه حق آن است پیدا کند. باز تأکید میکنیم.
سر و سامان یافتن و پیشرفت ورزش ایران و دفع مزاحمین و موانع بر سر راه آن و پاسخگویی به مطالبات به حق دوستداران راستین و بیتوقع ورزش- یعنی مردم- به یاری خدا، امری حتماً «شدنی» است، به شرط آنکه حرکتی «نهضتگونه» در ورزش آغاز و با مدیریتی قاطع و مدبرانه که آن را «جهادی» مینامیم، به سمت اهداف مورد نظر هدایت شود.
حقوق بشر و لزوم اتخاذ رویکرد تعاملی فعال
امیر محبیان در روزنامه رسالت نوشت:
1. هویت و شخصیت هر نظام سیاسی همچون شخصیت یک فرد بستگی به میزان باور و تعهد او به آرمانها و معیارهای والایی است که بهعنوان یک «خودمتعالی» برای خود برگزیده است.
هویتی که ما برای نظام اسلامی تعریف میکنیم مبتنی بر انتخابهایی است که در طول تاریخ حیات خود داشته است. این انتخابها هر زمان که بهصورت استوار بر پایه آرمانها و «خودمتعالی» صورت گرفته است، رفتار متعادلتر، رویکرد شفافتر و برخوردها بیشتر نمایانگر اعتمادبهنفس و نیز عزتنفس بوده است و دولتها هر زمان که در مواجهه با وقایع از این آرمانهای متعالی خردگرایانه فاصله گرفتهاند، شاهد کاهش اعتمادبهنفس در رویکردها و حتی نتیجه عملی در کارکردها بودهایم.
یکی از اثرات روشن اعتمادبهنفس سیاسی استقبال از تعاملات بینالمللی از موضع دفاع عزتمندانه از اصول و ارزشهاست ولی در مقابل، فقدان اعتمادبهنفس منجر به «شعارهای احساسی و هراس از تعامل» شده است.
ورود نظام سیاسی ایران به فاز گفتگو در مورد مسائل هستهای، اعتمادبهنفس نظام و قدرت منطق او را در مقابل قدرتهایی نشان داد که اتفاقاً از «فاصلهها» برای ساختن تصویری «نامطلوب» و «نادرست»از ایران استفاده میکردند. فارغ از این که نتیجه این مذاکرات چه باشد، تردیدی ندارم که ایران هم بدلیل «بهانهزداییها» و هم بدلیل «حضور عزتمندانه و منطقی» پیروز میدان است و بر موقعیت و جایگاه ایران افزوده شده و منطق بهانهجویان داخلی و دشمنان خارجی دچار افول و بحران استدلال شده است.
2. پس از اجرایی شدن فاز «گفتگوهای هستهای» و اثبات اعتمادبهنفس ایران باید از موضع فعال برای حل دومین بهانه یا مشکل فراروکه غربیان از آن برای تخریب چهره ایران بهره میگیرند، اقدام نمائیم.
«حقوق بشر» و ابهاماتی که عمدتاً از آن برای اعمال فشار بر ایران سود می برند. دومین بهانه غربیان و مخالفان نظام اسلامی است، که نمیتوان در برابر این «بهانه» با شعارهای احساسی یا سکوت منفعلانه مواجه شد.براین باورم که بهدلایل زیر ادامه وضعیت فعلی حولمحور «پروژه حقوق بشر» برای ایران ممکن نیست.
- با حل مسئله هستهای، «بهانه» حقوق بشر به اولویت غرب تبدیل خواهد شد.
- مبحث حقوق بشر، امری تکنیکی نیست که صرفاً با پارهای مذاکرات و توافقات فنی چون مسئله هستهای با آن روبهرو شویم. با شبهات «حقوق بشر» هدف آنست چهره رحمانی نظام را چون چهره شیطانی به نمایش درآورند. برخورد منفعلانه در این موضوع تبعات جبرانناپذیری برای نظام اسلامی که میکوشد خود را در جهان چونان الگو مطرح سازد خواهد داشت.
