گفتن از دانشمندي بلامنازع، چريك و رزمندهاي بيمثال، عارف و زاهدي وارسته و مردي بااخلاق و متواضع مجالي بسيار ميطلبد. به بهانه سالروز شهادت اين شهيد والامقام، از امير سرتيپ دوم خلبان، محمدكريم عابدي، فرمانده پيشين عملياتهاي يگانهاي مختلف هوانيروز، بازرس ويژه وزارت دفاع دكتر چمران و همرزم او در جنگهاي نامنظم خواستيم تا بخشي از ابعاد زندگي اين شخصيت را برايمان بازگو كند. عابدي در اين گفتوگو بر ولايتمداري شهيد چمران در همه تصميمهاي مهم جنگ تأكيد دارد و آن را يكي از علتهاي رستگاري چمران ميداند.
هجرت بهخاطر آخرت
سرتيپ دوم خلبان محمدكريم عابدي تحصيلاتش را در دانشكده لكلند تگزاس گذرانده است. در اوايل سالهاي دهه50 او و دكتر چمران همزمان در 2دانشكده مختلف آمريكا حضور داشتند اما عابدي كه دانشجوي رشته هوانوردي است، بهدليل نظاميبودن و فاصله دور با دكتر هرگز نتوانست عضو انجمن اسلامياو بشود. عابدي معتقد است كه چمران با يك تصميم كاملا انقلابي به سمت سبك زندگي اسلامي ناب گام برداشته است؛ «آن زمان شهيد چمران در دانشگاه بركلي آمريكا و در ايالت كاليفرنيا حضور داشت. او مؤسس انجمن اسلامي دانشجويان ايراني در آمريكا بود. بيشتر دانشجوياني كه تفكر مذهبي داشتند از مليتهاي مختلف عضو اين انجمن ميشدند. دكتر چمران، دانشمند گداخت هستهاي بود و نظريههاي ارزشمندي هم در علم الكترونيك مطرح كرده بود. در همان سالها طرحي را دنبال ميكرد كه نتيجهاش ارتباط رساني ميان 10هزار رادار در سراسر آلاسكا بود. آمريكا با اين طرح ميتوانست تمامي شوروي سابق را تحت نظارت خودش دربياورد. بعدها دكتر چمران برايم تعريف كرد كه اگر اين طرح من به اجرا درميآمد كشور ما هم بخشي از اين دام بزرگ ميشد. چمران گفت، ديدم علمم دارد به اسلام ضربه ميزند؛ براي همين از آمريكا هجرت كردم و به لبنان رفتم».
تيزبيني و ريزبيني چمران
عابدي حضور دكتر چمران در آمريكا و بعد در كشورهاي لبنان و مصر را يكي از عناياتي ميداند كه بعدها به كمك انقلاب آمد. او در اينباره ميگويد: «چمران پس از رجعت از آمريكا به لبنان رفت و در آنجا شيفته امام موسي صدر شد. در تمام مدتي كه در لبنان بود به فكر اتحاد مسلمانان، آموزش جوانان شيعه، تاسيس مدرسه مهارتهاي فني و علميو همينطور تعليمات نظاميبود. او يك دورهاي را هم به مصر رفت تا آموزشهاي چريكي را بگذراند. چمران در همان دوران براي نخستينبار صدام، كه يك جوان عراقي عاشق دورههاي نظاميبود را ملاقات ميكند و به اين موضوع پيميبرد كه او مهره آمريكاست. شهيد چمران، چه در زماني كه در لبنان بود و چه در زمان حضور در مصر به هيچ وجه انسان بيتفاوتي نبود و نسبت به اتفاقهاي اطرافش درك عميقي داشت. آن زمان ايرانيهاي زيادي در اين دو كشور فعال بودند كه تفكرات التقاطي يا چپ داشتند. چمران به نيت آنها به خوبي واقف بود. بعدها كه انقلاب اسلاميبه پيروزي رسيد، هر كدام از اين دستهها از طرف معمر قذافي و ياسر عرفات قصد داشتند پايگاهي در ايران تاسيس كنند و تفكرات ليبرالي را اشاعه بدهند. شهيد چمران با تيزبينياي كه داشت مانع شكلگيري ايراني شد كه از آن بوي اسلام آمريكايي به مشام برسد».
