حسین شریعتمداری در سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر«دو راهی باخت باخت!» نوشت:
1-فراخوان غیرمنتظره وزرای خارجه کشورهای 5+1 برای حضور مستقیم در مذاکرات که از سوی خانم کاترین اشتون صورت پذیرفت و برخی از اخبار و گزارشهای پیرامونی دیگر حکایت از آن دارند که «وین 6» آنگونه که حریف پیشبینی میکرد، پیش نمیرود و محاسبات قبلی آنان با اختلال جدی روبرو شده است. چرا؟! چه اتفاق غیرمنتظرهای روی داده که خانم اشتون برای تصمیمسازی در برابر آن ناچار به دعوت فوری وزرای خارجه 5+1 شده است؟!
مطابق دستور کار قبلی قرار بود وزیران خارجه 5+1 به عنوان عالیترین مقام تصمیمگیرنده در آخرین روز یا روزهای مذاکرات و بعد از آن که متن توافق جامع آماده شد، برای امضاء و تائید نهایی به تیمهای مذاکرهکننده خود در وین ملحق شوند. اما، فراخوان اشتون از اتفاق جدیدی خبر میداد که حضور فوری وزرای خارجه 5+1 را ضروری ساخته بود و خبرگزاری رویترز به نقل از دیپلماتهای مذاکرهکننده اعلام کرد؛ حضور وزرای خارجه 5+1 در وین به منظور امضای توافق جامع نیست، بلکه آنان برای عبور از بنبست غیرمنتظرهای که در جریان مذاکرات پدید آمده است به وین فراخوانده شدهاند. کدام بنبست آنان را سراسیمه به وین کشانده است؟!
گفتنی است وزیران خارجه چین و روسیه به وین نرفتند. اولی برای عدم حضور خود به دوری مسافت! و جدول کاری از قبل برنامهریزی شده اشاره کرد و لاوروف ضرورت همراهی با پوتین در سفر آمریکای لاتین را پیش کشید! ولی گزارشها حکایت از آن دارند که چین و روسیه با 4 کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان درباره متن توافق نهایی اختلافنظر دارند و محدودیتهای اعمال شده را با توجه به شفافیتهای خواسته شده از ایران، «متوازن» ارزیابی نمیکنند. ضمن آن که حدس میزنند در چالش هستهای یازده ساله کشورمان، فصل جدیدی در حال ورق خوردن است.
2- و اما، همه شواهد حاکی از آنند، آنچه سیستم محاسباتی حریف را درهم ریخته و وزیران خارجه آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان را با عجله به «وین» کشانده تا به قول دیپلماتهای غربی، برای عبور از بنبست پدید آمده، چارهجویی کنند، اعلام صریح خط قرمز نظام در مذاکرات هستهای است که روز دوشنبه هفته قبل از سوی رهبر معظم انقلاب در دیدار کارگزاران و مسئولان نظام با ایشان مطرح شد.
حضرت آقا با نگاهی دقیق و فنی و کارشناسانه تاکید کردند که جمهوری اسلامی ایران به یکصد و نود هزار «سو» اورانیوم غنی شده نیاز دارد و با رونمایی از ترفند حریف گفتند «طرف مقابل به مرگ گرفته که به تب راضی بشوید».
در توضیح نقش تعیینکننده اخطار و هشدار رهبر معظم انقلاب و جایگاه آن در جغرافیای مذاکرات، اشاره به نکاتی ضروری است. بخوانید؛
3- یکی از اصلیترین محورهای مورد چالش در مذاکرات هستهای، میزان نیاز ایران به اورانیوم غنیشده برای تأمین سوخت رآکتورهای اتمی کشور است. آمریکا و متحدانش با پیش کشیدن واژه به اصطلاح حقوقی ولی در واقع من درآوردی «نقطهگریز BREAK OUT» ادعا میکنند برنامه هستهای ایران باید در محدودهای باشد که اگر تصمیم به تولید سلاح هستهای گرفت، فاصله زمانی این تصمیم تا تولید سلاح حداقل بین 12 تا 18 ماه باشد و مدعیاند این فاصله به منظور آن است که در صورت تصمیم ایران به تولید سلاح فرصت کافی برای متوقف کردن آن وجود داشته باشد و با استناد به این قانون مندرآوردی، از ایران خواستهاند اولا؛ تعداد سانتریفیوژهای فعال از 4هزار دستگاه بیشتر نباشد که نتیجه نهایی آن پایان دادن به فعالیت هستهای است - همان که حضرت آقا با عنوان به مرگ گرفتهاند از آن یاد میکنند - و ثانیا؛ مواد هستهای ذخیره شده از 2 هزارکیلو تجاوز نکند و از سوی دیگر - متأسفانه - تیم هستهای ما را به نقطهای رساندهاند که خواستار فعالیت 8 هزار سانتریفیوژ باشد و این در حالی است که برخورداری از 8 هزار سانتریفیوژ هم در حوزه و میدان غنیسازی آزمایشگاهی - پایلوت - قابل تعریف است و نه غنیسازی صنعتی که خواست و حق قانونی ایران است. بنابراین چنانچه با تعداد 8هزار سانتریفیوژ هم موافقت میکردند - یعنی همان که آقا باعنوان راضی شدن به تب از آن یاد کردهاند - باز هم ایران را در عمل از غنیسازی صنعتی محروم کرده بودند.
