3 سال پس از اکران فیلم موفق وخوش ساخت آخرینسامورایی (2003) ادوارد زوئيك يك تريلر خاص و با مضامين سياسي اجتماعي ساخت. و در اين مسير از ژاپن قرن گذشته به قاره سياه تغيير لوكيشن دادهبود.
تا يك دهه پیش؛ بهاندازه انگشتان 2 دست نیز فیلمی در آفریقا ساخته نمیشد، اما تقریبا پس از ساخت فیلم تاثیرگذار "هتلرواندا" و جایگاهیکه در مراسم اعطای جوایز اسکار سال 2004 پیداکرد ، توجه به آفریقا نیز به یکباره در دستور کار تهیه کنندگان و استودیوهای بزرگ و کوچک و مستقل قرارگرفت.
خط سیر داستانی الماسخونين ابتدا چنانخالی از ظرافت رخ مینماید که گویی با یکمقاله سفارشی درباره کارگران معادن الماس در قاره سیاه تفاوتی ندارد. مانند همیشه در این معادن؛ کارفرمای خشن و خبیث خون کارگر جماعت را در شیشه میکند تا آنها از قعر زمین ارزشمندترین شی دنیا را بالا بیاورند.
چارلز لی ویت در مقام نويسنده داستان اصلي و همچنين سناريست فيلم؛ مکان اصلی رخداد ماجرا را سیرالئون قرارداده جایی که در ابتدای دهه 90 یک جنگ تمام عیار داخلی در آن جریان داشت.
نگاه زوئیک نگاهی حقیقتیاب به معنای واقعی کلمه به این استثمار و وحشیگریها نیست ، اما الماس خونين قرار نيست یک فانتزیباشد. زوئیک تا آنجاکه شده حتی به مقدار کم سعی کرده نگاه معقولي به ماجرا داشته باشد.
داستان لی ویت از همان ابتدا تماشاگر را با مکان آشنا میکند و زوئیک در 15 دقیقه ابتدایی میکوشد مهرههای اصلی؛ در پیشبرد ماجرا را به تماشاگر معرفیکند. در حالی که حال و اوضاع هیچ کس در آن مقطع زمانی در سیرالئون روبه راه نبود؛ یک تاجر جوان که اصلیتی آفریقایی داشته ، اما سفیدپوست است دوستی پر از تنشی را با یک کشاورز سیرالئونی پی می گیرد.
دنی آرچر (لئوناردو دی کاپریو) همان تاجر خرده پا مصمم است با کوشش و همراهی با سولومون وندی (جیمون هاسون) به قطعه الماسی دست یابد که رنگ آن صورتی است و به هزار و یک دلیل فعلا از دسترس استثمارگران سفیدپوست و امریکایی دور مانده.
دستیابی به این شیء با ارزش نه تنها زندگی هر دوتای آنان را به لحاظ مادی از این رو به آن رو می کند ، بلکه این موقعیت میتواند از لحاظ روحی و معنوی نیز برای آنان بسیار ثمربخش باشد. همچنان که آنها در جستجوی الماسصورتی هستند ؛ رقيبانشان از زمين و آسما برسرشان خراب ميشوند.قاچاقچيهايي حرفهاي كه برای رسیدن به آن ثروث عظیم؛ کشتن انسانها از هر رنگ و طبقه و ملیتی آسانترین کار برايشان محسوب میشود.
زوئیک در سکانسهایی که به ناآرامیهای سیرالئون اختصاص دارد توانا کار کرده؛و در این خصوص از وجود یک کاراکتر مکمل رسانهای بخوبی سود میجوید.
درکنار دنی آرچر و سولومون وندی ، مدی بوون قرار دارد. خبرنگار خانم و ماجراجویی که اصرار به کشف حقایق و مهمتر از آن انتقال آنها به مرزهای دیگر دارد. مدی که از پیش با دنیآشناست به همراه او و سولومون از مناطق پرخطر می گذرند وهر آن امکان کشته شدن ویا دستگیریشان می رود. ضمن این که ناخواسته شاهد فجایع بی شماری میشوند كه ذهنشان را به كلي از شرايط قبلي پاك ميكند.
الماس خونين به احتمال زياد فيلمي سياسي نيست. و اگرچه در آن شعارهاي بشردوستانه و داستانكهاي مرتبط شاهد هستيم؛اما تمام اينها در خدمت پيشبرد و تقويت داستان اصلي قرار مي گيرد.
استحاله روحي و فكري دني نقطه عطف فيلم است. حضور يك زن روز نامه نگار نيز چيز غريبي نيست و اكنون به عرف تبديل شدهاست. البته صحنههاي خشونت آميز فيلم ميتواند ناراحت كننده باشد اما اگر زوئيك نصفه و نيمه نيز در صدد حقيقتيابي بوده باشد؛ نمايش اين صحنهها اجتناب ناپذير جلوهگري ميكند.
Blood Diamond
كارگردان:ادوارد زوئيك؛ فيلمنامه: چارلز لي ويت؛زمان فيلم:143 دقيقه؛بودجه :100 ميليون دلار؛ فروش:175 ميليون دلار؛ محصول آمريكا و آلمان ؛2006؛ بازيگران:لئوناردو دي كاپريو؛ جنيفر كانلي؛ جيمون هاسون؛ مايكل شين