يك فرمانده اهل مشورت
اولين باري كه شهيد چمران را ديدم صبح 28مرداد1358 و در غائله پاوه بود. بنده فرمانده هوايي عمليات پاوه بودم. وقتي با لباس پرواز به سمت شهيد چمران رفتم، مرا در آغوش گرفت و با روي باز از ما استقبال كرد. چمران تا آن زمان تقريبا همه نوع تاكتيك جنگي را تجربه كرده بود و شيوه كار با انواع اسلحهها را ميدانست. اما درباره جنگ هوايي هيچ اطلاعات و تجربهاي نداشت. در همان ديدار گفت كه از سقوط هليكوپتر بسيار متاثر شده! بنده به او روحيه دادم و گفتم از اين لحظه در كنار و خدمت شما هستم. تا اين را گفتم، گل از گلش شكفت و گفت، از حالا شما فرمانده نيروهاي هوايي باشيد و كار روي زمين را به ما بسپاريد. او هميشه تأكيد داشت اگر شما كاري را كه در آن تخصصي نداريد بپذيريد مرتكب گناه شدهايد. بعد از آن، در تمام عملياتهايي كه به نبرد هوايي مربوط ميشد از مشورت بنده و شهيد فلاحي بهره ميبرد. همينطور بهخاطر ضريب هوشي بالايي كه داشت پيشنهادهاي سازنده را خيلي سريع تحليل ميكرد و ميپذيرفت. او هيچگاه از اينكه اقرار كند كاري را بلد نيست ابا نداشت. به تخصص افراد متعهد هم خيلي احترام ميگذاشت.
درايت در كنار شجاعت
فرمانده كهنه كار آسمانهاي نيلي كشورمان، روايت شجاعت و درايت شهيد چمران را با ذكر يك خاطره نقل ميكند: «آن ماهها خيلي از گروهها قصد اختلافافكني ميان شهرهاي ايران را داشتند. قرار شد براي هماهنگي بيشتر به اروميه برويم. شهيد چمران طرح جالبي را مطرح كرد و گفت اگر بتوانيم از مريوان به اروميه برويم و يك جلسه با دوستانمان داشته باشيم ميتوانيم بهتر مقابل اين اختلافافكنيها مقابله كنيم. اگر فردا حركت كنيم ميتوانيم 3روز ديگر آنجا باشيم. اما بنده پيشنهاد پرواز در شب را دادم. شهيد چمران تعجب كرد و پرسيد، مگر ميتوانيم در تاريكي شب برويم اروميه؟ گفتم: نه، قانونا حق پرواز نداريم اما بهخاطر مصلحت كشور بايد اين خطر را بپذيريم. او اندكي فكر كرد و اين پيشنهاد خطرناك را پذيرفت. بنده با كمك خلبان و شهيد چمران سوار هليكوپتر «جترنجر» شديم. هليكوپتر جت رنجر هيچ امكانات سيستمي پرواز در شب ندارد اما با عنايت حق توانستيم راه 3روزه را در كمتر از 3ساعت طي كنيم. شجاعت او و جسارتش در پذيرفتن اين خطر باعث شد تا غائلههاي خطرناك، پس از انجام جلسه و هماهنگيها با نيروهاي مستقر در اروميه بخوابد».
انتخاب فرمانده به سبك چمران
بازرس ويژه وزارت دفاع شهيد چمران با بيان خاطرهاي، درباره نحوه انتخاب فرماندهان توسط او اينچنين ميگويد: «بعد از انجام عملياتهاي چريكي و هوايي در منطقه سردشت و بهدست آوردن پيروزيهاي درخشان و بازگشت از دره آلواتان، با هليكوپتر روي تپه ناهمواري قرار گرفتيم تا نيروها را برگردانيم. از آنجا كه هليكوپتر با زمين فاصله داشت، شهيد چمران با كمك يك نفر ديگر كمك ميكرد و دست سربازها را ميگرفت تا زودتر سوار هليكوپتر شوند. بعد دكتر چمران كلاه خلباني به سر گذاشت و ارتفاع گرفتيم. چند دقيقه بعد به من اشاره كرد و گفت: «عزيز! مسئول بچهها ميگويد يك نفر جامانده. برگرديم و او را هم سوار كنيم».