رهبر معظم انقلاب با تاکید بر این که نیاز ایران به اورانیوم غنیشده را خودمان تعیین میکنیم و میزان نیاز ما 190/000 سو اورانیوم غنی شده است، این ترفند باجخواهانه حریف را نه فقط خنثی کردند بلکه به باد دادند. چرا که بر فرض استفاده ما از سانتریفیوژهای نوع IR1 که ظرفیت غنیسازی آن 1/2 تا 1/8 «سو» است، برای تأمین 190 هزار سو، حداقل به تعداد 158/000 سانتریفیوژ نیاز داریم.
از سوی دیگر میزان ذخیره اورانیوم غنی شده مورد نیاز کشورمان نیز مطابق خط قرمزی که رهبر معظم انقلاب ترسیم فرمودهاند، 190/000 سو در سال است و نه دو هزار کیلوگرم مورد ادعای حریف.
4- نکته ظریف و کاملا فنی و کارشناسانه در بیانات رهبر معظم انقلاب این که، ایشان به جای تاکید روی تعداد سانتریفیوژهای مورد نیاز جمهوری اسلامی ایران، روی فرآورده نهایی سانتریفیوژها تاکید کردهاند. به بیان دیگر، آنچه مهم است تعداد سانتریفیوژها نیست بلکه خروجی نهایی آنها یعنی میزان اورانیوم غنی شدهای است که به دست میآید.
توضیح آن که «سو»- -( SEPERATIVE WORK UNIT (SWU ضریب جداسازی - یا سرعت جداسازی - اورانیوم 235 از اورانیوم 238 در یک سانتریفیوژ است که بر حسب کیلوگرم در سال محاسبه میشود. به عنوان مثال، یک سانتریفیوژ نسل اول موسوم به IR1 یا P1 میتواند در طول یک سال 1/2 کیلوگرم اورانیوم 235 را از اورانیوم 238 جدا کند. بیشترین سانتریفیوژهای فعال ما از نوع P1 با ظرفیت اسمی 1/8 و ظرفیت عملی 1/2 «سو» میباشد و البته بیش از هزار سانتریفیوژ فعال از نوع (P2) نیز در اختیار داریم که ضریب جداکنندگی آن (سو) بیشتر از نوع اول است.
حال میتوان تصور کرد که اگر حضرت آقا به جای خروجی نهایی سانتریفیوژها (190/000 سو)، نیاز کشورمان را با تکیه بر تعداد سانتریفیوژها بیان میفرمودند، هیچ تضمینی برای تأمین سوخت مورد نیاز رآکتورهای اتمی ایران اسلامی وجود نداشت.
همین جا گفتنی است که برخی از مسئولان محترم، با اشاره به سانتریفیوژهای پیشرفته IR8 که ظرفیت جداکنندگی آنها 24 سو میباشد، اعلام کرده بودند که با برخورداری از 8 هزار سانتریفیوژ IR8 میتوان نیاز سالانه کشور به میزان 192هزارسو را تأمین کرد (8000×24=192000). این محاسبه اگرچه در عرصه تئوری و نظری قابل قبول است ولی با عمل فاصلهای پر نشدنی دارد، چرا که، اولا؛ در حال حاضر تعداد بسیار محدودی از سانتریفیوژهای نوع IR8 در اختیار داریم و در حال تحقیق و بررسی برای تولید انبوه آن هستیم، ثانیا؛ در مبحث مربوط به تحقیق و توسعه « R&D » در توافقنامه ژنو و مذاکرات پس از آن، حریف تأکید کرده است که تحقیق و توسعه الزاما بایستی در حد تحقیقات جاری ادامه یابد و در تعریف تحقیقات جاری - CURRENT- به گزارش نوامبر 2013 مدیرکل آژانس استناد میکند که در آن تنها سانتریفیوژهای نوع P1 آمده است! نتیجه این که اگر قرار بود نیاز کشورمان به اورانیوم غنی شده براساس تعداد سانتریفیوژها محاسبه و اعلام شود- که متأسفانه شده بود - نه فقط از غنیسازی صنعتی دور شده بودیم بلکه غنیسازی اورانیوم در مقیاس آزمایشگاهی - پایلوت - را هم آنگونه که باید، به دست نمیآوردیم.
