بدون اغراق، میتوان گفت مک اینتایر در شمار قویترین، بزرگترین و جدیترین منتقدان مدرنیسم و تجدد است.
منتقدان مدرنیسم را به دو دسته سنتگرا و پست مدرن میتوان تقسیم کرد. مک اینتایر در شمار کسانی است که از موضع سنت گرایی به نقد مدرنیسم میپردازند و از آنجا که لیبرالیسم چکیده مدرنیسم و وجه غالب آن است، وی بنیانهای اخلاقی و به تبع آن بنیانهای سیاسی لیبرالیسم را در معرض نقد جدی قرار داده است.
مک اینتایر معتقد است خود به تنهایی به مثابه یک فرد نمیتواند به جستجوی خوبی پرداخته یا به فضایل عمل کند. دلیلی که او برای ادعای خود بیان میکند تقریبا این است که معنای زندگی خوب مشخصا از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت است، حتی آن زمان که مفهوم واحد و یکسانی از زندگی خوب و مجموعه واحد و یکسانی از فضایل در زندگی انسانی تجسم یافته باشند.
به نظر او معنای یک زندگی خوب برای یک سردار آتنی قرن پنجم پیش از میلاد با معنای زندگی خوب برای یک راهبه قرون وسطایی یا یک کشاورز قرن هفدهمی یکسان نخواهد بود. اما این فقط به این دلیل نیست که افراد مختلف در اوضاع اجتماعی متفاوتی زندگی میکنند. بلکه همچنین به این دلیل است که همه ما به مثابه حاملان یک هویت اجتماعی خاص به محیط مان نزدیک میشویم.
از دیدگاه فردگرایی معاصر این اندیشه احتمالا بیگانه و حتی شگفت انگیز به نظر میرسد. از دیدگاه فردگرایی من آن چیزی هستم که خودم انتخاب میکنم. بنابراین، مک اینتایر میگوید آنچه بخش اصلی وجود مرا تشکیل میدهد چیزی است که به میراث بردهام، گذشتهای خاص که تا حدی در اکنون من حضور دارد. من خودم را بخشی از یک سرگذشت مییابم و این کلا بدان معنا است که، چه بخواهم و چه نخواهم، چه اذعان کنم و چه اذعان نکنم، یکی از حاملان سنت هستم.
مک اینتایر میگوید: وقتی مفهوم یک عمل را مشخص میکردم، توجه به این نکته مهم بود که اعمال همواره دارای تاریخاند و چیستی یک عمل در هر لحظه خاص به نحوه درک آن که غالبا از طریق نسلهای بسیار منتقل شده است بستگی دارد. از این رو تا جایی که فضیلتها حافظ روابط و مناسبات لازم برای اعمالاند، باید حافظ روابط گذشته و آینده و نیز در حال حاضر باشند. اما سنتهایی که اعمال جزیی از طریق آنها انتقال و تجدید شکل مییابند، هیچگاه مجزا از سنتهای اجتماعی بزرگتر نیستند. اما چه چیزی این سنتها را میسازد؟
مک اینتایر معتقد است کاربردهای ایدئولوژیکی که نظریهپردازان سیاسی محافظهکار برای مفهوم سنت وضع کردهاند در این جا ما را در معرض گمراهی قرار میدهد. به طور مشخص این نظریهپردازان به پیروی از ادموند برک، سنت را در برابر عقل و ثبات سنت را در برابر ستیزه و کشمکش قرار دادهاند. این هر دو تقابل مغشوشاند. زیرا هر استدلالی در متن یک سنت فکری واقع میشود و از طریق انتقاد و ابداع، از محدودیتهای آنچه تاکنون در آن سنت فکری تعقل شده است فراتر میرود.
مک اینتایر میگوید: فردگرایی مدرنیته البته نمیتوانست برای مفهوم سنت در محدوده شاکله مفهومی خودش هیچ کاربردی بیابد، مگر به مثابه مفهومی متخاصم. بنابراین همه آن را با رغبت تمام به پیروان برک سپرد، پیروانی که با وفاداری به بیعت خود با برک کوشیدند هواداری از آن تلقی سنت از سیاست را که انقلاب مالکیت الیگارشی 1668را توجیه میکرد با جانبداری از آموزه و نهادهای بازار آزاد در اقتصاد درهم آمیزند. عدم انسجام تئوریک این امتزاج، آن را از فایدهای ایدئولوژیک محروم نکرد، اما نتیجه این شده است که محافظهکاران مدرن اغلب فقط برای حفظ نسخههای قدیمیتر و نه جدیدتر از فردگرایی لیبرال تلاش کنند. هسته آموزه آنها همان قدر لیبرالی و فردگرایانه است که آموزه لیبرالیهای قسم خورده.
