از وقتي كه هيئتداران كوچك چادرهاي سياهشان را به ديوارهاي حسينيه و هيئت آويزان ميكنند و يك نفر داوطلب ميشود تا در خانه مردم را بزند و براي راهانداختن مراسم از اهل محل كمك جمع كند. اصلا عاشورا از فرداي غدير شروع ميشود. محرم با همه سنگيني و غمي كه دارد، خاطرهانگيزترين شبهاي عمرمان را رقم ميزند. دور و برتان را كه نگاه كنيد تصاوير زيبايي در آينه شيشهاي چشمانتان شكل ميگيرد؛ كودكاني كه سنگيني پرچم عزا را بدون شكايتي تحمل ميكنند؛ جواناني كه در ايستگاههاي صلواتي سينيهاي چاي را بهدست گرفتهاند؛ پيرمرداني كه انگار لحظهبهلحظه برافروختهتر ميشوند و زناني كه قرمزي چشمانشان اين روزها دائمي شده است. چه ميگويم؟ حال و هوا را كه نميتوان تعريف كرد، بايد بود و حس كرد. بايد با نفسهاي ميليونها عاشق همراه شد تا فهميد كه اين روزها و شبها چه خبر است. انگار همه در التهابي كه از حدود 1400سال قبل شروع شده است غرق شدهاند و لحظهبهلحظه هم پايينتر ميروند. اين روزها و شبها دلهايتان سبك ميشود و آرام ميگيرد، تنها به يك شرط، بايد با اعتقاد آمده باشيد، بايد دلتان را صاف كرده باشيد، چشمهايتان را شسته باشيد و... بايد از زير پرچمهاي سرخ «ياحسين(ع)» رد شويد و پشت آن، آلودگيهاي روحتان را جا بگذاريد.
كل سال را هم كه راست راست راه رفته باشيد، اين چند شب بايد رنگ و بوي ديگري بگيريد. اصلا دست خودتان نيست، دعوتي كه باشيد خودبهخود حال و هوايتان عوض ميشود. شايد هنوز گردوغبار گناهان رهايتان نكرده و هنوز دلتان آماده نشده است. شايد هنوز نفهميدهايد كه درمان همه دردهايتان در همين شبها و روزهاست؛ آرامش همه بيتابيهايتان. بايد برويد و دوباره بياييد، برويد كه بار ديگر بدون گردوغبار بازگرديد.