5- تأکید رهبر معظم انقلاب بر نیاز کشور به 190 هزار سو، ترسیم رسمی خط قرمز نظام در یکی از اصلیترین محورهای مناقشه و چالش مذاکرات هستهای است. این خط قرمز، از آن جهت سرنوشتساز و تعیینکننده است که از سوی بالاترین و عالیرتبهترین مقام جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است و بدیهی است که به هیچ وجه قابل تغییر نخواهد بود و حریف نمیتواند و دلیلی هم ندارد که آن را یک «تاکتیک» تلقی کند. از این روی میتوان و باید گفت که حضرت آقا با ترسیم این خط قرمز غیرقابل عبور، تمامی محاسبات چند ماهه اخیر - بخوانید یازدهساله - حریف را مختل کردهاند. گفتنی آن که رهبر معظم انقلاب در بیانات روز دوشنبه خود گفته بودند، حریف با لطایفالحیل و دست زدن به ترفندهای شیطانی میکوشد سیستم محاسباتی ما را مختل کند و مسئولان ما را با ارائه آدرس غلط به نتیجه غلط برساند ولی رهبر فرزانه انقلاب با صداقت و صراحت و از موضع اقتدار، محاسبات حریف را مختل کردهاند.
6- اکنون آمریکا و متحدانش بر سر یک دوراهی یا به تعبیر گویاتر در مقابل یک بنبست قرار گرفتهاند و به قول دیپلماتها در مصاحبه با رویترز فراخوان فوری وزرای خارجه 5+1 برای عبور از این بنبست صورت پذیرفته است و نه برای امضای توافق نهایی! اما، دوراهی پیش پای حریف؛ این که میدانند خط قرمز ترسیم و اعلام شده از سوی رهبر معظم انقلاب یک «تاکتیک» و یا یک برگ روی میز برای چانهزنی نیست. بنابراین حریف باید از میان دوراهی که پیش روی دارد، یکی را برگزیند؛ یا به خواسته اعلام شده از سوی حضرت آقا تن بدهد و یا این که با ادامه اصرار بر باجخواهی و زیادهطلبیهای غیر قانونی خود، آرزوی دستیابی به یک توافق با مختصات مورد نظر خویش را فراموش کند. راه سومی وجود ندارد.
7- حریف به خوبی میداند که وقتی شخصیت برجستهای در جایگاه عالیرتبهترین مقام جمهوری اسلامی ایران، خط قرمز نظام را در مذاکرات ترسیم میکند نگران «عدم توافق» نیز نخواهد بود و این در حالی است که «توافق» نیاز آمریکا و متحدانش است که قصد داشتند با لطایفالحیل این «نیاز» خود را در قالب «امتیاز» به جمهوری اسلامی ایران تحمیل کنند.
گفتنی است که تا چند روز قبل مقامات آمریکایی از جمله جان کری و وندی شرمن با تکبر و غرور این ترجیعبند را تکرار میکردند که ایران در مقابل یک تصمیم سخت قرار گرفته است! و اکنون اعتراف میکنند که باید برای اتخاذ یک تصمیم سخت آماده شوند. تصمیمی که هر دو سوی آن برای آنان سخت و تاکنون دور از انتظار بوده است؛ چشمپوشی از توافق نهایی که برای خود یک «امتیاز بزرگ» تلقی میکردند و یا دست کشیدن از زیادهخواهی که نتیجه آن اعتراف به پیروزی ناشی از مقاومت است و این دومی برای حریف کابوسی وحشتناک خواهد بود.
افغانیزهکردن دموکراسی
پیرمحمد ملازهی کارشناس مسایل افغانستان در روزنامه شرق به مسائل افغانستان پرداخت و نوشت:
افغانیزهکردن دموکراسی بهقدرکافی عبارت چالشبرانگیزی است، با این حال واقعیت دارد. واقعیت از این جهت دارد که در پی سفر جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا به افغانستان و مذاکرات فشردهای که بهمدت دوروز اقامت در کابل دو تیم انتخاباتی اصلاح و همگرایی دکتر عبداللهعبدالله و تحول و تداوم دکتر اشرف غنی احمدزی به توافقهایی برای خارجکردن روند انتخاباتی از بنبست دست یافتند.