- در صورت عدمدفاع از منطق رفتاری نظام در جهان یا برخورد تند و منفعل، فضای داخلی هم متأثر از تبلیغات خارجی شده و حرمت نظام مخدوش خواهد شد. نظام باید از موضع فعال از منطق رفتاری خود در داخل و خارج با ادبیاتی متناسب دفاع نماید. بهدلیل اهمیت این موضوع برای ما و نیز کشورهای بیگانه معارض این امرهمچون مسئله هستهای پروژهای ملی تلقی شده و سیاستگذاری آن بالاتر از سطح یک فرد، سازمان و یا حتی یک قوه خاص است.
- بهانههای غربیان علیه ایران، عمدتاً نادرست، پارهای ناشی از سوءتفاهم وعدم درک باورهای متقابل وبعضا هم درست وناشی از سوء اجرا یا مدیریت و یا اشتباهات افراد است که اگر به تفکیک منطقی این بهانهها نپردازیم، اشتباهات افراد به تمامی نظام تسری داده میشود.
نکته مهم آنست که باید از تجربه هسته ای درس گرفته و باور نماییم که گشودن باب گفتگو بهمعنای پذیرش ادعاهای طرفمقابل نیست، همچنان که بهمعنای استاندارد بودن برداشتهای غربیان هم نیست.
ضمن آنکه نظام اسلامی در بحث «حقوق بشر» دارای منطق و دیدگاهی قابل تأمل است و قادر است از موضع فعال وارد بحث شده و حتی مدلهای غربی در باب حقوق بشر را به چالش کشد.
نهایتاً باید دانست که دفاع از «حقوق بشر» عنوانی زیبا و ارزشمند است که ادیان نخستین متولیان آن بودهاند. تردیدی نداریم که شرافت و حقوق انسانی در مسیری که خداوند برایش تعیین کرده است، محقق خواهد شد.
چرا باید با اتخاذ موضع انفعالی اجازه دهیم مدعیانی که تاریخ نشانگر بیتوجهی آنها به حقوق بنیادین بشر است، در کرسی دادستانی و داوری قرار گرفته و نظامهای خداباور در جایگاه «متهم»؟!
حبس از 2 تا 5 سال برای ضرب و جرح زندانی
بهمن کشاورز در روزنامه قانون نوشت:
در بحث حقوق زندانیان در زندان و رفتار ماموران زندان با آنها باید به چند اصل قانونی توجه شود:
1- اصل دوم قانون اساسی: حیثیت، جان و ... اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند.
اصل 39: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده به هر صورت که باشد ممنوع و مجازات دارد.
اصل 156: وظایف قوه قضاییه را بیان می کند که در بند 1 رسیدگی و صدور حکم در صورت تظلمات، شکایات وتعدیات را از جمله وظایف این قوه دانسته و بند 3 این اصل نظارت بر حسن اجرای قوانین را نیز داخل در قوه قضاییه اعلام کرد .
2- زندان جایی است که محکومین حبس برای تحمل کیفر در آنجا نگاهداری میشوند و آیین نامه زندانها تفصیلا در مورد اینکه با زندانیان چگونه باید رفتار شود و ماموران زندان چگونه باید باشند، مقرراتی را بیان کردهاند. حتی در بند «ص» از ماده 19 آییننامه به طور واضح اعلام شده رئیس سازمان زندانها باید ترتیبی بدهد که کارکنان زندانها، آموزشی همسو با موازین کیفرشناسی نوین وسیاستهای توسعه قوهقضاییه داشته باشند. طبق بند «ج» ازماده 24 این آیین نامه مقرر داشته که رئیس سازمان باید مراقب نحوه رفتار ماموران با محکومان باشد. بهداشت، تربیت بدنی و تفریحات سالم و ... محکومان در محیط زندان و مراکز وابسته باید تحت نظر رئیس زندان کاملا تامین شود.
