خانوادهاي كه دختر ۱۵سالهاش را با ايمان كامل، به كمپ اشرف (مقر سازمان منافقين) ميفرستد و بعد از ۷سال ميفهمد كه اشتباه كرده و الان اين دختر در سن ۳۳سالگي هنوز در اين كمپ به سر ميبرد و راه برگشتي هم ندارد. «مرتضي پايهشناس» كارگردان اين مستند، با كنار هم قرار دادن فيلمهايي كه از زاويه دوربين پدر خانواده (مصطفي محمدي) گرفته شده بود، توانست مستند ۸۵دقيقهاي تأثيرگذاري توليد كند؛ مستندي كه نوع نگاهش به ماجرا، آن را از باقي كارهايي كه تا به حال درباره سازمان منافقين ساخته شده، متمايز ميكند. نقطه عطف اين فيلم، روابط خانوادگي عميق و عاطفي خانواده محمدي است؛ روابط عاطفياي كه فيلم را حزينتر و قابل تاملتر و خانواده محمدي را مستحق همدردي ميكند! با مرتضي پايهشناس درباره همه حواشي فيلم و روابط خانوادگي خانواده محمدي گفتوگو كرديم....
- چند سال است با خانواده آقاي محمدي آشنا هستيد؟ با آنها رفتوآمد داشتيد يا اينكه صرفا حرفهايشان را ميشنيديد؟
فكر ميكنم از سال۸۹ بود كه با زندگي آنها آشنا شدم و سال۹۰ بود كه براي نخستين بار با او صحبت كردم و در تركيه با هم قرار ملاقات گذاشتيم. بهواسطه فيلم قبليام «ملاقات پشت ديوار اشرف» از طريق اينترنت با او ارتباط گرفتم و كم كم با هم دوست و صميمي شديم. الان هم مثل اعضاي يك خانواده هستيم!
- مخالفتي با ساخت مستند نداشتند؟
چرا اما مسئله اصلي اينجاست؛ كساني كه عليه سازمان حرف ميزنند، برچسب مزدور ايران بودن از طرف سازمان ميگيرند. سازمان منافقين ميگويد اين افراد از وزارت اطلاعات ايران پول ميگيرند تا اين حرفها را بزنند. براي همين هم خيليها عليه سازمان در ايران حرف زيادي نميزنند. من هم فيلمسازي هستم كه به هر حال در ايران زندگي ميكنم و به طبع براي مصطفي محمدي اين موضوع حساس بود. اما به مرور صداقت و جديت من را كه در اين كار ديد و متوجه شد كه من فارغ از دغدغههاي سياسي قصد دارم يك مسئله انساني را در اينجا مطرح كنم، راضي شد.
- چقدر طول كشيد به شما اعتماد كند؟
چيزي حدود يك سال و نيم.
- نكتهاي كه در مستند خيلي مشهود است، روابط خانوادگي حاكم بين اعضاي خانواده آقاي محمدي است. به تعبيري، اين خانواده خيلي «خانواده» هستند! خيلي همبستگي دارند. ميخواهم درباره اين همه وابستگي و علاقه بشنوم...
به نكته بسيار خوبي اشاره كرديد. من هميشه به اين نكته اشاره ميكنم كه اين خانواده بهشدت خانواده هستند و خيلي به هم وابسته، به هم محبت ميكنند. در واقع آقاي محمدي بهخاطر آتيه فرزندانش از ايران ميرود و زماني هم كه وارد سازمان ميشود به همين دليل است. آنها فكر ميكردند سازمان يك مكان ايدهآل است و اشرف يك مدينه فاضله. حتي در فيلم ميبينيد كه وقتي سميه ميخواهد به اشرف برود همه خوشحالند و حتي با او عكس يادگاري ميگيرند. در فيلم هم اشاره ميكنند كه هميشه فكر ميكردند آن جامعه بيطبقه توحيدي كه شعار هميشگي سازمان منافقين از بدو تاسيس بوده، در اشرف محقق شده. حتي دوست داشتند بعد از بچهها خودشان هم به آنجا بروند.