توافق حاصلشده چندین بند دارد ولی از همه آنها مهمتر توافق برای بازشماری صددرصد صندوقهای رای تحت نظارت بینالمللی و حضور ناظران هردو طرف و اعمال نظارت دقیق بر روند بازشماری رایهاست. در همین رابطه قرار است تمامی صندوقها از ولایات و شهرستانها به کابل انتقال یابد و نیروهای ایساف مسوولیت حملونقل صندوقهای رای را برعهده خواهند گرفت. در عین حال عبدالله و احمدغنی؛ دو نامزد رقیب تعهد کردهاند که نتیجه بازشماری آرا هرچه باشد، خواهند پذیرفت. موضوع مهم دوم در توافق بهعملآمده تشکیل دولت وحدت ملی است. معنای روشن این بخش از توافق آن است که دولت آتی توافقی و از ترکیب متوازن سه نیرو خواهد بود. درواقع میتوان گفت دولت توافقی چیزی جز افغانیزهکردن دموکراسی معنا نخواهد داد. البته در شرایطی که افغانستان در آن قرار دارد، از قبل انتظار اینکه دموکراسی در این کشور همچون کشورهای پیشرفته نهادینه شود و به رایهای ریختهشده در صندوقها اصالت داده شود، وجود نداشته است.
شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تنوع قومی و مذهبی در افغانستان متفاوت از کشورهای دیگر است. همین تفاوتهاست که ضرورت افغانیزهکردن دموکراسی را الزامآور کرده بود. بهنظر میرسد جان کری این واقعیت را بهدرستی درک کرده بود و بر همین اساس عمل کرد. روشن است که دولت وحدت ملی الزاما از صندوقهای رای بیرون نخواهد آمد و مصلحتگرایی سیاسی جایگزین رایهای ریختهشده مردم در صندوقها خواهد شد. در چنین نگاه واقعبینانه و نه الزاما مطابق با معیارهای پذیرفتهشده در دموکراسیهای نهادینهشده، شرایط تحمیلیای بهوجود میآورند که راه فراری از آن وجود نخواهد داشت. درواقع انتخاب بین امنیت و دموکراسی است. راهحل سومی وجود ندارد. پرسش اصلی احتمالا پیشروی دکتر عبداللهعبدالله و تیم اصلاح و همگرایی این بوده است که کدام گزینه را انتخاب کنند، دموکراسی یا امنیت را. جان کری تاکید را بر امنیت نهاد و رقبای انتخاباتی را مجبور به انتخاب در فاصله زمانی اندک و محدودی کرد. اندیشه دولت وحدت ملی و تاسیس دولتی شراکتی بین عبدالله و اشرفغنی مشخصترین پیشنهاد وزیر امورخارجه آمریکا بود.
از آنجا که دو پیشنهاد اصلی ارایهشده از طرف تیم اصلاح و همگرایی هردو غیرواقعبینانه ارزیابی شده بودند، پیشنهاد تشکیل دولت وحدت ملی قابلقبول جلوه کرد. چرا که شرایط امروز افغانستان نه دولت موازی پیشنهادی محقق و عطا محمدنور نه عبدالله را ایجاب میکردند و نه تشکیل دولت موقت تحت نظارت بینالمللی با مسوولیت برگزاری انتخاباتی جدید میتوانست موردقبول طرفهای دیگر باشد. بنابراین میتوان گفت که پیشنهاد دولت وحدت ملی در مساعدترین شرایط ممکن مطرح و موردقبول واقع شد. اما نباید تصور کرد که این بهمعنای خاتمه نهایی بحران شکلگرفته است. تنها میتوان آن را آغازی بر یک روند پیچیده دانست که میتواند در صورت حسننیت طرفها به حل سیاسی بحران و بنبست انتخاباتی منتهی شود.