مسئول دفتر هر زندان که توسط رئیس سازمان، از میان حقوقدانان، به موجب ماده 44 آیین نامه انتخاب شده، باید ماهانه گزارش حقوق شهروندی در زندان را به رئیس سازمان بدهد و رئیس سازمان مکلف است سالانه این گزارش را به رئیس قوه قضاییه تسلیم کند.
زندانیان طبق ماده 64 آیین نامه به محض ورود حداکثر به مدت 2 ماه تحت نظر مقاماتی قرار خواهند گرفت که از آنها آزمایش های پزشکی و روانی-پزشکی به عمل بیاورند. انجام این آزمایشها به این منظور است که در موقع آزادی بهتوان قضاوت کرد که آیا زندانی درموقع حبس مشکل و تغییر وضعیت بدنی و روانی بیش از آنچه که صرفا نتیجه زندانی بودن است، پیدا کرده است یا نه. به عبارت دیگر تشکیلات زندان مسئول آن است که زندانی جز میزان رنجی که ناشی ازجدایی او از جامعه و خانواده است، تحمل نکند و دچار نقصان دیگری از نظر جسمی و روحی نشود. ماده 169 همین آییننامه صراحتا اعلام کرده تند خویی، دشنام یا تنبیه بدنی متهمان و محکومان و اعمال تنبیههای خشن، مشقت باردر موسسه ها و زندانها به کلی ممنوع است.
اگر زندانیان مرتکب بی انضباطی و بینظمی شوند، ماده 174 شورایی به نام شورای انضباطی پیش بینی کرده که متشکل از: مسئولان واحدهای قضایی، مسئول بازپروری، مسئول حفاظت اطلاعات، رئیس اندرزگاه و یک نفر مددکار با انتخاب رئیس زندان است که این گروه با اکثریت میتوانند با محرومیت ازملاقات و مرخصی، عدم پیشنهاد عفو وآزادی مشروط و نگهداری در واحدهای یک نفره را حداکثر تا 20 روز به عنوان تنبیه انضباطی برای زندانی مقرر دارد. واضح است هیچ نوع اعمال خشونت و شدت عمل جز آنگونه که ماده 69 ممنوع کرده، مجاز نیست.
باید تاکید کرد به موجب ماده 81 آیین نامه، محل کار، آسایشگاه و اشیای مربوط به متهم براساس دستور رئیس زندان بازرسی می شود باید به وسیله کسانی انجام می شود که تحت نظر رئیس زندان تعلیمات لازم را دیده باشند و این تعلیمات به این منظور است که این افراد در انجام وظیفه خود رعایت شأن و نظم را بکنند و مرتکب رفتاری نشوند که موجب تنش وناراحتی شوند. چنانچه زندانی درموقع بازرسی در مقابل ماموران مقاومت کند و از انجام دستور آنها خودداری کند، تنبیهات انضباطی که عرض شد با فرض اثبات اصل تخلف و به همان میزان قابل اعمال است.
3- در صورتی که ماموران زندان اقداماتی خارج از آنچه که گفته شد در مورد زندانیان انجام دهند یا زندانی را بیش از مدتی که در حکم مقرربوده نگاه دارند، اگر اقدامات آنها توام با ضرب و جرح باشد، طبق ماده 617 قانون مجازات اسلامی به 2 تا 5 سال حبس و پرداخت دیه و عندالاقتضا قصاص محکوم خواهد شد و همین طور در مورد مجازات اشد و حبس از 6 ماه تا 3 سال محکومیت خواهند یافت. اگر ماموری محکومی را بیش از مدت مقرر، به امرمافوق خود زندانی کند و بتواند این را ثابت کند، مامور از مجازات معاف خواهد بود و مافوق محکوم میشود. اما درمورد ضرب و جرح و تعرضات بدنی، مافوق و مامور هر دو مجازات خواهند شد.