- دراين مستند نقش پدر خانواده خيلي پررنگ است ولي ما نقش مادر را آنقدر پررنگ نميبينيم. فقط بخشي را ميبينيم كه مصطفي پدر خانواده ميگويد محبوبه-همسرش- مقابل سفارت كانادا در اردن ۴۰ روز تحصن كرده تا بالاخره محمد را پس بگيرد. واقعا همينقدر مادر كماثر است يا بهخاطر اقتضائات در فيلم گنجانده نشده؟
من نميتوانستم راوي فيلم را مصطفي محمدي انتخاب كنم و بعد بروم سراغ مادر و بعد هم بچهها. اما قصه مادر هم تقريبا شبيه مصطفي محمدي است با اين تفاوت كه تصورم اين است كه مادر زودتر متوجه موضوع ميشود و زودتر نسبت به سازمان بدگمان ميشود. طبق دانستههاي من، مادر بيشتر مخالف ورود بچهها به سازمان بوده تا پدر! مصطفي خود بهشدت هوادار سازمان بوده. با اينكه تمام اقوام مادر هوادار سازمان منافقين بودند اما به هرحال او يك مادر است، تب و تاب سياسي كمتري داشته و در واقع بيشتر احساسات مادرانه خود را دخيل ميكرده. اما در نهايت مخالفت جدي با اين موضوع نداشته است. درواقع هيچكدام با سازمان مشكلي نداشتند.
- پدر بهخاطر اينكه هوادار سازمان بوده مدام از مسعود و مريم رجوي حرف ميزده. بهنظر ميرسد جوي كه پدر يا مادر ايجاد ميكردند بيشتر موجب تشويق بچهها براي رفتن شده است. پس نقش پدر خيلي خيلي در رفتن سميه به اشرف پررنگ است. آيا واقعا اينطور بوده؟
در هر خانوادهاي پدر نقش مهمي دارد اما اينطور كه مطرح ميكنيد انگار مقصر اصلي پنهان ميشود. خود مصطفي محمدي در واقع قرباني سازمان است. ما اصلا نميتوانيم نقش سازمان را كمرنگ ببينيم آنها بهشدت روانشناسي قوي و روابط عمومي خوبي دارند. به شكلي كه ميتوانند افراد را بهخوبي متقاعد كنند. مصطفي محمدي وارد چنين فضايي شده و دخترش را هم وارد اين فضا ميكند.
- وقتي پدر آخرين بار دخترش را ميبيند، ميگويد من باعث شدم تو اينجا باشي و انگار خود را مقصر ميداند كه به نوعي باعث شده دخترش به نابودي كشيده شود.
بله قطعا همينطور است. بالاخره پدر ميتوانسته وارد آن جمعها نشود و جلو دخترش را بگيرد اما مسئله اين است كه پدر خودش همراه بوده. پدر راه را باز و سميه را همراهي كرده. در فيلم هم ميبينيد كه مصطفي محمدي خود به اين موضوع اعتراف ميكند. هيچكس را سراغ ندارم كه در اين ابعاد جرأت اعتراف كردن داشته باشد! مصطفي محمدي در پلان آخر اعتراف ميكند و به دخترش ميگويد من ۷ سال به تو بدي كردم و اين ۷ سال را يا در اين دنيا يا در آن دنيا براي تو جبران ميكنم اما از اين به بعد خودت هستي كه تصميم ميگيري. پدر سعي ميكند دختر را بيداركند و اجازه ميدهد اين فيلم پخش شود چون ميگويد سميه و سميهها برايش مهم هستند.
- خانواده الان پدر را در اينباره مقصر نميداند؟
بعيد ميدانم چون همه در اين مسير همراه هم بودند. گرچه بچهها مخصوصا مرتضي و حوريه خيلي زودتر متوجه ميشوند كه سازمان مشكل دارد. بعد از بچهها محبوبه و آخرين نفر خود مصطفي متوجه اين ماجرا ميشود.
- خيلي جالب است؛ چطور ممكن است دختري كه در چنين خانواده با عشقي زندگي كرده مقابل پدر و مادر بايستد و بگويد چرت و پرت ميگوييد؟
سازمان بهشدت روي مغز افراد كار ميكند. وقتي درهاي اطلاعات بسته باشد هر دادهاي كه بدهند شما با آن، دنيا را ميسنجيد. سميه از بيرون اطلاعي ندارد و نميداند بيرون چه خبر است. به او ميگويند پدرت مزدور رژيم است با اين دلايل و... درباره سميه كسي نميداند چه اتفاقي افتاده؛ آيا تهديد شده يا مغزشويي؟ آيا خودش به اين باور رسيده؟ گاهي سازمان شرايط را فراهم ميكند كه فكر ميكني خودت به اين نتيجه رسيدهاي درحاليكه آنها تو را به اين نتيجه رساندهاند. داستان سميه بهشدت پيچيده است. هيچكس نميتواند به يقين بگويد سميه چه ميخواهد، مادرش ميگفت عشق همه خانوادهها را كنار هم جمع كني به اندازه عشق سميه به پدرش نميشود. او ميگفت دليل رفتار آخر سميه با پدر اين بوده كه در واقع ميخواسته به اين شكل از پدرش محافظت كند كه پدر رها كند و برود تا آسيب نبيند.
