در 10 سال اخير فقط 3 فيلم از جارموش اكران شده است. يعني در چرخه پرهياهيوي سينماي آمريكا؛ او گلهاي پژمرده 2005؛ مرزهاي كنترل 2009 ؛ فقط عاشقان زنده ميمانند 2013 را در طي يك دهه ساختهاست.
فيلم اول و سوم او البته مورد توجه منتقدان واقع شد.اما مرزهاي كنترل با روي ترش منتقدان همراه گرديد. ضمن اينكه دعواي او با منتقدانش داستان مفصلي دارد.پیش از این بارها جارموش منتقدان را به حساب نمیآورد و آنها نیز جارموش را بایکوت میکردند.
با این حال نماد سینماي مستقل زنده است، جارموش چند سال یک بار فیلم میسازد و منتقدان هم چند سال یک بار درباره فیلم او ناگزیر به نوشتن هستند.
آنچه در پی میآید خلاصه گفتگوی مفصل شيكاگو سانتايمز با جیم جارموش است؛ درباره فعاليتهاي سینمای او در دو دهه اخير؛ حضور و غيبتش در جشنواره كن؛ و همچنين آينده حرفهاي اين فيلمساز مستقل سينما.
- بين سال هاي 2005 تا 2013 شما در جشنواره فيلم كن غايب بوديد؟
حضور در کن چیزی نیست که بتوان از آن بسادگی گذشت. در این سالها من عمدتا در کن حضور داشتم تا در جشنوارههایی مثل ونیز یا برلین. به هر حال باید کاری داشته باشی و آن وقت به کن دعوت بشوی.
- اما فاصلههای زمانی بیشتر شده است. قبلا هر 2 سال یک بار از جیم جارموش فیلمی اکران میشد و حالا این فاصله به 4 یا 5 سال نزدیک میشود. از این که گلهای پژمرده در کن 58 به نخل طلا نرسید دلزده شدهاید؟
در مورد کن، این حرفها باورنکردنی است. من از 1984 وقتی 28 ساله بودم به کن آمدم. هر بار هم؛ چه در جوانی و چه در میانسالی تاکید میکردم که فلسفه وجودی فستیوال فیلم کن است که اهمیت دارد نه جایزهاش.
اگر غیر از این بود کن هم همپای دیگر فستیوالها میشد. من هرگز از سینما و از کن دلزده نشدهام. به هر حال در کن 58 گلهای پژمرده جایزه بزرگ هیات داوران را گرفت. من ممکن است از خودم دلزده بشوم، از سینما نه، هرگز...
- عدهای میگویند فیلمساز وقتی به میانسالی برسد، ایدهها و ایدهآلهایش و دید و تفکراتش هم عوض میشود. در مورد شما هم این روند صدق میکند؟ به هر حال شما کارنامه و اعتبار و شمایل خودتان را دارید.
اینها به این معنی نیست که آدم به این سن و سال که برسد توقع احترام و تحویل گرفتن بیمورد داشته باشد. نوع کار کردن من اتفاقا در عرصهای است که مدام سینماگر جوان در آن رشد میکند. در سینما میتوان اعتبار و احترام لازم راکسب کرد، اما اگر لایق آن نباشی از دستش میدهی. جاده تا انتها معلوم نیست اما راهنماها و تابلوها سرجایشان هستند. من خودم جاده سینمایم را میشناسم! فقط همین.
- فيلم ماقبل آخرتان يعني مرزهاي كنترل كه در 2009 اكران شد؛به لحاظ ساختاری با کارهای قبلیتان چقدر متفاوت بود؟
هر فیلم با فیلم دیگر یک کارگردان تفاوت دارد. تفاوت فقط در تغییر کاراکترها نیست یا انگارههاي رفتاری آنها. هر فیلمی زندگی خودش را دارد و زندگی منحصر به فرد خودش را. ولي ممكن است در تعداد كم كاراكترها اين فيلم با "گلهاي پژمرده" يا "مرد مرده" هم شباهتهايي داشته باشند.
- در مرزهاي كنترل ینگونه عنوان میشود که هیچ کس نمیتواند به کسی اعتماد کند.در گلهاي پژمرده اما اساس داستان بر اعتماد به دوستان نزديك بود. در "گوستداگ" نيز كه كلا پيربزي داستانكها تماما به مقوله اعتماد ختم ميشد.به نظر ميرسد كرامت انساني و نفساني را در اعتماد دنبال ميكنيد.در زندگی روزمره چقدر اعتماد ميكنيد؟
زندگی روزمره را با سینما فاصلهگذاری کنید. اگر چه سینما بیان زندگی است، در کنترل محدود هم داستان فقط به بیاعتمادی برنمیگردد. تمام تلاش "ایساک" در این مهم خلاصه میشود که کسی را پیدا کند و بتواند به آن اعتماد کند. در گل هاي پژمرده روند داستان اينگونه بود كه بيل موري چارهاي جز اعتماد نداشت. بعضي وقتها شما قدرت انتخاب چنداني نداريد. بايد خيلي خوش شانس باشيد كه آدمهاي دور و برتان صادق و صميمي باشند.