حالا آنجا هم شرايط خطرناكي داشت و هر لحظه احتمال تيراندازي به سمت ما ميرفت. با اين حال برگشتيم و ديديم ستوان ايرج رستميبا بدن زخميدارد خودش را از تپه بالا ميكشد. همان شب، شهيد چمران از شجاعتهاي رستميبرايم گفت و او را ستود. من هم جواب دادم «اتفاقا او مجذوب شيوه جنگهاي چريكي و عملياتهاي خارقالعاده شما شده. خيلي علاقه دارد در خدمت شما و كنارتان باشد». چمران سريع پاسخ داد: «چه بهتر، همين حالا حكم فرماندهي نظاميامنيت سردشت را برايش صادر ميكنم. او بهتر اين منطقه را ميشناسد و با اين روحيه فداكارانه ميتواند از پس اداره امنيت اينجا برآيد». پس از آن انتصاب بود كه امنيت كامل به سردشت بازگشت. ميخواهم بگويم، فرماندهان جنگ از دكتر چمران اينطوري حكم ميگرفتند. شهيد ايرج رستمي تا پايان عمر همراه دكتر بود و در دهلاويه به درجه رفيع شهادت نايل شد.
با دشمنان هم مهربان بود!
عابدي ميگويد: «وقتي چمران به ايران آمد و شروع بهكار كرد، خيليها عليه او جبهه گرفتند. حتي خودش معتقد بود كه كسي او را قبول ندارد و شايد فراميناش را اجرا نكند.با آن جوي كه عليه او ساخته بودند اين تصور دور از ذهن نبود. هميشه جلوي دانشگاه تهران يك سري عكس ميچسباندند كه تصوير دكتر چمران هم جزو آنها بود. يك گروهي ميخواست تا صاحبان اين تصاوير را ترور كنند. حتي آن زمان براي شهيد چمران جايزه 150هزار توماني تعيين كرده بودند. كتابچه و اعلاميه و شبنامه برخلاف واقعيت برايش ميساختند و پخش ميكردند. تصور ميكنم، اين رفتارها بهخاطر شناختي بود كه چمران از روساي برخي گروهها كه حالا پس از انقلاب وارد ايران شده بودند داشت. حتي دولت با قراردادن نام او در هيأت حسننيت قصد داشت دكتر را وارد جريان انحرافي آن زمان كند؛ هيأتي كه به جاي ديدگاه انقلابي، تفكر دمكراتطلبانه داشت و اقداماتش ميتوانست منجر به جدايي كردستان از ايران شود. با اين حال، دكتر با هوشياري از اين گروه بيرون آمد. او سعي ميكرد با اخلاق و برخوردهايش بيشترين جاذبه را در ميان آن فضاي نامطلوب ايجاد كند. در واقع با همان منش و مرام بيمثالش، خيلي از مخالفانش را به سوي خودش كشيد و اصلاحشان كرد».