- حقي كه براي همه در دنيا يك حق مسلم است اين است كه فرد خانواده خود را داشته باشد و داخل آن شاد باشد اما بهنظر ميرسد منافقين ميخواهند اين خانواده بودن را بگيرند...
اين سازمان و فرقههاي اينچنيني بهشدت ضدخانواده هستند. همهشان سعي دارند خانواده را از ذهن اعضاي خود دور كنند تا از آرمانهايشان دور نيفتند. از زماني كه خانوادهها به پادگان اشرف رفتند و شروع به فرياد كشيدن كردند پايههاي سازمان بهشدت لرزيد. خانوادهها هستند كه سازمان را به اين مرحله رساندند.
- الان وضعيت خانواده محمدي چگونه است؟ با دوري دخترشان توانستهاند كنار بيايند؟
نه اصلا! هربار كه با آنها حرف ميزنم بغضشان را ميفهمم. طوري از سميه حرف ميزنند كه انگار همين ديروز رفته. هنوز زخم برايشان تازه تازه است و خونريزي دارد. خواسته خانواده آقاي محمدي بهنظر من چيز زيادي نيست؛ حرفشان اين است كه مگر نميگوييد سميه خود ميخواهد داخل سازمان بماند؟ پس شما با نظارت يك سازمان بينالمللي كه خود قبول داريد اجازه دهيد سميه ۳ روز پيش خانوادهاش در كانادا برگردد. بعد از ۳ روز اگر گفت كه من ميخواهم برگردم سازمان خودمان با هزينه شخصي سميه را در بغداد تحويل سازمان ميدهيم! اين حرفي است كه هميشه زده ميشود و من هم هر جا صحبت ميكنم ميگويم. سميه الان براي سازمان تبديل به يك سمبل شده است. سازمان منافقين حاضر است هر كسي را از دست بدهد اما سميه را نه. اگر سميه را از دست بدهد قطعا خيليهاي ديگر را هم از دست خواهد داد.
فيلمي به ضرر سازمان
براي خانواده محمدي، سازمان يك مكان مقدس بوده. حتي براي مادر و براي تمام اعضاي خانواده. خود مادر تنها خواهر و يك برادرش را در راه سازمان از دست داده و بهاصطلاح خودشان شهيد دادهاند. كل خانواده هم هوادار سازمان هستند از همين حيث، اين خانواده هم خيلي براي سازمان مهم است و اصلا يكي از دلايلي كه آنها اجازه پيدا ميكنند از داخل اشرف فيلمبرداري كنند همين خاص بودنشان است. اين خانواده، برادريشان را با سازمان ثابت كرده و كاملا قابل اعتماد بودند اما نكته مهم اين است كه آن برهه از زمان كه مصطفي محمدي فيلم گرفته، زماني است كه آمريكا وارد بغداد شده و سازمان نياز به تبليغات دارد. نكته ديگري كه من نتوانستم بهدليل محدوديت زماني به فيلم اضافه كنم اين بود؛ زماني كه آقاي محمدي وارد سازمان ميشود عيد فطر است و جزو معدود روزهايي كه در سازمان جشن است و افراد ميتوانند خارج از وظايف سازماني خود استراحت يا دور هم شادي و جشنهايي را برپا كنند. تحليل سازمان اين بوده كه مصطفي محمدي از اين روزها و جشنها فيلمبرداري ميكند و وقتي به كانادا برگشت براي خانوادههاي ديگر اين فيلم را پخش ميكند و اين تبليغي براي سازمان است. هدف اين بود كه خانوادههاي بيشتري وارد سازمان شوند. بههمين دليل آقاي محمدي اجازه فيلمبرداري از داخل سازمان را پيدا ميكند. آنها هيچ وقت فكر نميكردند كه اين فيلمها روزي عليه خودشان استفاده شود! مصطفي محمدي كسي است كه چندماه قبل بهخاطر سازمان و مريم رجوي كه دستگير شده بود خودسوزي كرده است. سؤال اينجاست كه آيا اين كار را باايمان كامل انجام داده؟ مصطفي محمدي ميگويد آن زمان هنوز هوادار سازمان بوده از طرفي سازمان به ظن خود اين ماجرا را براي خانوادهها و كيسهاي خاصش تحليل ميكند و ميگويد مريم گرفتار شده، پس سازمان در خطر است، پس اشرف در خطر است، پس بچهها در خطر هستند. يعني براي شما راه را ميچينند. در واقع دست به روي نقطه ضعف افراد گذاشته ميشود. وقتي به افرادي كه خودسوزي كردهاند نگاه كنيد متوجه ميشويد كه همهشان افراد ويژهاي براي سازمان محسوب ميشدند. يا فردي كه بمب بهخود ميبندد و به مسجد ميرود و منفجر ميشود او هم فرد ويژهاي است. ممكن است هزار نفر عضوگروهي باشند اما همه آنها آمادگي ندارند كه بهخود بمب ببندند. مصطفي محمدي به اين شكل است كه علاوه بر اينكه بهشدت هوادار است برايش تحليل ميكنند كه تو دختر و پسرت در خطر هستند يعني براي او مسئله شخصي هم ايجاد ميكنند و تمام اين دلايل باعث ميشود كه مصطفي محمدي دست به اين كار بزند.