اینکه هرکدام از دوطرف چه سهمی از قدرت را تصاحب خواهند کرد همچنان محل مناقشه باقی خواهد ماند. ولی قابل تصور است که سه جریان قدرت هرکدام تلاش کنند حداکثر امتیاز را از طرف دیگر بهدست آورند. این سه جریان مدعی قدرت و شراکت در دولت وحدت ملی پیشنهادی را میتوان چنین خلاصه کرد:
1- تیم اصلاح و همگرایی دکتر عبداللهعبدالله
2- تیم تحول و تداوم دکتر اشرفغنی احمدزی
3- تیم لیبرال- تکنوکرات حاکم حامد کرزای
دولت وحدت ملی موردنظر، تقسیم قدرت بین این سه جریان را مدنظر دارد. چنین دولتی البته که بدون مشکل و بهسادگی محقق نخواهد شد. ولی گزینه دیگری پیشرو نیست. نفوذ سیاسی و امنیتی آمریکا و «ناتو» در افغانستان هرچند در قالب هیات نمایندگی سازمانملل متحد به ریاست «یان کوبیش» اعمال میشود، ولی در هر حال واقعیتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
البته لازمه چنین تحولی در ساخت قدرت تغییر قانوناساسی جاری و تبدیل نظام ریاستی به نظام صدارتی است. از اینرو میتوان گفت که در دولت وحدت ملی که پس از شمارش مجدد آرا شکل خواهد گرفت و از حمایت بینالمللی برخوردار میشود، برنده هرکسی که باشد رییسجمهور و نفر دوم در قدوقامت نخستوزیر در نظامی غیرمتمرکز و فدرال ظاهر خواهند شد هرچند که ممکن است در مراحل اولیه عنوان نخستوزیر نداشته باشد. چنین فرمولی از قدرت است که میتوان از آن بهنام افغانیزهکردن دموکراسی در افغانستان یاد کرد. دموکراسی در آن با برچسب ضرورتهای عینی، رای مردم دور زده میشود و تصور میشود که با اولویتدادن امنیت بر دموکراسی در بلندمدت، تریبون از طریق حفظ امنیت به دموکراسی نهادینهترشدهای هم دست مییابد. در غیر اینصورت حصول اجماع معمول و ملی غیرقابلدسترس خواهد شد. در عین حال واقعیت آن است که ساختار فدرالی برای افغانستان قطع نظر از مشکلات عملی آن به چگونگی انطباق آن در یک جامعه متنوع قومی و عشیرهای بهشدت سنتگرا با طرح واگذاری جغرافیا به طالبان در شرق و جنوب پشتوننشین افغانستان که ژنرال پترائوس برای حل نهایی جنگ قدرت در این کشور مطرح کرده بود همخوانی و سازگاری دارد. از این رو قابل انتظار است که دولت وحدت ملی منحصر به مدعیان سهگانه درون حاکمیت کنونی افغانستان شود و در تداوم خود طالبان، حزب اسلامی حکمتیار و شبکه حقانی را نیز شامل میشود. اگر با تمام دشواریهایی که افغانستان پیشرو دارد، چنین طرحی عملی شود، آنگاه میتوان گفت که جان کری با وجود شکست سیاستهایش در اوکراین، عراق، فلسطین و سوریه میتواند مدعی شود که از تجربیات شکستخوردهاش در سایر نقاط بهره گرفته و در افغانستان لااقل شکست دیگری را تجربه نکرده است.
پروژه تغيير حاکميت از درون
سيد مسعود علوي در سرمقاله روزنامه رسالت آورد:
دشمن وقتي که از هجوم خارجي نااميد مي شود، به فکر «تغيير حاکميت از درون» مي افتد. سرمايه گذاري دشمن در پروژه هجوم از خارج به دليل ناکارآمدي اين شيوه از براندازي، به مراتب کمتر از سرمايه گذاري دشمن براي هجوم در داخل است. انبوهي از برنامه هاي تلويزيوني، راديويي و ماهواره اي، شبانه روز دست اندرکار چه هستند، چه اهدافي را دنبال مي کنند، در اتاق فکر جنگ رواني دشمن چه مي گذرد؟
امروز روز 23 تير است؛ سالروز قيام مردم ايران عليه کساني که هجوم از داخل را براي تغيير حاکميت از درون، سامان دادند. پروژه تغيير حاکميت از درون، خيلي ساده است و چند هدف عمده را دنبال
مي کند. مهم ترين هدف، تضعيف اراده عمومي مردم در حمايت از انقلاب اسلامي و مرعوب کردن مسئولين و شخصيت هاي سياسي و نخبگان کشور است. آنها اين هدف را از طريق انحراف ذهن مردم از واقعيت هاي موجود و سياه نمايي و ارائه چهره کريه از نظام دنبال مي کنند.