پس چه چیزی سنتها را حفظ و تقویت میکند؟ چه چیزی آنها را ضعیف و نابود میکند؟ پاسخ این است: اعمال یا عدم اعمال فضایل متناسب با سنت. فضایل مقصد و هدف خویش را نه فقط در حفظ روابط ضروری برای حصول کثرتی از خوبیهای درونی اعمال و نه فقط در حفظ شکلی از زندگی فردی که در آن فرد خیر خویش را به مثابه خیر کل زندگیاش جستجو میکند، بلکه همچنین در حفظ سنتهایی که هم برای اعمال و هم برای زندگیهای فردی زمینه تاریخی خاص آنها را فراهم میآورند مییابند.
فقدان عدالت، صداقت، شجاعت و فضایل عقلانی متناسب سنتها را فاسد میکنند، درست همانگونه که نهادها و اعمالی را ویران میکنند که حیاتشان را از سنتهایی اخذ میکنند که این نهادها و اعمال تجسم کنونی آنها هستند. تصدیق این مطلب البته به منزله تصدیق وجود یک فضیلت اضافه است، فضیلت برخورداری از درک مناسبی از سنتهایی که فرد به آنها تعلق دارد یا شخص با آن روبرو میشود. این فضیلت را نباید با هیچ شکلی از کهنهگرایی محافظه کارانه خلط کرد.
در استدلالهای عملی، برخورداری از این فضیلت چنان که باید در شناخت مجموعهای از تعمیمها یا قواعدی که مقدمات عمده استنتاج عملی را فراهم کند نمایان نمیشود. حضور یا غیاب این فضیلت بیشتر در نوع توانایی داوری متعلق به فاعل داوری ظاهر میشود که طبق آن میداند چگونه از بین قواعد مناسب انتخاب کند و چگونه آنها را در موقعیتهای ویژه اعمال کند. بارها- مثلا به وسیله جی. ال. آستین- گفته شده است که یا ما میتوانیم وجود خیرهای رقیب و احتمالا ناسازگاری را که منجر به دعاوی ناسازگاری راجع به تعهد عملی مامی شود بپذیریم.
یا میتوانیم معتقد به وجود نوعی مفهوم متعین از زندگی خوب برای انسان شویم. اما این شقوق متقابلا طارد یکدیگرند. هیچ کس نمیتواند برای همیشه معتقد به هر دو عقیده باشد. آنچه این مناقشه از آن غافل است این است که برای افراد ممکن است راههای بهتر یا بدتری برای زندگی کردن از طریق رویارویی تراژیک خیر با خیر وجود داشته باشد و دانستن این که زندگی خوب انسانی چیست شاید مستلزم دانستن شیوههای بهتر یا بدتر زیستن در چنین موقعیتهایی باشد. هیچ چیز به طور پیشینی این امکان را منتفی نمیکند و این حاکی از آن است که درون نظریهای نظیر نظریه آستین یک مقدمه تجربی تصدیق نشده درباره ویژگی موقعیتهای تراژیک پنهان است.
مک اینتایر با پیشنهاد اندیشیدن درباره خود به شیوهای روایی و تاکید بر مفهوم چارچوب، جایگاه عقلانیت را در سنت میجوید. او با ممکن دانستن تصمیمگیری معقول در عصر سنت، روایت و عمل گفتاری را ابزار دستیابی به تعقل برمیشمارد.
طبق نظر وی عمل گفتاری نیازمند زمینه است و آشناترین زمینهای که در آن و با ارجاع به آن اعمال گفتاری معقول میشوند، مکالمه است. در واقع یک مکالمه یک کار نمایشی است و مکالمهها و افعال انسانی، به مثابه روایتهای به اجرا و نمایش در آمده هستند . از اینجاست که شیوه روایی و چارچوب برای مک اینتایر اهمیت یافته است. او میگوید: ما اعمال دیگران را معقول میدانیم زیرا خود عمل دارای خصلتی اساسا تاریخی است.
مکاینتایر اذعان دارد که هر سنتی با عقلانیت ویژهای پیوند میخورد و ممکن است با عقلانیتهای دیگر متفاوت باشد و اگر عقلانیت را «نظامی از مدعیات و دلایل» به حساب آوریم در دل هر فرهنگی روحی از عقلانیت موجود است. اما از نظر او، بزرگترین و مهمترین اختلاف عقلانیت غرب با دیگر عقلانیتها در مقوله نقادی است.