تخصص در كنار تعهد
سرتيپ خلبان عابدي از روزهاي نخست حضورش در وزارت دفاع اينگونه ياد ميكند: «پس از خاتمه جريان هيأت حسننيت و رسوا شدن مسببان آن، حضرت امام(ره) در آبان سال58، شهيد چمران را به سمت وزير دفاع انتخاب كردند. پيش از آن، خيليها ميخواستند وزارت دفاع را منحل كنند. صنايع هوايي كشور در حال اضمحلال بود و شرايط روزبهروز بدتر ميشد. ايران در وضعيت تحريم قرار داشت و كشورهاي ديگر برآورد كرده بودند تنها 6ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ديگر هيچ هواپيما و هليكوپتري در ايران به پرواز درنخواهد آمد. نخستين اقداميكه دكتر در اين شرايط و پس از ورود به وزارت دفاع انجام داد، تشكيل هسته فكري و علميبود. او براي اين كار از دكتر اشكوري، از اساتيد دانشگاه، استاد عباس چمران و دكتر ابتكار دعوت كرد تا كارهاي پژوهشي و علميرا در وزارت دفاع راه بيندازند. همه انتصابها و تصميمها هم زيرنظر اين هسته فكري صورت ميگرفت. اينجا بود كه صنايع هوايي جان گرفت، اوورهال يا همان تعمير اساسي هليكوپترها و هواپيماها در سطح وسيع پيگيري شد و قطعهسازي شروع بهكار كرد. دكتر چمران را بايد پدر علم نوين موشكي ايران دانست. او ميخواست تنها كساني در راس كار قرار بگيرند كه تخصص را در كنار تعهد داشته باشند. در همان زمانها، به پيشنهاد بنده نخستين رژه هوايي توسط هليكوپترهاي مختلف در مقابل حضرت امام (ره) انجام شد و دنيا فهميد قدرت ايران فراتر از حد تصور آنها بوده است».
لانه جاسوسي واقعي
وقتي حادثه طبس اتفاق افتاد دكتر چمران به بنده و شهيد خضرايي دستور داد تا به منطقه برويم و موضوع را بررسي كنيم. آن زمان حضرت آيتالله خامنهاي، آيتاللههاشميرفسنجاني، دكتر چمران و ما 2نفر سوار يك هليكوپتر شنوك شديم و به محل وقوع حادثه رسيديم.
ما در آنجا مداركي بهدست آورديم و توانستيم عوامل ديگر اين عمليات را شناسايي كنيم. بعدها يك عكس در نشريه نيوزويك آمريكا به چاپ رسيد كه سفارت آمريكا را از بالا نشان ميداد. همه خلبانها به اين اجماع نظر رسيدند كه عكس نه از طريق ماهواره كه با استفاده از يك هليكوپتر گرفته شده است. بعد متوجه شديم 2شركت با نامهاي هليكاپتر ايران و هليكاپتر سرويس كه پس از پيروزي انقلاب مصادره شده بودند اين عكسها را به آمريكا دادهاند. رئيس اين شركتها يك انگليسي بهنام آندرو پايك بود كه هنگام فرار در مهرآباد دستگير شد. تازه ما آنجا متوجه شديم كه لانه جاسوسي اصلي اين دو شركت بودند. آنها به بهانه تصويربرداري براي صدا و سيما و وزارت نفت، بر فراز همه مناطق حساس ايران پرواز ميكردند و عكس ميگرفتند. حتي همين هليكوپترهاي اين دو شركت عامل اصلي فرار طاغوتيها از كشور بودند. با پيشنهاد بنده، دكتر چمران در عرض 48ساعت مصوبه شوراي انقلاب مبني بر مصادره 60فروند هليكوپتر اين دو شركت را گرفت و خلبانهاي خارجي آنها را اخراج كرد.
سبك زندگي؛ سربازي!