از دوم خرداد 76 تا 18 تير 78، کمتر از دو سال، رسانه هاي اهريمني داخل و خارج، وقت داشتند که يک فتنه جديد را سامان دهند. دو سال کشتزار ذهن مردم را شخم زدند و به مقدسات ملت و نظام، اهانت کردند، شبهه آفريني را در دستور کار قرار دادند، الگوهاي نئوليبراليستي غربي و فرهنگ منحط سکولاريسم را ترويج کردند، به بهانه قتل هاي زنجيره اي دستگاه اطلاعاتي و امنيتي کشور را تضعيف نمودند، در باب ناکارآمدي نظام ديني صدها مقاله نوشتند و تا سرحد طرح رفراندوم قانون اساسي هم پيش رفتند. اما شکر خدا به نتيجه نرسيدند.
آنها فکر مي کردند انقلاب، تازه وارد دهه سوم حيات خود شده است و نسل اولي ها حساسيت خود را از دست داده اند و نسل دومي ها هنوز نمي دانند چه اتفاقي افتاده است و نسل سومي ها هم رمقي ندارند. پس وقت آن است پروژه تغيير حاکميت از درون، کليد بخورد. کليد را زدند اما چراغي روشن نشد. چرا؟ چه کسي نقشه آنها را به هم زد؟ روز
23 تير 78 چه اتفاقي افتاد و خيابان هاي تهران را چه کساني عليه فتنه پر کردند؟ به شهادت دوربين هاي خبرنگاران داخلي و خارجي، صف اول جمعيت عظيم و ميليوني راهپيمايي 23 تير 78 نسل سومي هاي انقلاب بودند. آنها آمده بودند تا بگويند ما انقلاب را تحويل
گرفته ايم. آمده بودند بگويند اگر سکوت و خويشتن داري داشتيم، براي اين بود که ببينيم دستگاه هاي مسئول امنيتي و انتظامي و اطلاعاتي چه مي کنند، والا دمار از روزگار فتنه گران و وطن فروشان و منافقين درمي آورديم.راهپيمايي 23 تير 78 نماد آگاهي، بلوغ و رشد سياسي نسل سوم انقلاب بود. راهپيمايي 23 تير 78 يک مانور عظيم براي صيانت از اقتدار و امنيت ملي بود. نسل سومي ها آمده بودند تا بگويند ما با احدي، شوخي نداريم و نفاق را در زير هر نقابي مي شناسيم و آن را رسوا مي کنيم.و من در حيرتم چرا خاتمي به عنوان رئيس جمهور و رئيس شوراي عالي امنيت ملي، روز 23 تير، سخنران آن نمايش عظيم قدرت ملت نبود؟! اين سئوال در ذهن من بي پاسخ ماند تا بي مهري هاي او به مردم و انقلاب را در فتنه 88 به چشم خود ديدم.
رمز آشوب در فتنه 78، «اصلاحيه قانون مطبوعات» و تعطيلي يکي از روزنامه هاي اصحاب فتنه بود و فتنه گران مي خواستند از آن يک بحران فراگير بيافرينند. ارتش رسانه اي غرب، خيلي زود به حمايت از فتنه گران برخاست و اولين پرده از نمايش ننگين «پروژه تغيير حاکميت از درون» را به اجرا گذاشت. نوع شعارها و رفتارها، همين واقعيت را واتاب مي داد. يکي از ويژگي هاي ظهور اين بحران، ورود بخشي از حاکميت عليه بخش ديگري از حاکميت بود. وزارت علوم و وزارت کشور و برخي از مسئولين دولت خاتمي در سلک حاميان آشوبگران و فتنه انگيزان ظاهر شدند. اين ظهور به معناي امتيازگيري از نظام و عليه بخش ديگري از نظام، طراحي شده بود.
خواص و عوام، اين خيانت را نظاره گر بودند و براي خاتمه دادن به آن، در قيام تاريخي 23 تير 78، لعن و نفرين خود را از آنها دريغ نکردند.
نقش رهبري در مديريت بحران، آرامش بخشي به جامعه، خلع سلاح فتنه گران و عقيم سازي راهبرد فتنه جويان، تعيين کننده و مثال زدني بود. مردم، نظام و مسئولين در فتنه 18 تير 78 همچون فولاد آبديده شدند و با خنثي سازي نبرد نرم دشمن، يک رکورد بزرگ از هوشياري و بصيرت در حفظ و صيانت از انقلاب اسلامي، به جا گذاشتند. همين تجربه باعث شد تا ده سال ديگر در فتنه 88، خيلي راحت، پروژه جديد «تغيير حاکميت از درون» را با همه پيچيدگي هايشخنثي کنند. مردم ديگر فهميده بودند شبهه افکني، اساس کار فتنه است و تفرقه افکني، راهبرد فتنه گران مي باشد. لذا شبهات را رصد کردند و در حفظ وحدت ملي کوشيدند.آميختن حق و باطل، شيوه اصحاب فتنه است. مردم با بصيرتي مثال زدني،حق را از باطل جدا کردند. مردم نيک مي دانستند حمايت خارجي از فتنه، يک علامت است. لذا با اين نصيحت جاودان امام (ره) که فرموده بودند «ببينيد دشمن از چه کسي و چه کلامي حمايت مي کند»، خيلي سريع دوست و دشمن را تشخيص دادند.