بچههايي سرگردان...
در بخشي از فيلم نشان ميدهد كه خانوادههاي حاضر در اشرف از هم طلاق ميگرفتند تا بهاصطلاح خانواده بزرگتري با نام اشرف، برقرار بماند. در ميان خانوادهها طلاق گرفته، فرزنداني وجود داشتند كه با سرنوشتي نامعلومي مواجه ميشدند. تعريف پايهشناس از سرنوشت اين بچهها واقعا غمانگيز است... در برههاي از زمان اين خانوادهها از هم طلاق ميگرفتند تا مسعود و مريم كانون توجه قرار بگيرند. خانوادهها از هم متلاشي ميشدند و سازمان متوجه ميشد كه اينها بعد از طلاق ممكن است بهخاطر بچهها به هم فكر كنند به همين دليل بچهها را هم از اشرف بيرون ميبردند. به خيليها ميگفتند ما بچهها را به پدربزرگ و مادربزرگشان ميسپاريم. اتفاقي كه براي بچههاي بتول سلطاني (يكي از فراريان اشرف) هم افتاد. گفته بودند بچهات را بهدست پدربزرگش در ايران ميسپاريم ولي اين كار را نكردند. در واقع آنها را بهدست هوادارانشان در كشورهاي مختلف ميسپردند. مصطفي محمدي هم در دورهاي يكي از همين بچهها را نگهداري كرده. خيليها هم داخل همان كانون نگهداري ميشوند و با همان عقايد بزرگ ميشوند. در واقع اينها تربيت ميشوند كه عضو سازمان شوند. بعضيها داخل يتيمخانه بزرگ ميشوند، بعضيها چند دست ميچرخند، بعضيها، عليالخصوص دخترها، سرنوشت بدي داشتند كه نميتوانم بگويم! در نهايت اينها نيروهايي بودند كه بعدا به سازمان اضافه شدند. بچههايي كه داخل اين فيلم هستند آنهايي هستند كه داخل كانون بزرگ شدند. سازمان بهشدت پيچيده است بچههايي كه داخل كانون هستند بهشدت با بچههايي كه در آمريكا زندگي ميكنند متفاوت هستند.
ناگفتههاي مستند از زبان كارگردان
سازمان يك سيستم خيلي پيچيده است. بهنظر من بدون تنفس مصنوعي نميتواند ادامه دهد. گزارشي هست به نام «رند». رند يك مؤسسه آمريكايي است كه گزارشي درباره سازمان منافقين براي نيروهاي آمريكايي كه داخل عراق بودند منتشر كرده بود تا آنها بدانند با چه سازماني طرف هستند. زماني كه آمريكا به عراق حمله كرد، سازمان عليه آمريكا وارد يك جنگ كوچك ميشود كه حتي يك آمريكايي در آن جنگ كشته ميشود و بعد از يك مدت اعلام آتشبس ميكند. بعد از آن پيش سربازان آمريكايي ميآيد. ميگويد ما با شما هستيم براي چه با ما جنگ ميكنيد ما طرفدار شما هستيم و به حمايت از شما بيانيه صادر كردهايم! انگار دنيا فراموش كرده است كه سازمان بعد از حادثه 11سپتامبر، جشن گرفت! در گزارش آمريكاييها آمده است كه «ما با آدمهايي طرف شديم كه مثل خود ما آمريكايي صحبت ميكردند و ما پذيرفتيم كه اينها با ما هستند». براي همين بود كه سازمان تا مدتها تانكها و تفنگهاي خود را داشت. بعد از يك دورهاي اينها خلعسلاح شدند.