همه همراهان شهيد چمران از او بهعنوان يك سرباز واقعي ياد ميكنند. امير سرتيپ خلبان عابدي درباره شاخصههاي مهم او هنگام حضور در ايران ميگويد: «خواب و خوراك مسئلهاي بود كه شهيد چمران به آنها اهميت نميداد. گاهي ميديدم كه روي يك صندلي دراز ميكشد، كفشها و جورابهايش را درميآورد و به نوك انگشتان پاهايش خيره ميشود و آنها را تكان ميدهد. با اين راهكار خستگي را از تن به در ميكرد. وقتي علت كمخوابيها و فعاليتهاي بيش از اندازهاش را جويا ميشديم يك جمله ميگفت كه هيچگاه از يادم نميرود؛ «انسان در گرو ارادهاش است. اراده من بر جسمم غالب شده». شهيد چمران آن هنگام كه در آمريكا بود همهچيز داشت. اما پس از بازگشت به ايران تقريبا هيچچيز دنيايي نداشت؛ نه خانهاي و نه خودرويي، تنها دارايياش 25هزار تومان حقوق نمايندگياش بود كه هنوز در بانك ملي مجلس باقي مانده. از او يك جمله تاريخي ديگر هم به يادگار دارم كه ميگفت: «مرد واقعي را زماني بشناسيم كه شيپور جنگ را ميزنند.» البته بعدها كه به وزارت دفاع آمد خيلي تعجب ميكرد از اينكه همين مردها گاه در ميدان جنگ خوب مبارزه ميكنند اما بعد كه به پست و مقاميميرسند همهچيز را فراموش ميكنند و به دنيا علاقهمند ميشوند! با اين حرف، تفاوت ميان جهاد اصغر و اكبر را تفهيم ميكرد».
محبت، كليد موفقيت
«شهيد چمران هيچ وقت اهل فرمان دادن به ديگران نبود. با اينكه بالاترين پستها را در زمان جنگ داشت با همه مهربانانه رفتار ميكرد. تكيهكلامش، «عزيز» بود. يعني هر وقت ميخواست با بنده صحبت كند ميگفت، عزيز، اين طرح را قبول داري؟ با همه اينگونه رفتار ميكرد و با منش خودش بهمعناي واقعي به ديگران عزت ميداد.» اينها را امير عابدي ميگويد و ادامه ميدهد: «پيش از حضور دكتر چمران در وزارت دفاع آن زمان، 3نوع غذا طبخ و توزيع ميشد. غذاي فرماندهان، غذاي افسران ارشد و غذاي سربازان! بعد از اينكه شهيد چمران حكم وزارتش را دريافت كرد دستور داد كه از اين پس همه بايد از يك نوع غذاي باكيفيت استفاده كنند». رفتارهاي او چندان به سبك رفتاري يك فرمانده نظامينميخورد. عابدي ادامه ميدهد: «يادم ميآيد يكبار با هم رفتيم به وزارت دفاع. از همان دم در كه وارد شد با سربازها دست داد و با آنها روبوسي كرد. اين رفتارها با شيوه فرماندهي يك نظاميخشك اصلا همخواني نداشت. او كه در مبارزات چريكي يگانه عالم بود در برابر اشكهاي يك بچه يتيم تاب و تحمل از دست ميداد. دكتر به زيور اخلاق اسلاميمزين شده بود و حتي سلام و عليك عادياش هم بهنظر عارفانه و شاعرانه ميآمد».
خانه موزه شهيد چمران
خانه پدري شهيد چمران در محله سرپولك تهران حالا حدود 6سال است كه به كمك مديريت شهري تبديل به يك خانه موزه ديدني شده است. سال87 همزمان با سالگرد شهادت اين شهيد والامقام اين خانه قديمي كه او سالهاي كودكي و نوجواني و جواني خود را در آن گذرانده بود، پس از بازسازي بهعنوان موزه شهيد چمران مورد بهرهبرداري قرار گرفت. در اين خانه بيشتر ميتوانيد با ابعاد شخصيتي اين شهيد بزرگوار آشنا شويد. اگر خودتان فرصت داريد كه بايد به خيابان مصطفي خميني(ره)، بعد از چهارراه سيروس، گذر سرپولك، كوچه حشمتي برويد. اگر هم فرصت نداريد ميتوانيد با استفاده از فناوري واقعيتافزوده، گزارش تصويري اين خانه موزه را در اينجا مشاهده كنيد.