اکنون دشمن در تدارک و بازتوليد فتنه اي ديگر است. هدف از اين فتنه، تست هوشياري و هوشمندي و بصيرت نسل چهارم انقلاب است. استبداد و استکبار جهاني، از اين فتنه ها راه به جايي نمي برد. نتيجه اين فتنه ها فقط به تحکيم اقتدار و امنيت ملي نظام و کشور منجر مي شود. تاريخ انقلاب، اخلاص و فداکاري ملت و هوشمندي رهبري، بارها اين واقعيت را به اثبات رسانده است.پروژه «تغيير حاکميت از درون» بيش از يک آرزو و سراب براي گردانندگان اتاق جنگ نرم دشمن نيست. آنها بيهوده آب در هاون مي کوبند.
امسال رئيس جمهور محترم در سالگرد 18 تير 78 يک ضيافت افطار با حضور اصلاح طلبان ترتيب داد. در اين مراسم افطاري، چهره هايي حضور داشتند که برخي از آنان در فتنه 18 تير 78 جزء عناصر کليدي، رسانه اي و عملياتي بودند. از رئيس جمهور محترم که سخنران همايش عظيم ملت در 23 تير 78 بودند، بايد تشکر کنيم. اما اکنون اين سئوال مطرح است که مفهوم اين ضيافت چيست؟ آيا فتنه گران پشيمان شده اند؟ اين گزاره صحيح نيست. چون همين جماعت در فتنه 88 دوباره شرارت کردند!
مفهوم اين ضيافت چيست؟ آيا فتنه گران از خط افراطي گري و براندازي، به خط اعتدال برگشته اند؟ آيا آنها سر عقل آمده اند؟ چه دليلي بر اثبات اين گزاره وجود دارد؟ عقلانيت سياسي حکم مي کند که از يک سوراخ، چند بار گزيده نشويم!
مقاومت زنده است؛ مسلمانان ياري كنند
روزنامه جمهوري اسلامي در سرمقاله خود آورد:
قطعاً يكي از دلايل انتخاب زمان حمله همه جانبه رژيم صهيونيستي به غزه و جنايت فجيع عليه زنان و مردان و كودكان فلسطيني، غفلت بزرگ جهاني و سرگرم بودن مردم به تماشاي مسابقات جام جهاني فوتبال در برزيل بود كه اين روزها مردم دنيا را اسير توپهايي كرد كه از خط دروازهها گذشتند تا از توپها و گلولههاي بزرگ و مهيبي كه جنايتكاران اسرائيلي در متراكمترين، پر جمعيتترين، محرومترين، بيدفاعترين و بيپناهترين قطعه جغرافيايي بر سر كودكان و زنان و مردان مياندازند غافل بمانند و از خونهائي كه در فلسطين به زمين ريخته ميشود، كمتر خبري به گوش برسد و اگر هم مجالي براي انتشار بيابد، در لابلاي اخبار برد و باخت فوتبال گم شود.
اين روزها تهاجم گسترده نظامي رژيم صهيونيستي به باريكه غزه و حملات هوايي به منازل مسكوني فلسطينيها به خاك و خون كشيده شدن بيش از 120 انسان مظلوم و بيگناه از جمله زنان و كودكان و زخمي شدن صدها تن منجر شده است. اين حملات ضد انساني در شرايطي به وقوع ميپيوندد كه اين منطقه همچنان به دليل ادامه محاصره ظالمانه با وضعيت بغرنجي مواجه است و در نتيجه كمبود شديد امكانات پزشكي، در آستانه وقوع يك فاجعه بزرگ قرار دارد.