4- آنچه مسلم است زندانی اعم از متهم یا محکوم، صرف نظر از اینکه جرم او چه باشد و عملش اثبات شده باشد یا خیر، از لحظه دستگیری و تا زمانی که آزاد می شود و در مورد زندانیان ابد در تمام مدت تحمل کیفر، در دست مقامات زندان امانت است و باید به نحوی رفتار شود که کوچکترین خدشه ای به جسم و روح او وارد نشود، در غیر این صورت مسئولان مربوطه مسئولیت مدنی و کیفری خواهند داشت.
5-طریقه اثبات ادله زندانیان در صورت ایجاد مشکلات جسمی یا روحی اینگونه است که از آنجایی که زندانی در محیط بسته ای تحت نظر است و طبعا از اثبات آنچه بر او رفته دچار مشکل است می تواند به شهادت زندانیان دیگر استناد جوید و کسانی که با هم در زندان بودند موجب عدم پذیرش شهادت نمی شود اما در مورد ضرب و جرح نظر پزشکی قانونی میتواند روشنگر باشد و جمع این نظریات پزشکی قانونی و اظهارات شاهدین می تواند باعث اثبات جرم شود.
بزرگترین قصهگوی قرن
کاوه میرعباسی . مترجم در روزنامه شرق در رابطه با درگذشت مارکز آورد:
وقتی صحبت از مارکز پیش میآید بیاختیار رئالیسم جادویی به ذهن میآید. واقعیت هم این است که مارکز و صدسال تنهایی شاخصترین اثری است که در گونه رئالیسم جادویی به رشته تحریر درآمده است. در مورد سبک و شیوه نگارشش به گفته خودش جزو استیلیستها نبود. او مثل ناباکوف که نثر خاصی دارد و در تمام آثارش خودش را نشان میدهد یا جوزف کانراد نبود. او مثل بارگاس یوسا برای هر داستانی نثر متناسب با آن داستان را انتخاب میکرد. خودش میگفت: «هر داستان شیوه روایتکردن خودش را به داستان تحمیل میکند.» به همین دلیل شیوه خاص در نثر نداشت. اینکه گفته میشود مارکز بنیانگذار رئالیسم جادویی است کملطفی به نویسندگانی چون میگل آنخل آستوریاس و نویسندگانی است که این جنبش در دهه 40 آغازگر این جریان بودند. اما بههرحال صد سال تنهایی شاخصترین اثر در اینگونه است.
این رمان زمانی نوشته شد که گفته میشد رمان نو در جهان به بنبست رسیده است. رمان نوی فرانسه به بنبست روایت رسیده بود. آثار آلنروب گریه یا مارگریت دوراس را میبینید که فقدان داستان مهمترین ویژگی آنهاست.
کار به جایی رسید که آلنروبگریه اعلام کرد که باید ناقوس مرگ رمان و داستان را بزنید. ادبیات غرب به بنبست رسیده بود و در همین زمان بود که شکوفایی ادبیات آمریکای لاتین به واسطه رئالیسم جادویی آغاز شد که شاخصترین نویسنده آن مارکز با رمان صد سال تنهایی بود.
خصوصیت بارز آثار مارکز این است که قصهگوی خوبی است. ما نویسندههای بزرگی داریم که قصهگوهای خوبی نیستند و نمیتوانند به واسطه شیوه داستانگویی خواننده را مجذوب خود کنند. نویسنده بزرگی چون توماس مان خواندن آثارش ملالآور است. اما مارکز از این نظر شاید بزرگترین قصهگوی قرن بیستم بود. به زیبایی قصه میگفت. اگر فرد دیگری این داستانها را میگفت شاید نمیتوانست به شیوهای که او در صد سال تنهایی با کلمات بازی کرده است بازی کند. او به گونهای قصه گفته است که دیریاب نبود و توانایی این را داشت که هم رضایت مخاطب خاص را به خود جلب کند و هم عام را. مثل اشعار سعدی سهل ممتنع بود و همین راز فراگیرشدنش بود و حرفهایش ضربالمثل میشود. این مهمترین عاملی بود که صدسال تنهایی را مجزا میکرد.