جالب است كه در اشرف اگر كسي عكس مسعود و مريم را نداشته باشد بايد پاسخگو باشد! هر كس در اشرف فقط يك كمد دارد و يك تخت. اين كمدها هرچندوقت بازرسي ميشود و افراد در برابر خيلي چيزها بايد پاسخگو باشند.مورد ديگري كه در فيلم نيامده اين است كه سازمان فعاليتي دارد به نام «مالي- اجتماعي» كه يعني هواداران در كشورهاي مختلف به جاهاي مختلف مثل فرودگاهها و فروشگاهها و هر جا كه امكان جمعآوري پول است ميروند و با نشان دادن يك سري عكسهاي كودكان كشته شده در جنگهاي مختلف و به بهانه كمك به اينها از مردم پول ميگيرند؛ در واقع يك جور فريبكاري! پولهاي هنگفتي از اين راه براي سازمان جمع ميشود. مصطفي محمدي به همراه سميه مدتها كار مالي اجتماعي براي سازمان انجام ميدادند و ادعا ميكنند كه ما راندمان بالايي داشتيم. چون هر دو آدمهايي احساسي و پرانرژي هستند و بهشدت براي اين كار انرژي ميگذاشتند. اين يعني اينكه پدر، سميه را همراهي ميكرده ولي هدايت اصلي با خود سازمان بوده است.
«شك» خيلي خوب است!
يكي از سوژههاي مطرح شده در مستند، «بتول سلطاني» است؛ كسي كه عضو شوراي رهبري سازمان بوده اما به تناقض رسيده و دست آخر از كمپ فرار كرده. صحبتهاي زيادي از او در فيلم شنيده نميشود اما خاطراتي كه تعريف ميكند بسيار جالب است و البته تا حد زيادي تكاندهنده! حرفهاي آنها نشان ميدهد رهاييشان از «شك» كردنشان شروع شده. پايهشناس درباره سلطاني ميگويد:« حرفهاي زيادي زد! نهتنها اين خانم بلكه اكثر اين خانمها مورد سوءاستفاده قرار گرفتند. خودش ميگويد در جمعي ما همه به عقد مسعود درآمديم و شبهاي زيادي را به اتاق خواب مسعود ميرفتيم. نخستين شبي كه بتول سلطاني قرار بوده به اتاق خواب مسعود برود، مريم رجوي حرفي به او ميزند كه نشاندهنده عمق فاجعهاي است كه در اشرف ميگذرد! مريم رجوي به بتول ميگويد امشب تو با مسعود ميخوابي و امشب شب معراج توست، تو قدردان نعمتي باش كه مسعود براي تو قائل شده است! او تعريف ميكرد وارد اتاقي شده كه درهايش آهني بوده. اتاقي كه در خواب هم آن را نديده بودم. فضايي لوكس با ميوههايي كه در عمرم نديدم. »
پايه شناس ادامه ميدهد:«قصه بتول سلطاني خود يك فيلم است ولي مهمترين چيز اين است كه آدمها داخل سازمان به تناقض ميرسند اين را سازمان هم ميداند اما سازمان ميگويد ميدانم كه شما به تناقض برميخوريد ولي تناقض را با خود حمل نكنيد تناقض را بيان كنيد تا ما براي شما آن را حل كنيم! تناقض يعني همين استدلالها و توجيهها! مثلا طرف ميگويد وقتي شعار سازمان صداقت و وفا است چرا فلاني اينطور رفتار كرد؟ و بعد سازمان توجيه ميكند كه آن فرد خيلي اشتباه كرد ولي اين يك مسئله فردي است و سازمان مشكلي ندارد. اما جاهايي است كه آدمها تناقضات خود را بيان نميكنند و با خود حمل ميكنند! «مكي رفيعي» ميگويد من در سازمان مترجم بودم. براي سازمان مهم بود كه چهكسي در عراق رأي ميآورد. موقع انتخابات متوجه شدم ليست ۵۵۵ به نسبت بقيه بيشتر رأي آورده است. اين را به فرمانده منتقل كردم. در يك نشستي فرمانده اعلام كرد كه به گمان ما ليست ۵۵۵ رأي نميآورد من گفتم ليست ۵۵۵ با اين دلايل رأي ميآورد. اما فرمانده با تندي جوابم را داد كه وقتي سازمان ميگويد اين رأي نميآورد يعني رأي نميآورد و كسي روي حرف سازمان نبايد حرف بزند. بعد از رايگيري، ليست ۵۵۵ در انتخابات برنده شد و آنجا بود كه گفتم نكند سازمان همه موارد را براي ما به همين منوال بيان ميكند؟ در من شك ايجاد شد. اين شك باعث ميشود كه او فرار كند. اكثر افراد سازمان به همين شكل دچار تناقض بزرگ ميشوند و بعد تصميم ميگيرند كه با وجود خطر مرگي كه وجود دارد فرار كنند.»