در چنين شرايطي كه مسلمانان مظلوم فلسطيني بويژه زنان و كودكان بيدفاع غزه به عنوان خاكريز اول در مقابله با تجاوزات رژيم صهيونيستي قرار گرفته و به مثابه سپرهاي انساني براي حفاظت از ديگر كشورهاي اسلامي عمل ميكنند، ملتهاي مسلمان بيشتر و پيشتر از مجامع بينالمللي وظيفه دارند در برابر اين جنايات ساكت ننشسته و براي توقف فوري اين جنايتها اقدام كنند. اين روزها به انتظار مجامع بينالمللي و شوراي امنيت نشستن، چيزي درحد آب در هاون كوبيدن است و به دليل وابستگي آنها به حاميان رژيم صهيونيستي، نتيجهاي از اين انتظار حاصل نخواهد شد. بنابر اين، راهي غير از اين باقي نماند كه خود مسلمانان كاري كنند كه رژيم صهيونيستي بفهمد جهان اسلام پشت سر مردم فلسطين قرار دارد و آنها را رها نكرده و اين رژيم سفاك در عمل تجربه كند كه پاسخ لازم را خواهند گرفت.
امروز در برابر فاجعه بزرگي كه در غزه درحال وقوع است، كشورهاي اسلامي بايد از تمامي ظرفيتهاي موجود براي توقف اين جنايت و مقابله با رژيم صهيونيستي استفاده كنند. اين رژيم سفاك نبايد احساس كند ملتهاي مسلمان در برابر جنايتش تماشاگر بوده و سكوت اختيار خواهند كرد.
امروز صداي واحد كشورهاي اسلامي بايد متجاوزان و حاميان غربي آنها را متوجه كند كه ادامه تجاوز به نفع آنان نخواهد بود و فلسطين به عنوان خط قرمز و محور وحدت مسلمانان ميتواند عكسالعمل واحد و قاطع جهان اسلام را در پي داشته باشد.
امروز جوش و خروش ملتهاي مسلمان حتي اگر بعضي دولتهاي حاكم بر كشورهاي اسلامي فاقد انگيزه لازم براي مقابله با رژيم صهيونيستي باشند بايد بگونهاي شكل بگيرد كه از ادامه كشتار وحشيانه ملت مظلوم فلسطين جلوگيري كند. جهانيان بويژه مسلمانان در اين روزهاي عزيز ماه مبارك رمضان وظيفه حمايت از مردم فلسطين را بايد بيش از پيش احساس كنند.
جنگ سوم غزه و تجاوز كنوني رژيم صهيونيستي به اين باريكه از دو ويژگي برخوردار است. نخست آنكه روحيه مقاومت ملت فلسطين پرتوانتر از هميشه ظاهر شده و گروههاي مبارز نيز با قدرت موشكي خود به مقابله با اين تجاوزات پرداخته و صحنه معادلات نظامي و توازن منطقهاي را به نفع خود و در جهت استيصال رژيم صهيونيستي رقم زدهاند.
دومين ويژگي اين جنگ نابرابر اينكه وجه مشترك برخي رهبران عرب با سران رژيم صهيونيستي اين بار بيشتر از سالهاي قبل بروز كرده است و هر دو ميخواهند روح مقاومت را در كوتاهترين زمان ممكن از بين ببرند و آن را درهم بشكنند، از اين رو ميلياردها دلار درآمد حاصل از فروش ذخاير نفتي ممالك اسلامي صرف مسلمانكشي و فتنه انگيزي در كشوري اسلامي شده و به سلاحهايي تبديل ميشود كه به سوريه و عراق فرستاده ميشوند تا آتش فتنه در اين كشورها شعلهور گردد.
واقعيت اينست كه يكي از دلايل طرح حمله اسرائيل به غزه، ناكاميهاي پي در پي در اجراي سازش در منطقه و سرخوردگي مقامات آمريكايي از اين روند است، به گونهاي كه اوباما هفته گذشته رسماً در سخناني از به بن بست رسيدن مذاكرات سازش و شكست آن خبر داده بود. از اين رو سران رژيم صهيونيستي در هماهنگي با كشورهاي غربي و عربي همپيمان خود، اين جنايت ددمنشانه را براي وادار كردن خط مقاومت به تسليم به مورد اجرا گذاشتند ولي ايستادگي و مقاومت گروههاي مبارز فلسطيني نشان داد كه خط مقاومت همچنان زنده و پا برجاست و پيروزي از آن فلسطيني هاست زيرا ملت فلسطين عليرغم همه كمبودها، محاصرهها، تحريمها و نامردميهاي رژيمهاي مرتجع، اكنون از آنچنان توانمندي برخوردار شده كه با مقاومت و پايداري خود صهيونيستها را مستاصل كرده و در ادامه نيز قادر است با استفاده از ظرفيتهاي موجود، درس بزرگي را در جنگ سوم غزه به متجاوزان بدهد.