البته در فیلم کاراکتر مرد تنها(در فیلم با عنوان Lone man ) اینگونه نام برده میشود. برای اینکه دقیقا حال و هوای او به صورت مجازی هم تقویت بشود. کاراکترهای دیگری هم به خاطر ویژگیهای هر آدمی نامگذاری شدهاند یا حتی کاراکترهایی که متولد یا مقیم شهری یا منطقهای هستند با عنوان شهرشان در فیلم شناخته میشوند. مثل مکزیکی یا کاری که میکنند مثل راننده و...وقتي غريبه هستي بايد خوش شانسباشي تا بتواني اعتماد كني و يا به تو اعتماد نمايند.
- اما گشت و گذار برای رسیدن به پاسخ یک پرسش در این فیلم هم به عینه قابل دریافت است. پس این شباهت نیست. مثل گلهای پژمرده و سفر بیل موری یا حتی مرد مرده و سفر دور و دراز جانی دپ، حتی در "گوست داگ" این سیر و سفر بیشتر به لحاظ روحی جلوهگری میکند در "فقط عاشقان زنده ميمانند" حتي اين حركت بيشتر به چشم ميآيد.درست است؟
به هر حال مکان در سینما یکی از دغدغههای اصلی من است؛که بتوانم بهگونهای از آن استفاده کنم که داستانم پیش برود. من کلیشه رایج ندارم. برای همین است که بین تمام کارهایم تفاوت قائل میشوم. در سینما حرکت وجود دارد و اگر قصه ایجاب کند و این حرکت هم منطقی لحاظ شود چه ایرادی دارد که در هر فیلمی چنین حرکتی باشد. هر فیلمی که در آن یک ماشین و جاده نشان داده شود بدين معني نيست كه با فيلم جاده اي طرفيم. در "فقط عاشقان زنده ميمانند" نيز حركت بيشتر است.
- کاراکترهای فیلمهایتان هر کدام نیروی خاصی یا مرموزی دارند. موافق نیستید؟
اصلا سینما باید اینگونه باشد. یک کاراکتر وقتی دارای نیروی خاصی میشود که قصهاش در سینما تعریف شود. وقتی شما در خطر قرار میگیری، آدم ششدانگی میشوی. این نیروهایی که نام میبرید همگیشان اکتسابیاند. من هرگز کاراکتری را با نیروی بدنی فرابشری در سینما نشان نمیدهم. به لحاظ روحی ممکن است مثل گوست داگ یا حتی مرد مرده. در مرزهاي كنترل هم نوع زندگی مرد تنها باعث میشود او را اینگونه تصویر کنیم. آدمی که با هیچ کس نیست و هر کاری را با قواعد خاص خودش انجام میدهد.
- در "فقط عاشقان زنده مي مانند" نيز بحث اعتماد وجود دارد. با اين فيلم دوباره در كن 66 به جايي برگشتيد كه از آنجا به سينماي دنيا معرفي شده بوديد. با نامزدي براي دريافت نخل طلاي كن 66 كنار آمديد. به هرحال فيلم شما برنده نخل طلا نشد.
وقتي كار شما نامزد دريافت نخل طلا مي شود و داخل فهرست آثار بخش مسابقه قرار ميگيرد؛ بدين مفهوم است كه كارتان را حداقل چند نفر خبره ديدهاند.همين كافي است.اين فيلم برايم پرمعني و پرارزش است. در فقط عاشقان زنده ميمانند شخصيتهاي آدام و ايو در پناه اعتماد به يكديگر روزگار ميگذرانند. فرقي هم نميكند كه آنها خون آشام هستند.
ميبينيد كه در فيلم كريستوفر مارلو به عنوان يك خون آشام بسيار مسن در اثر اعتماد بي جا نهايتا به نقطه آخر ميرسد. فرقي نميكند چند ساله باشيد. حتي فرقي نميكند كه يك نيمه ناميرا مثل همين كاراكترهاي : فقط عاشقان زنده مي مانند" باشيد. اعتماد بي جا شما را نابود ميكند.
- اصلا چگونه شد كه به سمت اين داستان رفتيد؟
خب اين فيلم را با مضمون كمدي ترسناك خون آشامي نساختم. بحث اختلاط انسانها با يكديگر است. غافل از اينكه ماهيت و هويت ذاتي هركدام چگونه باشد. نوشتن فيلمنامه برايم آسان نبود و بسياري از ديالوگها در حين كار تغيير ميكردند. اما در نهايت از كار راضي بودم.
- این که میگویند پایان هر فیلم جیم جارموش مقدمه فیلم بعدی اوست، چقدر صحت دارد؟
من هیچ معنی و مفهومی در این کلام نمیبینم. اگر اینگونه باشد، اکسیژن دست دوم تنفس کردهام. هر فیلمی تولدی دارد و مکانی برای زایش. هر فیلمی داستانی دارد و حس و حالی. هیچ فیلمی با هیچ فیلمی مرتبط نیست. مثل این که یک نفر اعمال حیات 2 یا چند انسان را با هم انجام دهد. هر فیلمی زندگی خودش را دارد.