من از سالهای گذشته تصمیم داشتم که آثار مارکز را به فارسی ترجمه کنم. تصمیمی که حتی قبل از اینکه اسپانیایی یاد بگیرم داشتم. چون صد سال تنهایی را به فرانسه خوانده بودم. غیر از این کار همه آثارش را به اسپانیایی خواندم تا «زندهام که روایت میکنم» نسخه اصلی این کتاب خیلی زود به دست من رسید. کتابی بسیار مهم که کسی که میخواهد با جهان داستانی مارکز آشنا شود باید آن را بخواند. اگر آثار او را خوانده باشد بیشتر از این کتاب لذت میبرد چراکه سرمنشا آثار او در این کتاب پنهان است.
در این کتاب هم زبان شیرینش را دارد. اما ویژگیای که این کتاب را از سایر اتوبیوگرافیها متمایز میکند ساختار پیچیدهاش است. این کتاب دایما در زمانهای مختلف در جریان است. رویدادها از یک زمان به زمان دیگر میروند و بهدلیل پیچیدگی ساختار نمیتوانی توالی زمان را به دست بیاوری. او عملا از ساختار رماننویسی برای نوشتن این زندگینامه استفاده کرده است. این ساختار رمانمانند این کتاب در جذابیتش کمک میکند.
اما مرگ مارکز نقطه پایان او نیست. او در حقیقت هشت، 9سال قبل از عرصه ادبیات رخت بربسته بود. در این سالها که آلزایمر داشت و گفته بود که دیگر نمیتوانست بنویسد. اما همانطور که فروغ هم گفته است پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است. در هر حال مرگ او پایان ادبیات نیست. ادبیات راه خودش را خواهد رفت. او نویسنده بزرگی بود که آثارش ماندگار خواهد بود. اما بهدنبالش نویسندگان بزرگ دیگری خواهند آمد و جریان ادبیات ادامه خواهد داشت.
مارکز یک اتفاق بود!
محمود دولتآبادی در روزنامه اعتماد نوشت:
مارکز را - حیرت نکنید!- در اتوبوس خط واحد مسیر میدان فوزیه (امام حسین فعلی) به میدان 24 اسفند (انقلاب فعلی) شناختم. شاید در پیچ شمیران، وقتی یک صندلی اتوبوس خالی شد و من نشستم، جلوی پایم یک روزنامه پامالشده افتاده بود. روزنامه را برداشتم و شروع کردم به خواندن؛ حیرتانگیز بود. داستانی میخواندم و از خود میپرسیدم این دیگر چهجور نویسندهیی است که دارد مرا افسون میکند. یعنی افسون کرده بود. و من تا داستان را به اتمام نرسانده بودم از اتوبوس پیاده نشدم. هنوز هم گیج هستم که کی و کجا از اتوبوس پیاده شدم.
موضوع داستان، سرگذشت مادری بود که با نوهاش در قطاری قدیمی از شهری به شهری میرفت تا جنازه فرزندش را که اعدام شده بود تحویل بگیرد. آفتاب و قطار و مادری که در داستان گفته نمیشد که اندوه و ارادهیی او را فراگرفته بود. آن سکوت هول، آفتابی که میتابید و قطاری که حس میشد به کندی حرکت میکند، و سپس رسیدن به مقصد و آن فضای داغ، سرگردانی، غبار و یک کشیش؛ این بود همه آن داستان.
شاید قریب به نیمقرن از آن اتفاق خجسته اتوبوس گذشته باشد که من با نویسندهیی دیگر آشنا شدم. و هنوز آن فضا، مضمون و احوالات را زنده در ذهن دارم؛ من با یک نویسنده متفاوت آشنا شده بودم، و فکر میکنم که کشف کردم. و همان ایام به نظرم رسید او یک اتفاق دیگر است، که در ادبیات رخ داده است. بهراستی هم یک اتفاق بود.
دیری نگذشت که با ترجمه آثار او در زبان فارسی، قطعی شد برایم که دریافت من از نویسندهیی دیگر بیراه نبوده است.
آری، گابریل گارسیا مارکز یک اتفاق بود.