زندگي ساده دكتر
اميرسرتيپ دوم خلبان محمدكريم عابدي كه در حساسترين روزهاي پس از جنگ، همراه و ياور شهيد دكتر چمران بوده، درباره شيوه زندگي و تواضع دكتر چمران ميگويد: «دكتر چمران و همسرش هيچ خانهاي در تهران به نام خودشان نداشتند. وقتي دكتر به سمت وزارت دفاع برگزيده شد، در حوالي ميدان پاستور يك زيرزمين را براي اقامت برگزيد. ساختمان 2يا 3طبقه داشت اما دكتر زيرزمين آن را براي سكونت انتخاب كرده بود. خانهشان در عين سادگي نورانيت و معنويت خاصي داشت. او در آبان سال58 به سمت وزارت انتخاب شده بود، اما تا شب عيد هيچ حقوقي از وزارتخانه دريافت نكرد. شب عيد همان سال كه همه داشتند با هم خداحافظي ميكردند يكباره به ذهنم رسيد تا از دكتر بپرسم تابه حال حقوقي دريافت كرده يا نه! او پاسخ داد، نه عزيز. چيزي نگرفتهام. ما هم همانطور مانديم. بس كه اين مرد بينياز و متواضع بود درباره اين مسائل. حتي فكر نكرده و حرفي نزده بود، درحاليكه تمام چكهاي وزارتخانه را بايد خود دكتر امضا ميكرد اما هيچچيز براي خودش درنظر نگرفته بود.
همان جا به او گفتم چكي به مبلغ 20هزار تومان به نام يكي از دوستان بنويسند. شايد اگر چك به نام خودش ميبود، آن را نمينوشت و امضا نميكرد. چك كه نقد شد، 2هزار تومانش را به دو، سه نفر ديگر داديم و 18هزار تومانش را بهعنوان حقوق اين چندماه تقديم دكتر كرديم». دكتر چمران درعين اينكه دانشمندي بلامنازع بود، چريكي قدرتمند بهحساب ميآمد و انسان با زهد و تقوايي بود، بسيار حس لطيف و طبع طنزي داشت. يكبار دوستان او از حزب امل لبنان مهمان خانهاش در همين خانه زيرزميني بودند. حدود 15نفري از فعالان حزب آمده بودند تا خاطرات لبنان را با دكتر زنده كنند و احوالي از او و همسرش بپرسند. دكتر مرا هم دعوت كرد تا در جمع آنها حاضر شوم. رفتم خانهشان و ديدم همسر دكتر در حال آشپزي است و ميخواهد با غذاهاي لبناني و خانگي از مهمانها پذيرايي كند. دكتر تا مرا ديد به همرزمانش اشاره كرد و بناي تعريف از من را گذاشت. چمران به زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسوي تسلط كامل داشت و در جمع عربي صحبت ميكرد. ميگفت، نميدانيد اين عابدي چه جور مردي است. اگر 5نفر از اينها را در لبنان داشته باشيم كار اسرائيل تمام ميشود. بعد، داستان عجيب پرواز در شب با هليكوپتر را تعريف كرد كه باعث تعجب مهمانها شد. اما تعريف يكي از شخصيترين خاطراتش حسابي جمع را به خنده واداشت. او گفت: «در يكي از عملياتها همه با هليكوپتر رفتند و من و يك سروان ديگر در منطقه جا مانديم. شب از راه رسيد و من پيش خودم گفتم الان دمكراتها از راه ميرسند و كار ما را يكسره ميكنند. ديگر حسابي نااميد شده بودم. نگو همين آقاي عابدي به پايگاه برميگردد و سراغ من را ميگيرد. همرزمانش ميگويند از دكتر خبري نداريم. او همان شب با هليكوپتر به منطقه ميآيد تا ما را پيدا كند. وقتي صداي هليكوپتر را شنيدم فهميدم كه فقط عابدي جرأت دارد اين موقع شب پرواز كند. حالا مانده بودم چطوري به او بفهمانم كه ما اينجا هستيم. آسمان مهتابي بود و يك لحظه خدا در ذهنم انداخت كه در آن مهتاب كلاهم را از سرم بردارم. خلاصه برق اين كله طاس در آن شب مهتابي، جان ما را از مهلكه نجات داد!» دوستانش از اين طبع طنز دكتر حسابي خنديدند و بعد هم از شجاعت سربازان ايراني تمجيد كردند.